حالگيري از حال
پدران ما، ولي ما و ولي نسل حاضر نبودند و افزود اين نسل حاضر يعني هر نسل حاضر در هر اكنون سرنوشت خودش را، خودش بايد تعيين كند.
شما (خطاب به نويسنده) قبلا تبيين بهتري داشتيد كه از اين مفهوم «اكنونزدگي» هم سادهتر بود، هم پيشرفتهتر. ميگفتيد: دولت (يازدهم) در دوره نخست داستان داشت. اين يك داستان، گذشتهگرايانه، نوستالژيك و باستاني نبود. داستاني بود در دل همين لحظه اكنون. يعني داستان داشتن، زمان «اكنون» را غني و زيبا كرده بود. وقتي نسل اكنون داستاني براي لحظه اكنون دارد، ديگر نميتوان نسل اكنون و داستان اكنون او را تحقير كرد و گفت «اكنونزدگي» بر اين نسل عارض شده است. خير؛ مشكل در اكنونزدگي نيست، مشكل در نسل اكنون نيست كه براي اكنون خود داستان دارد، برعكس، مشكل اين است كه اكنون نسل حاضر را «زدهاند» و او بيداستان و بياكنون رها شده است. وقتي نسلي از اكنونيت خودش از داستان لحظه اكنون محروم شود به گذشته روي ميآورد...
در دوره خاتمي به تعبيري، طبقه متوسط داشت جان ميگرفت. طبقه متوسطي داشت شكل ميگرفت كه حتي اعضاي معمولي آن در حد كارمندي به جيب خود متكي بودند.
اين وضعيت را به كمك ترم «اكنونزدگي» نميتوان توضيح داد. زماني كه مردم نان داشتند، داستان داشتند و آرام آرام با زمان اكنون و با زمان حال، حال ميكردند؛ بحرانسازان با كوچك شمردن تحريم و اثرات آن و مانعسازي در مقابل احياي برجام «حال» مردم را «حالگيري» كردند. به عبارت ديگر، «اكنون» مردمان را ستاندند. اكنونگيري كردند...
اين لفظ عاميانه «حالگيري» صد مرتبه فهمپذيرتر از لفظ «اكنونزدگي» است. حالگيري يعني اينكه يك عده با حال كردن مردم و لذت بردنشان از زمان حال مشكل دارند. اين را بايد نوشت... دیگران يا هركس ديگر نبايد به جاي فهم مستقيم و بلاواسطه ما از تجربهاي كه خودمان آن را زيستيم، سخن بگوید.
من فكر ميكنم روايت من از بيداستان شدن امروز بر اثر شرايط زندگي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي كنوني منافاتي با ديدگاه ايشان ندارد، اما تبيين ايشان را چنان زيبا يافتم كه دريغم آمد آن را با شما به اشتراك نگذارم.