سيماي وجدان انسان در نگارهاي كه جان داشت
نسيم خليلي
روايت تصوير دوريان گري، روايتي از مواجهه مكاشفهآميز آدمي است با خويشتن خويش و به ياري نگارگري وقتي جواني خوشسيما و ظاهرا نيكنفس، منبع الهامبخشي ميشود براي يك نقاش، پرترهاش بر بوم متقال نقش ميبندد و او خود به تدريج در تلاطم پرپيچ و خم زندگي، از درستكاري به رذيلت ميگرايد و در اين ميان به شكلي نمادين، اين رذلبودگي و در گناه غوطهور شدن و از نيكي و انسانيت دوري گزيدن، در تار و پود نگاره نيز خود مينماياند و درنهايت سوژه و نگاره چنان در هم تنيده ميشوند كه آنگاه كه دوريان گري تصميم ميگيرد نگاره را نابود كند، چاقو را در قلب خودش فرو ميبرد. اسكار وايلد روايت تصوير دوريان گري را با ديالوگهايي فيلسوفانه و ژرفانگر نوشته است تا مخاطب افزون بر آنكه رماني با محوريت هنر و نگارگري ميخواند، در درون خود نيز غرق شود، خودشناسي كند و بكوشد با زيستن در تاريخ، انسان را در وجوه مختلفش ببيند و بشناسد و اين همه ميسر نميشود مگر با گنجاندن صبغهاي سحرانگيز در دل نگارهاي كه سوژه روايت است؛ به نظر ميرسد مخاطب نيز از همان آغاز با اين صبغه مكاشفهآميز رويارو ميشود: «در ميانه اتاق روي پايهاي عمودي نگاره تمامقد جواني فوقالعاده زيبا قرار داشت... نگارگر نگاهي افكند به شيوه آرام و دلپذيري كه ماهرانه در نگارهاش بازتاب داده بود و لبخندي از لذت چهرهاش را گشود و چندي پاييد. اما ناگهان تكاني خورد و همچنانكه چشمانش را ميبست انگشتان را بر پلكها نهاد. گويي ميكوشيد روياي غريبي را در ذهنش زنداني كند تا مبادا از خواب شيرين آن بيدار شود.»
در كنار نگارگر از يك مرد فيلسوفمشربي به نام لرد هنري نيز پيوسته ياد ميشود كه تحليلگر درونيات و انسان و جهان است. هموست كه با تحسين، نگاره را مياستايد و پيشنهاد ميكند نگارگر آن را به گراس ورنر كه بازار پررونق هنري است، بفرستد و نگارگر چنين پاسخ ميدهد: «من اين رو هيچ جا نميتونم به نمايش بگذارم، چون خيلي از وجود خودم رو در اون ريختهام.» او چنين ادامه ميدهد كه «هري! هر نگارهاي كه با احساس بسيار كشيده شده باشه در واقع نگاره خود نگارگره، نه مدل. مدل كه تابلو از روي صورت يا اندامش كشيده ميشه تصادف يا موقعيتي بيش نيست.
آن چيزي كه روي متقال خام تابلو ظاهر ميشه، مدل نيست، نقاشيه كه خودش رو آشكار ميكنه. دليل اينكه نميخوام اين نگاره رو به نمايش بگذارم اينه كه متاسفانه رازهاي روح خودم رو در آن آشكار كردهام.» و اينجاست كه درمييابيم دوريان گري درواقع نمادي از وجوه مختلف زندگي و روحيات انسان است در شكل مثالي خودش، نمادي از روح و درون نگارگر؛ آيا نگارگر، بازيل، در ملاقات با دوريان گري با وجود راستين خودش روبهرو شده است: «او ديگر همه هنر من شده، هري، گاهي فكر ميكنم كه در تاريخ جهان تنها دو دوره اهميتي داشتهاند. دوره اول اهميتش در اينه كه براي نگارگري جايگاه جديدي شناخته شد و اهميت دوره دوم اينه كه براي نگارگري شخصيتي شناخته شد.»
