ردِ خالصسازان در دانشگاهها
غلامرضا ظريفيان
اتفاقاتي كه اين روزها در دانشگاهها در حوزه موضوعاتي چون حذف رشتههاي هنر، اخراج اساتيد و اعمال فشارهاي فزاينده به دانشجويان و... رخ ميدهد، موضوعات تازهاي نيستند و سياستهايي مسبوق به سابقهاند. در واقع راهبرد خالصسازي كه پيش از اين در حوزه سياست و مديريت كشور شكل گرفته بود، راه خود را به نهادهاي صنفي، مدني و دانشگاهي باز كرده و قرباني ميگيرد. اين نوع رفتارها، سياست خارج كردن دانشگاه از عرصه توسعه ملي است، اما بايد توجه داشت اين نوع سياستها و تلاشهاي آمرانه از دوره دوم احمدينژاد شروع شد و در دولت رييسي پس از سال1400 با قدرت بيشتري ادامه يافت. در دولت دهم، بسياري از وظايف اصلي دانشگاهها از آنها گرفته شد و به نهادهاي ديگر مثل شوراي عالي انقلاب فرهنگي و... سپرده شد. در آن زمان، (84تا92) اصليترين سياستگذاريها درخصوص رشتههاي علوم انساني از دانشگاه و وزارت علوم گرفته شد و به شوراي تحول علوم انساني در شوراي عالي انقلاب فرهنگي سپرده شد. در مراحل بعدي، موضوع بازنشسته كردن اساتيد، محدود كردن فعاليتهاي دانشجويي در عرصههاي مختلف
به خصوص عرصه سياست، ستارهدار كردن دانشجوياني كه فعاليتهاي مدني و اجتماعي داشتند، بورسيه كردن بيش از 3 هزار نفر افراد فاقد صلاحيت براي ورود به هياتهاي علمي دانشگاهها و... در دوره دوم دولت احمدينژاد استارت خورد. رويكردي كه هرچند در آن زمان آغاز شد، اما فرصت تكميل شدن پيدا نكرد. با حضور دولت حسن روحاني، هر چند اين سياستهاي انقباضي، برداشته شد، ولي قواعد و قوانين مرتبط به دليل اينكه مصوبات دستگاههاي بالادستي بودند، تغييري نكردند. در دولت سيزدهم و در زمان ابراهيم رييسي اين سياستهاي سلبي با شتابي بسيار زياد در حال تكميل شدن است. اسنادي كه اخيرا منتشر شده، حكايت از آن دارد كه حتي درخصوص تعيين تكليف دانشگاهها، اعضاي هياتهاي علمي، برخورد با دانشجويان و موضوع از حيطه تصميمسازي نهادهاي آموزش عالي خارج شده و به نهادهاي غيرمرتبط سپرده شده است. اساتيدي كه براي كنترل حوادث سال گذشته، ايدهپردازي كرده، اطلاعيههايي را امضا كردند يا با دانشجويان همدردي كردند و... به سرعت يا اخراج شدند يا زمينه بازنشستگي آنها فراهم شد. در برخي موارد هم فشارهايي اعمال شد تا اساتيد منتقد امضاهاي خود را پس بگيرند. اما بايد دانست، ماحصل اين نوع رفتارها نه به نفع جمهوري اسلامي است نه به نفع دانشگاه و نه به نفع دانشجو، بلكه در راستاي گسترش رويكردهاي افراطي و تند معنا و مفهوم دارد. وقتي اين نوع فشارها افزايش يابد، رخدادهايي شكل ميگيرند كه ظرفيتهاي كشور را از ميان ميبرد. امروز در بحث بورسيهها و بحث كنكور، مواردي رخ ميدهد كه باعث شده حتي دانشجويان رتبه نخست ايران، امكان ورود به دانشگاههاي موردنظر خود را نداشته باشند. در بحث رشتههاي علوم پزشكي اخباري درخصوص بازنشستگي اساتيدي شنيده ميشود كه موقعيتهاي ممتازي در حوزههايي چون جراحي مغز و... داشتهاند. نيروهاي جايگزين اين اساتيد به وسيله بورسيههاي غيرمتعارف و نامشخص قرار است پر شود كه تاسفآور است. گزارشهايي كه درخصوص مهاجرت اين اساتيد و پزشكان منتشر ميشود، نگرانكننده است. براساس گزارشهاي سازمان نظام پزشكي، بيش از 6 هزار نفر از نيروهاي متخصص در حوزه پزشكي مهاجرت كرده و هزاران نفر هم در حال مهاجرت هستند. وقتي سياستهاي خلوصسازي افزايش پيدا ميكند، توان پايداري كشور از ميان رفته و توانايي سيستم كاهش مييابد. تلاش براي مهندسي كردن ورود اساتيد خاص به دانشگاهها نه جامعه دانشگاهي و دانشآموزي را جاندارتر ميكند و نه مقاومت اين نهادها را ارتقا ميدهد. تنها باعث آسيبپذير شدن آموزش و پرورش و آموزش عالي كشور و كاستن از نيروهاي كيفي آنها ميشود. نبايد فراموش كرد، اين نهادهاي تعليم و آموزشي و پژوهشي از مهمترين نقشها در توسعه و آيندهپژوهي برخوردارند، اما به دليل اين نگاه خالصسازانه، كشور از اين ظرفيتها محروم ميشود. از سوي ديگر، افرادي هم كه نتوانند مهاجرت كنند، دچار دلسردي شده و كانونهاي اثرگذار را ترك كرده و به امور كماهميتتر ميپردازند. اين روند باعث سرخوردگي اجتماعي و افسردگي فردي ميشود. بنابراين از يكسو، جامعه ايراني و نظام جمهوري اسلامي نيروهاي كيفي خود را از دست ميدهد و از سوي ديگر تعهد نخبگان و فرهيختگان را به نظام و جامعه كاهش ميدهد. ضمن اينكه ايران نيروهاي تحصيلكرده، متخصص و توانمند خود را دراختيار كشورهايي قرار ميدهد كه از منظر سياسي و راهبردي در برابر ايران ايستادهاند. واقع آن است كه اين نوع مهاجرتها هيچ ارزش افزودهاي براي كشور نخواهد داشت و تنها باعث افزايش مشكلات ميشود. تجربههاي قبلي نشان داده؛ اين نوع سياستهاي انقباضي و خلوصسازي جز اينكه تعهد نيروهاي متخصص و نخبه را كاهش دهد فايدهاي براي گروههاي تندرو و افراطي ندارد. ظرفيتهاي كشور براي آيندهسازي هم بر اثر اين سياستهاي اشتباه از ميان ميرود. وقتي نظام دانايي در كشوري دچار مشكل ميشود همه بخشهاي اثرگذار آن جامعه مانند محيطزيست، اقتصاد، بهداشت روان، جامعه و... دچار اشكال شده و آسيبهاي فراواني ظهور ميكند. در اين شرايط ايران فرصت آيندهسازي را از دست داده و در مواجهه با كشورهايي چون عربستان، تركيه، امارات و... عقب ميماند. كافي است نگاهي به برنامهريزيهاي كشورهايي چون عربستان، امارات، قطر و... شود تا متوجه شويم براي اين كشورها آينده تا چه اندازه داراي اهميت است و چقدر سرمايهگذاري ميكنند تا ظرفيتهاي علمي، پژوهشي و نخبگي ساير كشورها از جمله ايران را جذب كنند.