• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۰ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5775 -
  • ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۰ خرداد

يادداشتي بر داستان «اطراف رودخانه» نوشته محمد حسيني

خواندن به ‌مثابه كشف كردن

شبنم كهن‌چي

داستان كوتاه «اطراف رودخانه»، روايت استيصال است و محمد حسيني، نويسنده اين داستان، خواننده را مانند يك كاشف به دنبال خود مي‌كشاند. مهم‌ترين ويژگي اين داستان، شيوه روايت آن است.
داستان اين‌طور آغاز مي‌شود: «بگويم رفته بودي خريد؟ بگويم دعوايت شده بود؟... بگويم حواست به ناگهان پرت شده؛ آشناي روزهاي كودكي‌ات بوده، تهديد شده‌اي، قرار گذاشته بوده‌ايد؟»
آغازي با تعليق، تعليقي كه تا پايان داستان رهايت نمي‌كند. «اطراف رودخانه» روي خط شك است، جايي بين مرگ و زندگي است، معلق ميان هزاران سوال كه راوي را مستاصل كرده است. راوي اين داستان مردي است كه با تك‌گويي دروني كه خطاب به همسرش دارد، گره ذهني‌اش را روايت مي‌كند. داستان، يك گره است، يك سوال: همسر اين مرد روي صندلي جلوي ماشين يك مرد غريبه در جاده‌اي حوالي لواسان و فشم و ميگون... چه مي‌كرده؟» 
تمام داستان راوي اول شخص از زاويه ديد شخصي روايت مي‌كند؛ روايتي كه راوي حول شخصيت زن داستان روايت مي‌كند، شخصيتي كه غياب مشهود دارد. هر دو آنها بي‌نام هستند. در عوض همه شخصيت‌هاي فرعي داستان كه دوستان مشترك اين زوج هستند (حامد و ليلا)، همسر مرد غريبه (ثمانه) و دختربچه اين زوج (پريا) نام دارند. شخصيت‌سازي در اين داستان غيرمستقيم است و همه آدم‌ها را از ميان آشوب ِ درون ِ راوي مي‌شناسيم، راوي‌اي كه به لحاظ اول شخص بودن نامعتبر است. همه‌چيز را از نگاه خود تماشا مي‌كند، گيج و بهت‌زده است.
علي‌رغم اينكه حادثه‌ دگرگون كننده زندگي اين زوج در جاده حوالي لواسان و فشم و ميگون و... رخ داده، ما هيچ تصويري از طبيعت در اين داستان نداريم جز گل‌هاي شمعداني در بالكن خانه مرد. مي‌شود گفت داستان فاقد فضاسازي فيزيكي است. حال و هواي داستان اما چه در خانه راوي چه در خانه ثمانه، با مهارت با همان شك و استيصال راوي‌ ساخته مي‌شود؛ فضايي سنگين، مبهم، غم‌زده كه آدم‌هاي‌شان سوال‌هاي‌شان را زير سكوت پنهان مي‌كنند.
تعليقي كه به‌گمانم، اصلي‌ترين ويژگي اين داستان است، از آنجا جاندار تا پايان داستان با خواننده مي‌ماند كه ما همه‌چيز را قطره‌اي متوجه مي‌شويم. داستان سرشار از داده‌هاي پنهان است. ما هيچ كجاي داستان به صورت مستقيم از زبان راوي يا ديگر شخصيت‌ها نمي‌خوانيم كه همسر راوي كه به قصد استخر رفتن پياده از خانه خارج شده، طي تصادفي در جاده خارج شهر اطراف رودخانه به كما رفته است؛ تصادف ماشيني كه زن روي صندلي جلو كنار مرد راننده نشسته و حتي كمربند ايمني‌اش را هم بسته بوده. داستان طوري آغاز مي‌شود كه ما فكر مي‌كنيم همسر راوي مدتي است او را ترك كرده يا به او خيانت كرده و بعد صفحه دوم از اين داستان هفت صفحه‌اي، هنگامي كه