هري، اهميتي كه اختراع نگارگري با رنگ و روغن براي ونيزيها داشت، اهميتي كه تراشيدن چهره آنتينوئوس براي مجسمهسازي يونان متاخر داشت، همان اهميت رو روزي چهره دوريان گري براي من خواهد داشت. موضوع تنها اين نيست كه من از چهره او نگاره ميكشم، نمونه برميدارم، طراحي ميكنم. البته من همه اين كارها رو انجام دادهم. ولي او براي من بيش از مدل، اهميت داره... شخصيت او راه جديدي رو در نگارگري پيش روي من گذاشته،
يك روش تازهاي رو در سبك. الان چيزها رو متفاوت ميبينم، دربارهشون متفاوت ميانديشم، الان زندگي رو به طرزي خلق ميكنم كه تا به حال برام پوشيده بود...
او ناآگاهانه خطوط مكتب تازهاي رو براي من تعريف ميكنه، مكتبي كه در آن شور و شوق روحيه رمانتيك، همه آن كمالگرايي روحيه يوناني وجود داره. هماهنگي تن و روان.
و اين هماهنگي چقدر بزرگه.»
روند روايت به گونهاي است كه حس ميكني اسكاروايلد دارد از گفتوگوهاي دروني نگارگري پرده برميدارد كه با خويشتن واقعياش مواجه شده است درحالي كه او معتقد است هنرمند نبايد خودش را بيافريند: «هنرمند بايد چيزهاي زيبا خلق كنه، ولي نبايد بخشي از زندگي خودش رو در اون اثر بگذاره، ما در دورهاي زندگي ميكنيم كه مردم تصور ميكنند هنر نوعي زيستنامهنويسي از خوده. ما اون حس انتزاعي از زيبايي رو به كلي از دست دادهايم.
روزي من به جهان نشان خواهم داد كه زيبايي چيه و به همان دليل هم جهان نگاره من از دوريان گري رو نخواهد ديد.» دوريان گري اما خود در مواجهه با نگاره بيش از هر كس ديگري بدان روح و امتيازي ديگر ميبخشايد، با ترس و اندوه: «من پير و زشت و ترسناك خواهم شد اما اين نگاره هميشه جوان خواهد ماند... كاش واروونه ميشد وضع، من جوان ميماندم و تصوير رو به پيري ميگذاشت. اگر چنين چيزي امكان داشت، حاضر بودم هر بهايي براي اون بپردازم. حتي حاضر بودم روحم رو به شيطان بفروشم.»
و به خاطر همين ترس و اندوه است كه دوريان گري از نگارگر دوري ميگزيند مخصوصا آنگاه كه به آرزويش ميرسد؛ خودش جوان و زيبا ميماند و نگاره پير و منحوس ميشود: «ديگر نبايد مدل نقاشيهاي تو باشم. نگارهها شومي و بدفرجامي غريبي با خودشان ميآرند مثل اينكه هر نگاره براي خودش سرنوشت خاصي داره» و اين همه درحالي است كه نگارگر بر اين باور است كه نقاش بايد نگاره كساني را بكشد كه شايستهاند، آيا درويان گري ديگر شايسته نيست؟ آنچنانچه بازيل درباره سياستمداران ميگويد: «در مجلس عوام حتي يك نفر شايسته نيست كه نگارهاش رو بكشي. گرچه بسياريشون رو بايد سفيدشويي كرد كه گناهانشان پاك بشه.» اما نگاره دوريان گري گناهانش را بازتاب داد، آن نگاره صادقانه چهره واقعي انساني را بازنمايي كرد، انساني كه به قهقرا ميرود، و اين تغييرات نه تنها نگارگر كه مخاطب را هم به موجههاي دوباره با انسان دعوت ميكند: «گناهان وي از زيبايي نگاره ميكاستند و شكوهش را ميبلعيدند و با اين همه نگاره به زندگي ادامه ميداد و هميشه زنده بود.» تصوير دوريان گري بارها چاپ شده اما از جمله بهترين ترجمهها، ترجمه ابوالحسن تهامي است كه ازسوي نشر نگاه منتشر شده است.