شيشه و كلاهبرداري ميليوني پشت يك آگهي
يزدان مرادي/ «تصويرنشان ميدهد كه پسري جوان است. به دوربين خيره شده، صورتي سوخته و ابروهايي كشيده دارد» اينها ويژگيهاي صاحب عكس يك آگهي گمشده است. آگهي او روي ديوار شيشهاي ايستگاه اتوبوسهاي بيآر تي خيابان توحيد تهران چسبانده شده. به اين اميد كه ردي از او پيدا شود.
شايد نخستين تصوري كه با ديدن آگهي «گمشدهها» روي شيشه مغازهها يا ديوارها به ذهن ميرسد، نگراني مادر، پدر يا همسري از ناپديد شدن ناگهاني عزيزشان باشد. اين تصور كه صاحب عكس در آگهي، بدون شك بيماري آلزايمر يا مشابه آن داشته و در شبي باراني بياراده از خانه خارج شده و ناپديد شده است. اما همه اين آگهيها، حكايت از زندگي خوشي كه با ناپديد شدن ناگهاني دلبندي فرو ريخت، ندارد. داستان يكي از اين آگهيها كه روي ديوار شيشهاي ايستگاه توحيد مشهد چسبانده شده، تصوير دالاني پيچدرپيچ است. از متن سادهاي كه روي آن نوشته شده نميتوان حدس زد كه اين آگهي از زندگياي خبر ميدهد كه شيشه، ريشهاش را زده و صاحب عكس، ارثيه همسرش را بالا كشيده و متواري شده است. از مصرف شيشه و كراك تا توهم و كلاهبرداري ميليوني در اين آگهي پنهان است. يك زن آن را چسبانده. كارمند ايستگاه بيآرتي به «اعتماد» ميگويد: «وقتي خانمي جوان داشت آگهي را ميچسباند، ميگفت همسرش از شبي كه مادهاي بيهوشي به او خوراند و باعث تشنجش شد، خانه را خالي و با مادرش فرار كرده.»آگهي از خط خطي پر است. معلوم نيست جملههايي كه خطي پررنگ رويشان كشيده شده، چه بودهاند اما تماس با شمارهاي كه روي آن نوشته شده، راز زندگي زني جوان را برملا ميكند كه هنوز خاطره 15 روز خانهنشيني به دليل تشنج او را ميآزارد. رزا 28 ساله است. نميداند شوهرش پس از سه سال فرار، مرده يا زنده است. كارتن خواب شده يا شيشه جانش را گرفته است. او روي آگهي نوشته است: «اين جانب رزا... همسر سامان... صاحب عكس فوق، به دنبال اين شخص كه سه سال است از خانه خارج شده و نيامده ميگردم. لطفا اگر آدرس فعلي او را داريد، مرا در جريان بگذاريد. شيريني هم محفوظ است.»
او درباره زندگياش به «اعتماد» ميگويد: «هفت سال پيش، 21 ساله بودم كه با سامان آشنا شدم. او يكسال از من كوچكتر بود. ميگفت در شركتي كامپيوتري كار ميكند. اخلاقش هم خوب بود. بعد از مدتي به خواستگاريام آمد. من آنموقع نميدانستم او به شيشه اعتياد دارد. نميدانستم اعتياد به شيشه در آزمايش خون مشخص ميشود. تحقيقات آنچناني هم از او و خانوادهاش نكرديم. وقتي ازدواج كرديم بعد از مدتي اخلاقش عوض شد.»صداي رزا از پشت تلفن نميلرزد، بغضي هم ندارد، اما گاه حرفهايش تكه تكه ميشود و بيارتباط از گذشته به آينده ميپرد. او ميگويد: «مدتي كه از زندگيمان گذشت متوجه شدم قرص مصرف ميكند. كمي بعد هم ديدم شيشه ميكشد. به مادرش گفتم مرا كمك كند پسرش را به كمپ ببريم تا ترك كند اما او گفت حوصله گرفتاري ندارد. مادرش هم اعتياد داشت.»رزا به كتكهايي كه سامان تحت تاثير مصرف شيشه به او ميزد رسيد و درباره روزي كه شوهرش غيب شد، گفت: «سه سال پيش سامان پس از چند روز بيخبري به خانه آمد. پودري جلوي من گذاشت و خواست آن را بخورم. گفت آرامشبخش است. وقتي آن را خوردم بيهوش شدم و تشنج كردم. وقتي چشمانم را باز كردم فهميدم سامان با مادرش اسباب و وسايل را بار ماشين زدهاند و فرار كردهاند. سامان حتي من را به بيمارستان نبرد و اگر همسايهها به دادم نرسيده بودند حتما ميمردم. 15 روز نميتوانستم روي پاهايم بايستم. از آنموقع به بعد خبري از آنها ندارم.»رزا مدعي است شوهرش ارث او را بالا كشيده، 300 سكه مهر او را خورده، مجبورش كرده فرزندش را سقط كند و حالا هم فراري است. او از شوهرش شكايت كرده اما از روند رسيدگي به پروندهاش شاكي است. ميگويد: «شوهرم فقط يك برادر دارد. او مدعي است با برادرش قطع رابطه كرده. دادگاه حاضر نشد حتي احضاريهاي برايش بفرستد تا محل زندگي شوهرم را بگويد. دادگاه مدام صدور حكم طلاق غيابي را به تاخير مياندازد. سه سال است درگير پروندهام. حالا اين آگهي را روي ديوارها چسباندهام تا شايد بتوانم پيدايشان كنم. حتي اگر هم نتوانم پيدايشان كنم، اميدوارم هركسي داستان زندگي من را خواند، با چشم باز ازدواج كند. آزمايشهاي قبل از ازدواج را انجام دهد و خوب تحقيق كند ببيند چه كسي را به عنوان شريك زندگياش انتخاب ميكند.»آگهياي كه رزا روي ديوار شيشهاي ايستگاه اتوبوسهاي بيآر تي خيابان توحيد تهران چسبانده، تنها 24 ساعت سرجايش خواهد ماند. ساعت به نيمهشب نرسيده، رفتگرها آن را ميكنند و دور مياندازند اما شايد در بين صدها و شايد هزاران نفري كه چشمشان به آن ميخورد، يكي از آنها از محل زندگي سامان و مادرش خبر داشته باشد و شايد يكي از آنها خود سامان باشد...