• ۱۴۰۳ جمعه ۱۵ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5784 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۱ خرداد

نگاهي به كتاب «آخرين نقاشي سارا دفس» اثر دومنيك اسميت

طغيان زن نقاش

نسيم خليلي

روايت «آخرين نقاشي سارا دفس»، قصه يك نقاشي نمادين فكورانه است از يك زن نقاش، از نقاشان قرن هفدهم هلند. سارا دفس خيالين قصه كه يادآور سارا فان بالبرخن واقعي است كه مجبور بود مانند بسياري از زنان نقاش آن روزگار، براساس قانون يا عرف، فقط طبيعت بي‌جان را نقاشي كند؛ آنها موظف بودند به رتق و فتق امور خانه بپردازند نه اينكه ساعت‌ها به طبيعت و مرغزار و باغ و دهكده بنگرند؛ اما سارا به راه عصيان افتاد؛ او در گرداب سوگ و اندوه و در فقدان دخترش، كه با كابوس و بر اثر طاعون جان سپرد، از اين قانون سرپيچي كرد و منظره تاثير‌گذاري آفريد درست وقتي كه «در بعدازظهري صاف، دختركي را مي‌بيند كه ميان بيشه‌زار برفي، بالاي انشعاب يخ‌زده رودخانه آمستل آهسته قدم مي‌زند. چيزي در نور خورشيد و دختر كه تنها در ميان درختان پديدار شده بود، او را به سوي بوم نقاشي مي‌كشاند. ناگهان كشيدن طبيعت بي‌جان برايش غيرقابل تصور مي‌شود» و اما آن منظره كه تا سال‌ها تصور مي‌شد تنها نقاشي سارا دفس از مناظر جاندار جهان است: «منظره‌اي زمستاني در هواي گرگ و ميش. دختركي در جلوي تصوير، روبروي يك درخت توس نقره‌اي ايستاده، دست ناتوانش را به تنه درخت فشرده و به اسكيت‌بازهاي روي رودخانه يخ‌زده خيره شده است. شش نفر هستند كه از سرماي زياد خود را پوشانده‌اند، تكه‌هايي از پارچه‌هاي زرد و قهوه‌اي روي يخ شناورند. پسركي دور پيچي بزرگ روي يخ مي‌چرخد و سگي خالدار در كنارش يورتمه مي‌رود. دستش در هواست، به دختر اشاره مي‌كند. به ما اشاره مي‌كند. در امتداد ساحل رودخانه، دهكده‌اي زير سايه دود و نور آتش به خواب رفته است و تصوير گرم و تابانش در تمايز با آسمان سرد ديده مي‌شود و سپس ظهور پاهاي برهنه دخترك در ميان برف. كلاغي با پرهاي بنفش و كمي به رنگ رنگين‌كمان، روي شاخه‌اي كنار او قارقار مي‌كند... صورت دختر تقريبا نيم‌رخ است، موهاي مشكي‌اش رها و روي شانه‌هايش به هم پيچيده‌اند. چشم‌هايش به دوردست خيره مانده... به نظر ناتوان مي‌آيد يا انگيزه‌اي براي رسيدن به ساحل رودخانه يخ‌زده ندارد. ردپاهايش در ميان برف به سمت جنگل، به آن سوي قاب نقاشي بازمي‌گردد. گويي كه از بيرون نقاشي پا به اين منظره نهاده است.» مترجم در مقدمه‌ نوشته «سارا دفس اين منظره زمستاني را «به ياد دختر از دست‌رفته‌اش نقاشي مي‌كند و سيصد سال بعد، زندگي مارتي دگروت، وارث نقاشي و الي شيپلي، جعل‌كننده نقاشي را در دست مي‌گيرد.» داستان از خيال نويسنده آمده است اما خود تبديل به محملي شده تا پرتويي بر جزييات زندگي بسياري از زناني بيفكند كه در دوران طلايي هلند نقاشي مي‌كشيده‌اند، وقتي كه هنرمندان، ناچار به كار در زير چتر مستبدانه انجمن نقاشان لوك مقدس بودند كه تمامي جنبه‌هاي حرفه‌اي زندگي هنرمندان را تحت نظر داشتند، آنها را محدود مي‌كردند و با راندن‌شان از انجمن، زندگي اقتصادي‌شان را به بن‌بست مي‌كشاندند؛ انجمني كه هر كدام از نقاشان بزرگ روزگار خويشند: «قرار بود دكارت