حاکمی که به منتقدان گفت بروید!
مهردادحجتی
روزي كه شاه به شكل غيرمنتظره تصميم گرفت كشور را «تكحزبي» اعلام كند، با كسي مشورت نكرده بود! نزديكترين افراد به او حتي از عزم او براي چنين كاري بياطلاع بودند. او اما تصميمش را گرفته بود. مثل خيلي از تصميمها كه گاه بيمشاوره و بيمطالعه ميگرفت و همگان را شگفتزده ميكرد. در بسياري موارد لجوج و يكدنده بود. خصوصا زماني كه سرخوش از كاميابي و ظفرمندي بود و اعتماد به نفس بالايي داشت.او فقط در زمانهايي كه دچار بحران ميشد، اعتماد به نفسش را از دست ميداد و به مشاوران پناه ميبرد.مثل دوران ۵۷ كه يكسر با مشاوران جلسه ميكرد و زود به زود تصميمش را عوض ميكرد! اما سال ۵۳، سال ظفرمندي او بود.نفت به بالاترين قيمت در حال فروش بود.صندوق خزانه لبالب پر بود و تمام بنادر از حجم ورود كالا در حال انفجار بود! شاه به اعتقاد خود به آنچه ميخواست رسيده بود.بهزعم او تا دروازه تمدن بزرگ ديگر راهي نمانده بود.خودش بعدها در اين باره گفته بود: «مردم اگر چند سال ديگر صبر ميكردند، ثمره آن تلاشها را ميديدند.» منظورش عجله مردم براي تغيير در ۵۷ بود يا همان انقلاب! شاه اما بارها خودش را «انقلابي» ناميده بود! حتي «چپيتر از هر چپ»! همين حرف، تيتر روزنامه هم شده بود! به كلمه انقلاب علاقه داشت! ششم بهمن ۴۱ هنگامي كه براي اصلاحات، رفراندوم برگزار كرده بود، عنوان برنامهاش را «انقلاب شاه و مردم» گذاشته بود.ميخواست در چشم همه، حتي روشنفكران، يك «مترقي» به نظر برسد. يك «تجددخواه» كه خواهان تحول در كشور است.او خودش را امروزي ميديد.سر و وضع و ظاهرش كه امروزي بود.اما در عالم سياست تا چه اندازه او امروزي بود؟ اين مساله مهمي بود.عالم سياست با عالم سياحت فرق ميكرد.او در همه عكسها، فردي خوشپوش به نظر ميرسيد.در همه مهمانيها و ضيافتها، يك آدابدان بامهارت بود.او حتي در چينش ويترين دولتهايش، افرادي را برميگزيد كه تحصيلكرده اروپا و امريكا بودند، خوشصحبت و خوشلباس بودند و به يكي، دو زبان هم مسلط بودند.اما همه اينها براي اثبات امروزي و مدرن بودن او در عرصه حكمراني كافي بود؟ واقعيت اين است، شاه از دموكراسي كه مهمترين وجه حكمراني مدرن بود، گريزان بود.به همين دليل در مقام يك حكمران، با حكمراني مدرن فاصله داشت، چون هيچگاه تن به لوازم حكمراني مدرن نداده بود.او قواعد بازي در زمين حكمراني مدرن را نپذيرفته بود. جهان مدرن، مدتها «دموكراسي» را تجربه كرده بود.احزاب آزادانه اجازه فعاليت يافته بودند.چه در حكومتهاي پادشاهي و چه جمهوري، انتخابات آزاد به رسميت شناخته شده بود. مردم ميتوانستند از طريق صندوق راي، دولت دلخواه خود را براي مدت معين انتخاب كنند. اين حق در نظامهاي قديمي پادشاهي، نظير حكومت بريتانيا، سالها بود كه پذيرفته شده بود.شاه يا ملكه، سالها بود كه به سلطنت محدود و حكمراني به دولت منتخب واگذار شده بود.جمهوري فرانسه كه از درون يك انقلاب پر حادثه زاده شده بود، در طول سالها، درسهاي زيادي براي تاريخ برجاي گذاشته بود و حالا اروپا تجربه ارزشمندي به دست آورده بود.اما شاه از هيچ يك از آن وقايع درس نگرفته بود.او حتي به «متمم قانون اساسي مشروطه» اعتنا هم نكرده بود! آنچه براي او مهم بود، «حكمراني فردي» بود كه به آن لباسي به ظاهر مدرن بر تن كرده بود! به همين خاطر هم، وقتي كشور به يك ثروت بادآورده از طريق فروش نفت رسيده بود، به يكباره دچار توهم شده بود.