كفگير خورده بر ته ديگ؟
پيش از انقلاب چنين نبود! دست كم آشنايي نسل ما با روحانياني بود كه زبان و ادبيات فارسي را بسيار خوب ميشناختند، حاج آخوند روحاني روستاي مهاجران، خيام و شاهنامه و نظامي و حافظ و سعدي و گلشنراز شيخ محمود شبستري را به بچههاي ده درس ميداد. فرزانه يگانه حجتالاسلام ابراهيم علايي (پدر جناب آقاي محمد صالح علاء) واعظ شهر ما اراك، نه تنها ادبيات فارسي را به نحو حيرتانگيزي ميشناخت بلكه با ادبيات انگليسي آشنايي غبطه برانگيزي داشت. حضرت آقاي آقا كاظم مجتهد شهر ما و امام جماعت مسجد حاج تقيخان، روزنامه لوموند ميخواند و مشترك بود! علامه سيد محمد حسين طباطبايي غزلهاي پر لطف حافظانه ميسرود. علامه جعفري شرح مثنوي مينوشت و مطهري تماشاگه راز. هر موقع به مشهد ميرفتم و مهمان آيتالله سيد عزالدين زنجاني ميشدم، سخن ما به ادبيات و مثنوي كشيده ميشد. آيتالله زنجاني از مباحثه خود در زندان شاه درباره مثنوي با شهيد مطهري سخن ميگفت. اين راه و روش با حسرت بسيار غبار فراموشي گرفته و گهگاه شاهد درخشش تك شعلهاي هستيم. مثل سخنان امام جمعه شيراز در بحث هويت ملي در دانشگاه شيراز، كه براي شاهنامه سنگتمام گذاشت. حال كه حجتالاسلام علمالهدي، پرچم راهنمايي به سوي شاهنامه را به دست گرفته، قدرش را بدانيم. اميدوارم ايشان با كاروان طلاب خود به توس بروند و زيارت فردوسي قدوسي! و:
دير آمدياي نگار سرمست
زودت ندهيم دامن از دست!
پي نوشت:
(۱) الحكيمالالهي صدرالدين شيرازي، الحكمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، بيروت، داراحياء التراث، ۱۹۸۱، ص۳۳۴