مثالي در تبيين استبداد
مرتضي ميرحسيني
لقبش لويي محبوب بود، اما بيشتر فرانسويها از او متنفر بودند. او را تجسم همه ستمها و تبعيضهايي ميديدند كه مجبور به تحملش بودند و نيز علت و عامل فقر و تيرهروزي اكثريت مردم. نگاهشان نادرست نبود كه طبق آماري معتبر، حدود يكچهارم درآمد دولت فقط خرج زندگي پرريختوپاش او و خانوادهاش ميشد. نوشتهاند هر سال صدها جزوه و اعلاميه و آوازهاي هجوآميز دست به دست و دهان به دهان ميشد كه بياعتباري شاه و نفرت عمومي از او را نشان ميداد. در يكي از جزوهها نوشته بودند: «لويي، اگر تو زماني مورد علاقه ما بودي به اين علت بود كه هنوز مفاسد تو بر ما آشكار نشده بود. در اين كشور كه به خاطر تو خالي از سكنه شده و به صورت طعمه تحويل شيادان و حقهبازاني شده است كه با تو حكومت ميكنند، اگر هنوز فرانسوياني باقي ماندهاند براي اين است كه از تو نفرت داشته باشند.» لويي پانزدهم، به روايتي، ويژگي مثبت كم نداشت و نشانههايي از مردانگي و گذشت در كنش و واكنشهايش به چشم ميخورد. اما متاثر از حرفهاي معلمان و اطرافيانش، از همان سالهاي نوجواني در اين توهم فرو رفت كه مهمترين مرد - انسان -آن روزگار و انتخاب شده از سوي پروردگار براي فرمانروايي است و چون خداوند او را برگزيده، مشروعيت و حقانيت حكومت او مشروط به معيارهاي دنيوي، مثل قوانين و سنتهاي جامعه نيست. پس زماني كه پارلمان فرانسه كوشيد نقش پررنگتري از ثبت و اعلام فرامين شاهانه ايفا كند و در قانونگذاري هم دست ببرد، او به تندي واكنش نشان داد و تصميم به سركوب اين جسارت بيسابقه گرفت. شماري از اعضاي پارلمان ميگفتند: «كشور واقعي يا وطن جايي است كه در آن قانون و شاه و كشور تشكيل واحدي ناگسستني بدهند و قانون تنها با رضاي ملت ميتواند به وجود آيد و تنها پارلمان است كه صداي ملت را به شاه ميرساند و پاسدار ملت و حافظ حقوق و منافع و آزادياش است.» سال 1766 در چنين روزي در يكي از مشهورترين سخنرانيهايش - كه از مشهورترين سخنرانيهاي تاريخ نيز محسوب ميشود - گفت: «اجازه نخواهم داد كه در مملكتم كنكاشي تشكيل شود كه بخواهد رابطه طبيعي ميان وظيفه و تعهد را به صورت اتحاديهاي از مقاومت درآورد و همچنين نميگذارم كه مجلس خيالي وارد كشور شود و نظام آن را بر هم زند... قدرت عاليه كشور تنها در وجود شخص من قرار دارد كه خصيصه آن روح مشورت و عدالت من است و تمامي اين قوه كه به نام من احكام و آرا صادر ميكند، همواره در وجود من باقي است... قوه قانونگذاري بدون اينكه تابع جاي ديگر باشد يا با مقام ديگري تقسيم شده باشد، منحصرا به من تعلق دارد... قضات محاكم من تنها به موجب اختيارات من دادرسي ميكنند، نه آنكه وضع قانون بكنند، بلكه فقط مامور ثبت قوانين و انتشار و اجراي آنها هستند. نظم عمومي، با تمام جهات و كيفيات آن، از من ناشي ميشود و حقوق و منافع ملت كه با حقوق و منافع من آميخته است، منحصرا در كف من قرار دارد.» آنچه لويي پانزدهم گفت، جملاتي صريح براي تبيين معني عبارت «استبداد سلطنتي» بود و اكنون، به اعتبار همين صراحت، مثالي مهم در تاريخ شناخته ميشود. به قول رابرت پالمر «تا اين زمان هيچ يك از شاهان فرانسه چنين اظهارنظر رسمي و محكمي درباره استبداد سلطنتي نكرده بود.» لويي پانزدهم در آن نطق تاريخي، به نام مردم - و دفاع از مردم و مهار هرجومرج و خنثي كردن توطئه آشوبطلبان - سخن گفت و به همين عنوان، راه مداخله مردم در امور كشور را بست. چنانكه عادت فرمانروايان مستبد بود و هست، گوشهايش را گرفت و چشمهايش را بست. برخي اطرافيانش ميگفتند: كشور با ادامه اين مسير به سوي ورشكستگي ميرود و بدون تغيير روشها و رويهها، انقلاب حتمي و گريزناپذير است. اما او گفت: «اوضاع به همين شكل تا زماني كه من زندهام، ادامه خواهد داشت.» پيشبينياش، حداقل در اين مورد خاص درست بود. آن انقلابي كه بسياري نزديكياش را احساس ميكردند نه در زمان او كه در زمان نوه و وارث او، لويي شانزدهم روي داد.