تولد بانوي مرگ
مرتضي ميرحسيني
از او به «بانوي مرگ» ياد ميكنند. نامش لودميلا پاولچنكو و تكتيرانداز ارتش سرخ شوروي بود. در مقطعي از جنگ دوم جهاني در خط نخست درگيريها حضورداشت و حداقلاز سيصدوچند نفر از قواي دشمن تلفات گرفت. تابستان 1916 در چنين روزي، جايي حوالي كييف اوكراين متولد شد، اما نوشتهاند پدرش - كه يكي از اعضاي وفادار حزب كمونيست به شمار ميرفت - قفلسازي اهل پتروگراد بود. به روايت خود لودميلا پاولچنكو از نوجواني با پسرها رقابت ميكرد و عادات و اخلاقي كه معمولا از دخترها انتظار داشتند در او ديده نميشد. همان سالها هم بود كه در يكي از باشگاههاي تيراندازي كييف اسم نوشت و شركت در دوره مقدماتي استفاده از سلاح شكاري را تجربه كرد. هفده سالش نشده بود كه ازدواج كرد و صاحب پسري شد. نميدانيم چرا، اما اين ازدواج خيلي زود به شكست منتهي شد. طلاق گرفت و به خانه پدرش برگشت. در شروع دوباره، به مدرسه شبانهروزي رفت و همزمان در يكي از كارگاههاي مهماتسازي كييف مشغول به كار شد. بعد از پايان دبيرستان، به دانشگاه كييف رفت و با اين فكر كه روزي معلم يكي از مدارس شهرش ميشود، رشته تاريخ را براي ادامه تحصيل انتخاب كرد. در همان سالهاي تحصيل در دانشگاه كييف، دوره ششماهه تكتيراندازي نظامي، زيرنظر ارتش سرخ را طي كرد و مهارتي را فراگرفت كه چندي بعد بسيار به دردش خورد. چندماهي به پايان دانشگاه مانده بود كه خبر يورش آلمانيها و درگير شدن شوروي در جنگ دوم جهاني را شنيد. به اودسا رفت و داوطلب خدمت در ارتش شد. او را پذيرفتند، اما نامش را در واحد پرستاري نوشتند. اعتراض كرد و گفت به عزم حضور در پيادهنظام به آنجا آمده است. اعتراضش را بررسي كردند و از او آزمون تيراندازي و استقامت بدني گرفتند. در اين امتحانات قبول شد و لباس سربازي پوشيد. آن زمان ارتش سرخ دو هزار زن تكتيرانداز داشت و نوشتهاند از ميانشان فقط پانصد نفر از جنگ جان به در بردند، يعني از هر چهار نفر، تنها يك نفر. عضو يگان تكتيراندازها بود، اما به علت كمبودهاي شديد ارتش سرخ، اسلحه به او نرسيد. مدتي در واحد خمپاره و نارنجك خدمت كرد تا اينكه در يكي از درگيريهاي تابستان 1941، يكي از همرزمانش گلوله خورد و كشته شد. لودميلا پاولچنكو اسلحه او را برداشت و جلوي چشم ساير همرزمانش، دو سرباز دشمن را هدف گرفت و از پا انداخت. به روايت خودش «تازه آنجا بود كه واقعا تكتيرانداز شدم، انگار كه ميان آتش، تعميد شده بودم.» در نبرد اودسا - كه دو ماه و چند روز ديگر طول كشيد و با شكست روسها به پايان رسيد- بيشتر از دويست سرباز دشمن را كشت و درجه سرجوخهاي گرفت. جالب اينكه همان روزها با يكي از همرزمانش كه او هم يكي از تكتيراندازهاي ارتش سرخ بود ازدواج كرد. اين ازدواج نيز عمر كوتاهي داشت. شوهرش در يكي از حملات خمپارهاي بهشدت مجروح شد و چند روز بعد در بيمارستان تمام كرد. قواي شوروي به سواستوپول عقب نشست و در ميداني ديگر، با مهاجمان جنگيد. در ماجراي محاصره سواستوپول، لودميلا پاولچنكو كمتر در خط نخست درگيري حضور داشت و دستور گرفته بود تا مسوول آموزش تكتيراندازها باشد. با اين حال، اينجا هم حداقل يكصد سرباز دشمن را به خاك انداخت و آمار تلفاتي را كه از دشمن گرفته بود به 309 نفر رساند (حداقل 36 نفرشان تكتيراندازهاي ورزيده بودند). بعد در يكي از درگيريها زخمي شد. جانش آنقدر براي شوروي اهميت داشت كه با زيردريايي از آنجا بيرونش كشيدند و به منطقه امني بردند. بعد از درمان، وظايف ديگري برايش تعريف كردند و او را به بخش تبليغات جنگي فرستادند. سپس همراه هيات شوروي به امريكا و كانادا رفت و كوشيد زمان مداخله آنان در جنگ را جلو بيندازد. در امريكا به كاخ سفيد دعوت شد و با رييسجمهور اين كشور، فرانكلين روزولت عكس يادگاري گرفت (نخستين شهروند شوروي بود كه اين اتفاق برايش ميافتاد). اما مصاحبهاش با گروهي از خبرنگاران امريكايي كه او را «دختر تكتيرانداز» ميخواندند با آزردگي همراه شد، چه آنكه اين خبرنگاران با پرسشهايي مثل «در يونيفرمي كه ميپوشي چاق به نظر نميرسي؟» يا «از چه لوازمي براي آرايش استفاده ميكني؟» به او نشان دادند كه چندان جدياش نميگيرند. بعد از جنگ، تحصيلاتش را تمام كرد و به عنوان پژوهشگر، در واحد تحقيقات نيروي دريايي شوروي مشغول به كار شد. چهره مشهوري بود و بسياري از مهمانان خارجي شوروي به ديدارش ميرفتند. به ظاهر زندگي خوبي داشت، اما افسردگي - كه مدام هم تشديد ميشد - از درون او را ميخورد. خاطره مرگ تلخ شوهر دوم نيز رهايش نميكرد. به الكل پناه برد و جسمي را كه افسردگي ضعيفش كرده بود، با اين عادت تازه نابود كرد. عمرش كوتاه شد و پاييز 1974 درگذشت.