راوي از بازگشت به كار صحبت مي‌كند و مي‌گويد توصيه همه همين است، مي‌خوانيم: «كسي البته به روي خود نمي‌آورد. سرسري حال تو را مي‌پرسند. سرسري مي‌گويم: «خوب. همان‌طور كه بود.» اينجا متوجه مي‌شويم زن او را ترك نكرده است. زن جايي است كه مرد از حالش باخبر است و درست چند خط پايين‌تر مي‌گويد: «دستت لك شده.» پس مرد نه تنها از حال زن باخبر است بلكه او را مي‌بيند و آن‌قدر هم دقيق مي‌بيند كه لك دست او به چشمش آمده. قطره بعدي اطلاعات كمي پايين‌تر است: «اول فكر كرديم تصادف كرده‌اي.» موضوع «خيانت» در ذهن‌مان رنگ مي‌بازد اما نويسنده اجازه نمي‌دهد از قضاوت‌مان دور شويم: «يعني او راننده بوده و تو عابر.» باز شك به دل‌مان مي‌اندازد و هنگامي اين شك، هولناك مي‌شود كه چند كلمه بعدي را مي‌خوانيم: «مادرت داد و قال مي‌كرد. نفرين مي‌كرد. بعد كه كم‌كم حالي‌اش شد در خود خزيد. شكست. كناره گرفت. خاموش شد.»
نويسنده اين شك به خيانت زن را تا پايان داستان با تعليق در فراز و فرودي كه نتوانيم قضاوتي قطعي كنيم، زنده نگه‌ مي‌دارد و طي همين فراز و فرود است كه بالاخره متوجه مي‌شويم همسر راوي طي تصادفي اطراف رودخانه، به كما فرو رفته. هرچند در اين داستان همه ما در كما هستيم؛ زن كه تصادف كرده و بين مرگ و زندگي معلق است، مرد كه نمي‌داند همسرش در ماشين مرد غريبه در آن جاده چه مي‌كرده و هيچ سرنخي هم مبني بر ارتباط آن دو پيدا نمي‌كند، همسر راننده كه نمي‌داند بر مرده شوهرش نفرين كند يا گريه و ما كه نمي‌فهميم چه شده كه زن از خانه بيرون زده، آيا خيانت كرده؟ آيا از مرد دلخور بوده و مي‌خواسته تركش كند؟ آيا از كما بيرون مي‌آيد؟ و...
در اين ميان، مبهم‌تر از اتفاقي كه براي همسر راوي افتاده، ارتباط «ثمانه» همسر راننده فوت شده با راوي است. زني كه راوي درباره‌اش مي‌گويد: «ثمانه، زنش، زني است مثل ديگران. حالا هم گم و گيج و پريشان. گوشه‌گير و مهربان... نشست و برخاستنش مثل چند سال پيش تو...» و داستان خانه همين زن تمام مي‌شود. درحالي كه راوي مي‌گويد: «اين‌جا كه نباشم، آن‌جايم.» و آخرين جمله داستان اين است: «و تا سفره بيندازد، فكر مي‌كنم چشم اگر باز نكني، پريا كه پرسيد، چه دارم بگويم برايش؟ چه بايد بگويم برايش؟» مردي  كه زنش در كماست، پاي سفره زني كه مردش، راننده فوت شده همان تصادف است.
همراه با اين تعليق، زبان روان و نثر تميز نويسنده است كه باعث مي‌شود يك نفس داستان را بخوانيد. داستاني كه يك‌نفس استيصال و حدس و قضاوتي ناپايدار است.
داستان «اطراف رودخانه» در مجموعه داستان «كنار نيا مينا» سال 1394 منتشر شده است. محمد حسيني نويسنده اين داستان، متولد سال 1350 است. داستان‌نويسي، ويراستاري، روزنامه‌نگاري، نشركتاب و برگزاري جلسات ادبي از جمله فعاليت‌هاي اوست. از ديگر آثار او مي‌توان به «آبي‌تر از گناه» اشاره كرد كه به عنوان بهترين رمان سال، جايزه ادبي گلشيري و جايزه مهرگان ادب (پكا) را از آن خود كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون