در دل من قصر داري، خانه ميخواهي چكار
فريدون مجلسي
ميگويند در پرسشنامه يا اپليكيشن فرم مجازي خواستگاران جوان پيششرطهايي مطرح است در باب اينكه: از خودت خانه داري؟ ماشين مناسب داري؟ تلفن اپل 13 داري؟ دكتري، مهندسي، آقازادهاي؟ حقوق مكفي داري؟ اگر پاسخهاي مناسب در چنته داشت، اذن ورود دارد، اگر نداشت همانجا پشت در پلمب ميشود و بهتر است برود يك گشتي بزند و برنگردد. مهدي فرجي، شاعر گويا در پاسخ به چنان شرايطي گفته بود: «در دل من قصر داري، خانه ميخواهي چكار؟»
از اين شعر به ياد دستور شهردار محترم افتادم در باب پلمب كردن خانه انديشمندان علوم انساني. در واقع گويا به چنين نتيجهاي رسيدهاند كه:
تو اگر انديشه داري، خانه ميخواهي چكار؟
ياوه ميگويي در آنجا، دردسر خواهي چكار؟
خانهات در دست ناانديشمندان، بهتر است
در دلِ من قصر داري، خانه ميخواهي چكار؟
البته اين فعل مركب پلمب كردن كه لابد ساده آن ميشود پلمبيدن هم جالب است. به معني نوعي مجازات جمعي است. اگر مشتري كم حجاب يا شُلشال بود، ماستفروشي پلمب ميشود. اگر مسافر بد شال بود تاكسي پلمب ميشود. اگر گردشگري در فلان مركز خريد يا «مال» شل شال يا بيشال بود، مركز خريد پلمب ميشود، البته تا زماني كه دريابند صاحبش ارزشي است. اما پلمب به معني سرب است و در گذشته اسناد رسمي را مهر و موم ميكردند و گاهي با گذراندن سيمي يا نخي از سوراخ دايره سربي و فشار دادن آن با منگنه آن را پلمب و سند را منگولهدار ميكردند. اكنون با چسباندن كاغذي به درز در، به استناد مراجع قانوني و غيرقانوني، سالني را، كوهي را، رستوراني را، كارخانهاي را، با چسباندن كاغذ كذايي آن را پلمبِ بيپلمب يعني منگوله بدون سرب ميكنند و آن را پلمب كردن مينامند.