او يازدهم اسفند ۱۳۵۳، به «رضا قطبي» دستور داد دوربين تلويزيون را به كاخ نياوران بياورد تا او از طريق آن با مردم حرف بزند. او قصد داشت گامهاي بعدي همان «انقلاب سفيد» را محكمتر از قبل بردارد.عزمي كه در سخنرانياش هم آن را نشان داد.او گفت: «ما بايد صفوف ايرانيان را به خوبي روشن و تميز از هم جدا بكنيم: كساني كه به قانون اساسي و نظام شاهنشاهي و انقلاب ششم بهمن عقيده دارند و كساني كه ندارند. به آنهايي كه دارند، من امروز اين پيشنهاد را ميكنم كه براي اينكه رودربايستي در بين نباشد، يك كسي از قيافه يك نفر خوشش ميآيد، يكي كسي خوشش نميآيد، براي اينكه هيچ كدام از اينها نباشد، ما امروز يك تشكيلات جديد سياسي را پايهگذاري ميكنيم و اسمش را هم بد نيست بگذاريم يا «رستاخيز ايران» يا «رستاخيز ملي». ببينيد كه چنين سابقهاي بوده يا نبوده، اگر يكي از اين اسمها بدون سابقه بوده، انتخابش ميكنيم. «رستاخيز ايران» در مرحله اول، چون هم رستاخيز و هم ايران، اسم فارسي است. «رستاخيز ملي» در مرحله دوم، به شرط اينكه اشكالات حقوقي يا قانوني راجع به كلمه رستاخيز ايران باشد و براي اينكه وقت را هم تلف نكنيم و هيچ كدام از اساس فعلي ما حتي براي يك ثانيه، يك ساعت، متزلزل نشود، اينجا ميگويم «اميرعباس هويدا»، نخستوزير به جاي خودش، ولي او را ما فعلا لااقل براي دو سال به دبير كلي اين تشكيلات جديد پيشنهاد ميكنيم، شايد باز براي دو سال اول رييس هيات اجرايي اين دستگاه و رييس دفتر سياسي را هم پيشنهاد بكنيم و اين پيشنهادات را هر چه زودتر در يك اجتماعي كه هر حزب سياسي ايران كه مايل باشد وارد اين تشكيلات جديد بشود و دستهجات ديگر كه الحاق خودشان را به اين تشكيلات جديد اظهار بدارند، در يك مجمع عمومي كه لازم هم نيست خيلي مفصل باشد، ولي يك نمايندهاي از هر كدام، لااقل يك يا چندين نماينده تامالاختيار از اين دستهجات باشند، اين را به تصويب خودشان برسانند. پس فكر من اين است كه هر ايراني كه صف خودش را مشخص كرده و به اين دسته اول و گروه اول تعلق دارد، يعني به قانون اساسي، نظام شاهنشاهي و به «انقلاب ششم بهمن»، حتما وارد اين تشكيلات سياسي بشود. از زارع ايراني، ديگر صحبت اينكه اين دسته برود زارع را به سوي خود بكشد، آن دسته برود بكشد، در بين نخواهد بود، همه يكسان خواهند بود، همه يك تشكيلات خواهند داشت. در داخل اين تشكيلات بزرگ، اختلافات سليقه بر اساس آن سه اصل كلي كاملا مجاز است... الان كه با شما صحبت ميكنم بهطور طبيعي هيچ دليل ندارد كه من فردا اينجا نباشم. ولي هيچ وقت، هيچ چيزي معلوم نيست، چون عمر انسان به دست خداوند است.ما بايد پيشبيني همه كار را بكنيم...» اين سخنراني اما تاثير خود را گذاشت. به جاي سرعت بخشيدن به برنامههاي شاه، از سرعت آنها كاست! چون همه احزاب موظف به ادغام در حزب رستاخيز شده بودند. همان احزاب نيمبندي كه سالها صحنهگردان سياسي بودند و در موافقت با سياستهاي شاه، امور را پيش ميبردند، حالا بايد به فرمان او يك گام ديگر به سوي هماهنگي بيشتر با او برميداشتند! شاه به يكدست شدن حكومت فكر ميكرد.برداشته شدن اختلافات و همراه كردن حداكثري بازيگران سياسي. او قصدش ايجاد قدرتي يكپارچه در پشت خود بود. به همين خاطر چنين ايدهاي را به ناگاه علني كرده بود.او البته به زيرساخت سياسي توجه نداشت. پارلمان وقت، سالها بود كه از نمايندگان واقعي تهي بود.
