نگاهي به فيلم «ويلاي ساحلي» ساخته كيانوش عياري
شبح كارگردان
ابراهيم عمران
خب فرض كنيم مخاطب عادياي كه براي پر كردن وقت خود و خانوادهاش به سينما ميرود و مدت نود دقيقه مشغول خوردن پاپ كورن و چيپس و پفك و درگوشي حرف زدن است و امور ديگر؛ كيانوش عياري را نشناسد. كارگرداني كه «كاناپه توقيفي» و «خانه پدرياش»، كافي است كه بدانيم با چه كاربلدي در عرصه سينما روبهرو هستيم. حال بگذريم از «آبادانيها» و «شبح كژدمش» يا اينكه ندانيم كه نويسنده «پر پرواز» بود. همه اين دانستهها و نادانستهها را فاكتور ميگيريم. گويي مخاطب هيچ آگاهي ندارد از پيشينه اين كارگردان صاحب سبك. اينبار اما گويي آب و هواي شمال و ويلاهاي آن به مذاق كارگردان خوش آمده تا «سفره ايراني» در آن بگستراند! هميشه كه نبايد «روز باشكوه» كارگردان باشد! «بودن يا نبودن» مخاطب هم جايي ندارد. وقتي اين سالها به مدد چند ديالوگ نخنما شده و پلانهاي قابل حدس ميتوان مخاطب را با بازيهاي تكراري پژمان جمشيدي و رضا عطاران سرگرم ساخت؛ چه نيازي است فيلمنامهاي وجود داشته باشد! داستاني تك خطي بر اساس آنچه اين سالها در سينماي نازل كمدي تكرار ميشود. عيار كارگردان و نويسنده هم به حتم نزد مخاطبان حرفهاي و قديمياش، با اين بسازوبفروش مقطعي، سنجيده نخواهد شد. مگر ميتوان بازي بسيار غيرقابل قبول و هميشگي پژمان جمشيدي در نقش يونس سرايدار را ديد و حرص نخورد؟ مگر ميشود ادا در آوردنها و گرتهبرداري ازديالوگهاي سريال «پايتخت» را ديد و دم بر نياورد؟ مگر ميشود اكت از فرط تكرار جمشيدي و نوع راه رفتنش را ديد و ياد همه فيلمها و سريالهايش نيفتاد؟ (در سينما آفريقا كه فيلم را ميديدم؛ مخاطبي بلند داد زد نگران سلامتي جمشيدي شده است چرا در همه فيلمها كج راه ميرود و به چهرهاش فشار وارد ميكند) بگذريم از عطاران كه ديگر بازياش عطري هم ساطع نميكند! سكانسهاي شلوغ و پر سر و صدا و بيمفهوم ويلاي ساحلي هر چند نشان از كاربلدي كارگردانش دارد كه شايد اگر غير ايشان كسي ديگر سكان هدايت را بر عهده ميداشت؛ اين شكلي در نميآمد.ولي آيا عياري هم سلك و راه و روشش را تغيير داده است؟ براي غم نان ساخته است اين ويلاي بيانشعابات را؟ آيا مخاطب ميتواند خردهاي بر اين اثر داشته باشد؟ ميتوان كارگردان خانه پدري را مورد پرسش قرار داد كه آن نگاه مسوولانه چرا تا اين حد سقوط كرده است كه حتي كودك هشت، نه ساله هم از بدهبستان فيلمش چيزي دستگيرش نميشود؟ يا مخاطبش را هم ناآگاه ميپندارد؟ و فرض را بر آن ميگذارد كه اين مخاطب نيز آن مخاطب دو دهه يا سه دهه پيش نيست؟ و بر اين اساس ويلا و ساحلش را عشق است و بس! افسوس كه نميشود بيشتر خرده گرفت. به حتم هر نگاهي قابليت تبديل شدن به داستان و فيلمنامه دارد. ميماند ذكر اين نكته كه با ديدن اين اثر، مخاطب و دوستدار حرفهاي سينما و آناني كه سينما ميخوانند يا خواندهاند؛ نينديشند كه به همين راحتي ميتوان فيلم ساخت! نه اشتباه نشود. فيلمساز به خودش استراحت موقتي داد. خواست از قيل و قال اين سالها كمي دور شود. نگاهش به مخاطب سختگير سينما نبود. ويلايي اجاره كرد و چند پلاني و سكانسي گرفت و اجاره آن را هم پيشاپيش پرداخت! به اميد اينكه از درآمد و اجاره دادن اين ويلا (فيلمش) دوباره بتواند نفسي تازه كند و سينمايي را كه دوست دارد، ادامه دهد. به اميد آن روز اين ويلاي سر جادهاش را تحمل ميكنيم و اجارهاش را هم ميپردازيم! به هر حال در خوش ساخت بودن ويلايش كه حرفي نيست! وقتي ابتداي كار سرتيپهاي سينما وارد كادر ميشوند؛ مخاطب تا پلان آخر آن را حدس ميزند! براي مخاطب سختگير اين سالها كه اين ويلا خوشنشين نبود؛ ولي مخاطب گذري سينما دقايقي خنديد! ما كه باشيم بابت اين لحظههاي شاد بخل بورزيم! ارزانيشان باد!