محکومم به نوشتن
نازنین متیننیا
هر روزی که میگذرد سهم ایرانیها از خبرهای وحشتناک بیشتر میشود. اگر تا همین هفته پیش، بحث درباره بالا رفتن دلار تا ۶۵ هزارتومان بود، همین امروز که این یادداشت را مینویسم، دلار به ۶۶۵۰۰ هزار تومان رسیده و نرخ طلا و سکه و یورو و ارزهای دیجیتالی هم وضعیت بهتری ندارد. از آن طرف ماجرا در چند روز اخیر بحث انتقام سخت از حمله رژیم صهیونیستی به کنسولگری ایران هم داغ است و همین دیشب، اگر در شبکه اجتماعی «ایکس» یا همان «توییتر» سابق اکانتی داشتید یا دارید، میدیدین که کاربران زیادی خواب به چشم نداشتند و تا صبح از ترس جنگ، توییت یا همان ایکس میزدند. اوضاع روانی جامعه بحرانی است. جنگی باشد یا نه، فروپاشی اقتصادی در حال شکل گرفتن باشد یا نه، مردم نگرانند. نگران همه چیز و از همه مهمتر خبرها. وضعیت عجیبی شده، به چشم یک روزنامهنگار، در دنیای خبرها و تحلیلها، هیچ جایی برای آرامش مخاطبم، مردم پیدا نمیکنم. سالها پیش اوضاع شکل دیگری بود، یادم میآید در روزگار قدرت گرفتن داعش، وقتی هر روز در اروپا خبر انفجار و حمله تروریستی، خبرگزاریهای جهانی را پر میکرد، در میان خبرهای داخلی، میشد خبری آرامبخش و امن برای مردم پیدا کرد. میشد گفت که درست است که جنگ بغل گوش مرزهای کشور نشسته اما خبری از آسیب نیست و با خیال راحت میشود خوابید. حتی بالا و پایین رفتن قیمت دلار و کالاهای اساسی هم مثل امروز نبود. لازم نبود ثانیهای خبرها را چک کنیم که چه شده و چه میشود. مشکلات زیادی بود، اما هیچ چیز شبیه امروز نبود. حساب و کتاب که کنید، میبینید همین آرامش نسبی برای روزگار خیلی دور نیست و از عمرش حدود ده سال میگذرد. یعنی ما تا همین ده سال پیش، به خیالمان هم خطور نمیکرد که روزگاری مثل امروز را ببینیم و حتی برای من روزنامهنگار همیشه درگیر خبرها هم آن روزگار، شبیه رویایی دور است. حالا این را میگذارم کنار مشکلات اجتماعی مثل همین طرح تازه حجاب که از صبح شنبه در سطح شهر در حال اجراست و خبرها از برخورد سخت با جوانان میگوید. میگذارم کنار سختگیریهای بیمورد به پیجهای اینستاگرامی که مشغول درآمدزایی در این روزگار سخت بودند و بسته شدند. میگذارم کنار خاموشی عرصه فرهنگ و هنر و هزاران هزار مشکل دیگر که مردم، روزانه و در زندگی روزمره با آن دست و پنجه نرم میکنند. راستش دیگر من روزنامهنگار هم نمیدانم چه میشود و تحلیل خاصی برای فردا ندارم. اما میبینم که ضربان اجتماعی بالا رفته، میبینم که تنش و استرس موجود در تن جامعه ایرانی نشسته و ناامیدی، خسته و آسیبپذیرش کرده.
وظیفهام هشدار دادن است. نمیدانم کسی میبیند، میخواند، فهم میکند. اما چارهای نیست. بیست سال پیش وقتی روزنامهنگار شدم کسی به من نگفت که روزگاری میآید که ممکن است حتی به خوانده شدن و درک شدن، شک کنی. اساتید من از نسل امیدواران همیشگی بودند و من به اعتبار آنچه از آنها یاد گرفتم، وظیفه دارم، از این هیبت ترسناک اضطراب اجتماعی بگویم و سختی زندگی مردمی که هموطن و همسایهام هستند و امیدوار بمانم که شاید یک روزی در میان همه این خبرهای تلخ و سخت، یک خبر خوب، روشن و امیدبخش روی خبرگزاریها بیاید و آرامش به تن جامعه ایرانی بازگردد.