انتخابات سالها پس از كودتا، آزاد برگزار نشده بود.مخالفان و منتقدان دلسرد از هر گونه تغيير، از مشاركت در امور سياسي دوري كرده بودند. مدتها بود كه انتخابات بيمعنا شده بود.راي مردم در چنين مواقعي اهميت نداشت.مثل همان ۱۱ اسفند ۵۳ كه شاه همان فرمان تازه براي «تكحزبي» كردن كشور را به راي نگذاشته بود و اجراي آن را ابلاغ كرده بود! او نيازي به رفراندوم نديده بود! حتي دبيركل حزب جديد را هم، همان روز تعيين كرده بود! فرداي آن هم همه اركان حكومت براي اجراي آن بسيج شده بود! حتي آموزش و پرورش هم براي نوجوانان برنامه تبليغي تدارك ديده بود. حضور مبلغان «حزب رستاخيز» بر سر كلاسهاي درس براي جلب نظر دانشآموزان و ترغيبشان به عضويت در شاخه دانشآموزي حزب. حزب به ناگاه همه كشور را فرا گرفته بود! احزاب، اما دچار سردرگمي شده بودند.اوضاع آنچنانكه بايد درست پيش نميرفت.شاه هم البته از ايدهاش پا پس نميكشيد. مثل هميشه افراد متملق او را براي چنين ايده بكري ميستودند! همانها كه بعدها پس از بروز نخستين نشانههاي فروپاشي، چمدان در دست، از كشور گريختند و حتي در روز تشييع او در قاهره، به بدرقهاش هم نرفتند! ايده شاه مشكلات زيادي داشت.اما هيچ منتقدي در پيرامون او وجود شهامت بيانش را نداشت. همه مداحان بيچون و چراي او بودند. شاه اما در آن سخنراني تاريخي، حرفهاي مهم ديگري هم زده بود.حرفهايي كه خشم مخالفان را به شدت برانگيخته بود: «كسي كه وارد اين تشكيلات سياسي [حزب رستاخيز] نشود و معتقد و مومن به اين سه اصلي كه من گفتم نباشد، دو راه برايش وجود دارد: يا يك فردي است متعلق به يك تشكيلات غيرقانوني، يعني به اصطلاح خودمان «تودهاي». يعني باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات: «بيوطن». او جايش يا در زندان ايران است يا اگر بخواهد فردا با كمال ميل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش ميگذاريم و به هر جايي كه دلش ميخواهد، برود، چون ايراني كه نيست، وطن كه ندارد و عملياتش هم كه قانوني نيست، غيرقانوني است و قانون هم مجازاتش را معين كرده است.هر كسي مردانه بايد تكليف خودش را در اين مملكت روشن بكند يا موافق اين جريان هست يا نيست.» آنچه فرداي اين سخن برجسته شد، همان جمله معروف «اگر بخواهد فردا با كمال ميل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش ميگذاريم و به هر جايي كه دلش ميخواهد، برود» بود! شاه چشم در چشم مردم با صراحت راه خروج را به مردم نشان داده بود! عجيب بود! سخن بيش از اندازه تلخ بود! او حالا نه در جايگاه يك پادشاه مشروطه كه در مقام يك «حاكم مطلق» با مردم سخن گفته بود.او قائل به «مشروط شدن قدرت» نبود! او سالها از «متمم قانون اساسي مشروطه» عدول كرده بود و «سلطنت مشروطه» را نپذيرفته بود! او به گفته مشروطهخواهان، قانون اساسي را در گنجه گذاشته و درش را هم قفل كرده بود!به همين خاطر هم در آن زمستان سرد، وقتي در اتاق گرم كاخ، روبهروي دوربين نشسته بود، همه آن عهد را فراموش كرده بود.عهدي كه چهار سال بعد، در هنگام خطر، ناگاه در يك نطق تلويزيوني ديگر در نيمه آبان ۵۷ به ياد آورده بود! شاه در آن اسفند ۵۳، خود را در شمايل يك امپراتور ديده بود! اصرار شاه در بازتوليد آن عظمت براي خود، موجب آزار بسياري شده بود.ريشخند مخالفان و سوءاستفاده سودجويان! مثل همان جشنهاي ۲۵۰۰ ساله كه خشم بسياري از مخالفان را برانگيخته بود.حالا هم كه با سخنان تازه، تصويري جديد از يك حاكم مطلقه به دست داده بود. شاه بيآنكه بداند خود، مسير انقلاب را براي مخالفان هموار كرده بود.انقلاب از همان ۱۱ اسفند۵۳، شتاب گرفته بود...