هم جايي در ميان ناظراني كه روي جنازه سايه انداخته‌اند، باشد؛ اما... دليل نبودن دكارت در ميان جراحان نقاشي اين بود كه رسما از رامبرانت تقاضا نكرده بود.» اين گفتار تلويحا پرده از اهميت رامبرانت برمي‌دارد تا آنجا كه فيلسوف بزرگي چون دكارت به كسب اجازه از او مكلف بوده است. در هر حال نقاشي سارا كه مخفيانه كشيده شده است، نقاشي تاثيرگذاري است كه وقتي به عنوان ميراث به مردي اندوهگين، مارتي دگروت مي‌رسد، او اميدوار است كه با سكوت يخ‌زده‌اش آرام شود. اما روايت وقتي كه به الي شيپلي، جعل‌كننده نقاشي كه موضوع پايان‌نامه‌اش را زنان نقاش در مكتب هنري قرن هفدهم هلند قرار داده، مي‌رسد، وجه هنري ديگري هم جز كلان‌روايت داستان‌وار كتاب رخ مي‌نماياند و آن هم اشارات گاه و بيگاه نويسنده است به اسلوب كار نقاشان قديم يا فنون ترميم و جعل آن نقاشي‌ها، آن هم وقتي كه از او خواسته مي‌شود كه كپي دقيقي از نقاشي سارا دفس براي صاحب حقيقي و حقوقي‌اش بكشد: «نقاشان هلندي قرن هفده بوم‌هاي نقاشي را همچون كشتي‌هاي‌شان مي‌ساختند. قدم به قدم و با دقت فراوان. سايزبندي، زمينه، طراحي اوليه، ته‌رنگ، به عمل آمدن نقاشي و جلازدن. قلم‌موهايي از موي طبيعي براي صاف كردن لايه‌ها و تركيب فرم‌ها. بعضي از اين نقاشان يك سال براي خشك شدن رنگ روغن صبر مي‌كردند و سپس آن را با صمغ جلا مي‌دادند.» و اطلاعاتي جالب از روند كار هنرمندي كه مشغول جعل يك نقاشي كهن ا‌ست: «كشيدن نقاشي واقعي طاقت‌فرسا بود و كند پيش مي‌رفت؛ رنگ‌هاي زرد روشن كه روي شال‌گردن اسكيت‌بازها نقطه‌نقطه شده بودند، بافت عجيبي داشتند و سرانجام الي تصميم گرفت كمي ماسه به رنگ‌هاي زرد روشن اضافه كند. پس از جلاهاي شفاف، نقاشي را به مدت يك هفته زير نور ماوراي بنفش، سفيد كرد و به مدت يك ماه آن را در كوره‌ خشك كرد. با استفاده از يك توپ پلاستيكي ترك‌هايي بر پشت ‌بوم نقاشي ايجاد كرد و از يك تفنگ آب‌پاش براي خيس كردن تصوير يا روغن جلايي كه نگه داشته بود استفاده كرد.» و اين همه در حالي بود كه اگر راز هنرمند جعل‌كننده‌اي همچون او برملا مي‌شد، حيثيت هنري‌اش بر باد مي‌رفت: «محقق هنر فمنيست براي رسيدن به شهرت، نقاشي معروف را جعل كرد.» اما راز مهم‌تر آن بود كه سارا دفس نقاشي ديگري هم از منظره كشيده بوده و سال‌ها بعد كشف شده است، منظره‌اي شايد از خاكسپاري يك كودك در يك دهكده غمبار، سال‌ها پس از آنكه همسر ورشكسته رانده از انجمن نقاشانش او را ترك كرد؛«چندين عزادار از كليسايي در بالاي تپه پايين مي‌آيند كه پنجره‌هايش در برابر سرماي چله زمستان سياه شده‌اند... چند روستايي روي يخ ايستاده‌اند و با ديدن تابوت كودك بي‌حركت شده‌اند. تمام صحنه از بالا نقاشي شده است، همين زاويه است كه به نقاشي حس و حال جدايي مي‌دهد، نگاه كردن از منظر خدايي بي‌تفاوت.» كه گويي تمام رنج زن هنرمند عاصي و اندوهگيني را بازنمايي مي‌كند كه تحت فشارهاي قوانين سختگيرانه هنري روزگار خويش در حال فرسايش بوده و اين نقاشي خبر از تولد دوباره او مي‌داده است در آن اضمحلال اندوهبار و اين همه در دل خرده‌روايت‌هايي عاشقانه به زيبايي به قلم دومنيك اسميت روايت مي‌شود. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون