نمايش «اسم» پيش از شروع شدن نيز درگير «اسم» شد. اگر خوانشي بدبينانه داشته باشيم ميتوانيم انتخاب اسم ليلا حاتمي براي بازي در نمايش «اسم» و پس از آن جايگزينياش با «اسم» ليلي رشيدي را نيز تئاتر بوآلي بدانيم كه پيش از شروع شدن نمايش «اسم» مخاطب را درگير بازي با اسمها كند. در تئاتر بوآلي قرار است تماشاگر نه فقط تماشاگر، بلكه شريك در
نمايش نيز باشد.
جايگزيني ليلي به جاي ليلا تفاوت يك حرف است اما واكنشها و بازخوردها تا قبل از شروع شدن نمايش نشان داد اسامي نقش بسيار مهمي در نگاه ما به موضوعات و اتفاقات پيرامونمان از جمله نمايش يك تئاتر دارند. اين تغييرات قبل از نمايش بوآل باشد يا نه مطمئنا آمادگي خوبي براي مخاطب در ورود به دنياي اسمها و سوءتفاهمها، در دنياي اسمها و تاريخهايي كه ما براي آنها ساختهايم
ايجاد ميكند.
نمايش اسم نوشته ماتيو دولاپورت و الكساندر دولاپتولير فضاي فرانسه مدرن و خانوادههايي را به نمايش ميگذارد كه در انتهاي روزمرّگي هفتگي خود به دور هم جمع شدن نياز دارند، پيشاپيش همگي ميدانند كه قرار است مشاجرهاي يا بگومگويي در اين دور هم جمع شدنها رخ بدهد، اما باز هم گويي همين مشاجرهها افيون آخرهفتگياي است كه با استقبال، به سراغ آن ميروند. ريتم نمايش برخلاف بسياري از تئاترهاي روي صحنه هيچگاه اجازه خسته شدن را به شما نميدهد و با استفاده از چاشنيهايي همچون طنز و جدال و همچنين بازي موفق بازيگران آن، مخاطب را گوش به زنگ حادثهاي
نگه ميدارد.
قصه اين كار نيز همانگونه است كه از يك داستان مستحكم انتظار داريم. روايت يك مفهوم فلسفي كه سوار بر داستاني روزمره و باورپذير شده و اينگونه خود را صاحب لايههايي ميكند كه مخاطب را به فراخور توانايياش به فرو رفتن تا هركدام از اين لايهها كه توانايياش را دارد فرا ميخواند. انتخاب حسن معجوني براي بازي نقش ونسان نشان از هوشمندي كارگردان اين نمايش دارد، چرا كه كل بار نمايش تا حدودي بر شانههاي شخصيت ونسان است و او مانند نخي است كه در تمام ماجراهاي اين قصه كشيده شده و به آن مرتبط است. بازي چنين نقشي به هنرمندي نياز دارد كه توانايي قصهگويي مناسب، لحن مناسبي كه مخاطب را خسته نكند و شوخيهاي خاصي كه بعد از نمايش نيز در
ذهن مخاطب بماند دارد.
به گمان نويسنده اتفاقي كه درباره تغيير بازيگر نقش زن اين داستان يعني «بابو» ميافتد اتفاق مباركي است، علاوه بر آمادگي ذهن مخاطب براي مفهوم بازي با اسمها به نظر ميرسد شخصيت بابو شخصيتي است كه با تيپ و كاراكتر ليلي رشيدي بسيار نزديكتر است تا شخصيت ليلا حاتمي. اين گزاره به هيچوجه مانع اذعان به توانايي ليلا حاتمي در بازيها و نقشهاي متفاوت نميشود. اما شخصيت بابو شخصيتي است كه به شيرينكاريها، خود را به ندانستن زدنها و مواردي از اين قبيل نياز دارد كه در چهره ليلي رشيدي بيشتر از ليلا حاتمي
ميتوان اين موارد را ديد.
و اما درباره «اسم». داستان در ابتداييترين صورت خود يك داستان روايي و خطي است اما ميتوان از دل اين روايت خطي، سه خردهروايت بسيار مهم را بيرون كشيد. داستان انتخاب «اسم» براي نوزادي كه قرار است متولد شود، برچسب مرد نبودن براي يكي از شخصيتهاي داستان و يادآوري «اسم» زن از سوي ليلي رشيدي در انتهاي داستان. ونسان (حسن معجوني) قرار است بچهدار شود و اين بچه از قرار معلوم پسر است. ونسان مردي اهل بازار و داراي عقايد ليبرال است اما كمخوانده نيست و همانطور كه ميبينيم به خوبي از پس سوالات سنگين پير (شوهر بابو) كه استاد دانشگاه و يك سوسيالناسيوناليست
است برميآيد.
ونسان براي شروع مشاجرهاي نو و شوخي با عقايد سفت و سخت پير نام آدولف را براي پسرش در نظر ميگيرد كه با شنيدن اين اسم از سوي ديگران، نسبت به اين موضوع كه با اين كار نام آدولف هيتلر را تداعي ميكند شماتت ميشود. در واقع در اينجا «اسم» آدولف بهانهاي است براي شروع دوباره جدال بر سر عقايد. پير ونسان را به زنده نگه داشتن وقاحتبار فاشيسم متهم ميكند و ونسان با اين استدلال كه پسرش قرار است ننگي كه بر اين اسم گذاشته شده را پاك كند از انتخاب
خود دفاع ميكند.
نكتهاي كه ونسان به خوبي به آن اشاره ميكند اينكه هر اسمي كه مثال بزنيد در طول تاريخ كسي آن را بالا كشيده يا آلوده كرده و پايين آورده و نام خنثي كمتر در تاريخ به چشم ميخورد و نيز تاكيد روي اينكه آدولف هيتلر با يك (اِف) تمام ميشود ولي اسم آدولف، پسر ونسان، در انتهايش دو (اِف) خواهد داشت. اشاره درستي كه به نوعي ميتوان آن را به كل اثر تعميم داد و گفت كه ما بدون نامها نميتوانيم برچسب بزنيم و عدم توانايي ما در برچسب زدن هر آنچه در اطرافمان است در ما حس عدم شناخت آن را به وجود ميآورد و كلافه مان ميكند.
نامهايي كه از حروف خنثي و بدون بار ارزشي تشكيل شدهاند، اما همين حروف در محوري جانشيني و همنشيني در كنار هم بارهاي معنايي بر اسمها سوار ميكنند كه گويي يك تاريخ در پشت هر كدام از اين اسمها
پنهان شده است.
يادآوري اسم آدولف هيتلر صرفا يك شوخي مسخره است و هيچ پشتوانه منطقياي پس پشت آن قرار ندارد، آن هم هنگامي كه از سوي يك استاد دانشگاه باسواد شنيده ميشود، اما نكته داستان در اينجاست كه اين استاد دانشگاه، استاد تاريخ است و بيش از توجه به غير منطقي بودن اين استدلال، به تاريخ پشت اسامي نظر دارد و اسمها صرفا بهانهاي است براي فرياد بر سر دفاع از اين تاريخ. داستانهاي ديگر نيز هر كدام به نوعي موقعيتي طنزآميز را نشان ميدهند كه دعوا بر سر اسمهاست؛ اسمهاي بيگناهي كه صرفا دستاويز ما براي شروع جدالي نو بر سر عقايدمان قرار ميگيرند.
موقعيت طنز جدال پير و همسر ونسان بر سر اسم بچههاي پير و توهين همسر ونسان به «اسم» بچههاي پير و بابو. اسمي كه ونسان بر سر دوست قديمي بابو ميگذارد و او را با اين اسم خالي از مردانگي ميداند و دوست بابو كه براي گريز از اين «اسم» داستان معشوقهاش را پيش ميكشد كه خرده داستان دوم قصه را شروع ميكند و باز دعوايي كه با يك «اسم» شروع ميشود و آخر داستان كه بابو عصباني از بيدار شدن فرزندانش به خاطر بالا رفتن صدا، به يادآوري «اسم» زن براي شوهرش و همه ميپردازد. در اين بخش ليلي رشيدي كه خود راوي آن است به بيان برخي مشكلات زن بودن به دور از فريادهاي فمينيستانه
ميپردازد.
شوخي بودن اسمها و جدي بودن مشاجرههاي ما بر سر اين نامهاي شوخي هنگامي در انتهاي داستان به اوج خود ميرسد كه متوجه ميشويم فرزندي كه انتخاب «اسم» او جرقه همه اين نود دقيقه مشاجره است يك دختر است و اسم او را نيز فرانسواز ميگذارند كه نام مادر ونسان و بابو است. «اسم»ها با حروف خنثي خود شوخياي را با ما شروع ميكنند كه جديترين نتايج را به بار ميآورند، اما ما با اشتياق به استقبال اين شوخي ميرويم، به راستي اگر «اسم»ها نباشند
ما چگونه برچسب بزنيم؟
٭ روزنامهنگار