رئاليسم كمي هواي تازه فرهنگي!
خسرو طالب زاده
دوباره انتخابات براي قشري از جامعه به «مساله» مبدل شده است! اگرچه نبايد از سر ذوقزدگي، «حماسه انتخابات» مانند دوم خرداد را در اذهان شبيهسازي كرد يا به شتابگونگي، پديدهاي شگرف را پيشگويي نمود. جامعه يخكرده و بحرانزده امروز از ديوار نااميدي و از سد بياعتمادي به صداقت ارادهاي براي تغييري كارساز و اساسي به سادگي گذر نميكند و هنوز باور نكرده است كه گويي راهي تازه در پيش گشوده شده است و چشماندازي به سوي فردا. شك درباره اينكه آنچه ميگذرد نمايشي است كه فشارهاي درون مرزي و فرامرزي به اجبار آن را در صحنه سياست ضروري و تحميل كرده و كارگرداني ميشود و سناريويي براي تغيير واقعگرايانه و كارساز نيست بلكه در حد همزباني و خوشامدگويي لفظي به رايدهندگان نورسيده است، نه همدلي، هنوز بخشي از اين نمايش را سياهنمايي ميكند. نااميدي از چارهانديشي براي بحران ناكارآمدي و شكست سياستهاي كلان و يخزدگي در روح و جان جامعه كه ناشي از ناتوازي ميان تدبير مدني در برابر سرشت سفت و سخت سياستورزي است، به آساني چاره نميشود و آب اعتماد از دست رفته به رواني در جوي جامعه جاري نميگردد. اين روند پديدهاي نادر و تاريخي نامشاركت و قهر با صندوق راي را در انتخابات گذشته رقم زد تا جايي كه شماري از چهرههاي خيرخواه و صادق ناگريز شدند در همدلي و همراهي با مردم از صندوق راي دل بركنند و ترجيح دهند تا پيامدهاي عيني و قهري تصميمات توهم بين نظام و تدابير خوشخيالانه خيزش به سوي آينده در ميدان شعار، آموزه سياست براي آنان باشد، زيرا هزار گفته خيرخواهانه و صادقانه چو نيم كردار عيني براي ناشنوايان صداي خاموش مردم نيست. نامشاركت و قهر جامعه كاري كرد كارستان در تاريخ سياسي و زبان نصحيت اين بار به زبان رقم و عدد و نمودارهاي وضعيت فروپاشي اقتصادي و اجتماعي درستي و صداقت پند خيرخواهان را به زباني ديگر تكرار كرد. نتيجه يكدستسازي و مديريت توهمزده به فرودي سخت دچار شد آنچنان كه لحن و كلام كارشناسان صدا وسيما در مناظرات انتخاباتي با شعارهاي انتخاباتي نامزدهاي پنجگانه در نقد وضع موجود و به تصوير كشيدن بحران زندگي مردم با هم رقابت ميكنند و حافظه كوتاهمدتشان را از دست دادهاند كه تا ديروز از شگفتيهاي تاريخساز و تمدن آفرين «دولت خدمت» تا اندك زمان رسيدن به فتح قله تمدن و خيزش اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي سخن ميراندند و فريادهاي آنها لرزه بر پرده گوشها ميافكند و آن را ميخراشيد. اين رقابت بر سر اينكه چه كسي بهتر ميتواند عقبماندگي و بحران وضع موجود را به نمايش بگذارد و تصوير كشد، از آگاهي وجداني و درك دروني سرچشمه نميگيرد بلكه رقابت در همزباني با انسانهاي خاموش كف خيابان و واقعيت و عينيت جامعه است كه، دستكم، آنها را ناچار ميسازد از توهم ديروزي خود قدري، تا اطلاع ثانوي، دست بشويند و آن را بكاهند تا بعدها، پس از پيروزي، در استمرار دولت خدمت آن را بازسازي كنند. گويي آگاهي برخاسته از فشار عينيت جامعه از پند ناصحان موثرتر و كارسازتر افتاده است. بحران مشاركت برخاسته از و در توازي با بحران اقتصادي و اجتماعي در همزماني با پايان ناگهاني و خلاف احتمال و تصور دولت سيزدهم، با تصميم عجيب نظارت استصوابي در رد صلاحيتهاي نامحتمل و تاييد يك نامزد از اصلاحطلبان، در فضاي بسته رخنهاي را گشوده است؛ گويي در هر آنچه سفت و سخت و يكدست مينمايد ميتواند تركي برداشته شود. جامعه و پيش از همه، نخبگان، هنوز با احتياط و پرهيز از خوشخيالي كاذب دارند نرمنرمك وضعيت را ميسنجند كه شايد بتوان كاري كرد كه نه در كلان روايت بلكه در خرد روايت، نه در نهاد رياستجمهوري بلكه در رويكرد رييسجمهوري اصلاحي صورت گيرد و پس از دو گام به پس در سالهاي گذشته و دلكندن از صندوق راي، يك گام به پيش نهاد تا از شدت مهيب فرود سخت وضعيت موجود به دره بحران و تشديد رنج زندگي فلاكبار مردم قدري كاست و كمي هواي تازه را استشمام كرد؛ شايد از ستوني به ستون ديگر فرجي پديدار گردد و رخ بنمايد. تجربه پربهاي نامشاركت در انتخابات گذشته با درگذشت ناگهاني رييسجمهور حس متفاوتي را برانگيخته است؛ شايد هنوز هم اميد را بايد در خلال رخدادهاي خلاف آمد تصور و نامحتمل جستوجو كرد. تاريخ چند دهه گذشته نشان ميدهد كه به علت فقدان ساخت و نظام تدبير دورانديشانه و ژرفنگر و واقعبينانه و غيرتوهمي، شوربختانه، «رخدادها» از تدبيرهاي خرد و كلان نيرومندتر و موثرتر عمل ميكنند. آنگاه كه نظام تصميمسازي نميتواند راهي بگشايد و آيندهانديشي ورزد و از گذشته گذر كند، پايههاي سياست چنان لرزان و بند مويي ميشود كه هر رخدادي ميتواند آن را به وضعيت فرود يا فراز پرتاب كند. اين پديده رخداد/موثر در جانب ساخت حاكميت، تناقضي عجيب را رقم زد و كنش فعالانه قهر و نامشاركت و «اين نيز بگذرد»، تا حد كمي و شايد كمي بيشتر، به مشاركت مشروط تغيير يافته و شايد در حال تغييري بيشتر باشد، تغييري از جنس خرد، نه كلان؛ تغييري در سقف اعلام اعتراض به آنچه كه هست براي اعاده حيثيتي از من انساني تحقيرشده و زندگي بر باد رفته و زمان از دست داده، و نه اعتراضي به آنچه بايد باشد.
جامعه فرهنگ و هنر تافتهاي جدا بافته از كل جامعه نيست و درد و رنج آن گوشهاي از درد و رنج همه اقشار و گروههاي مدني است و در برخورداري از درد زندگي شريفانه و آبرومندانه با آنها درد مشتركي دارند؛ زندگي فرهنگي انساني نه زندگي پست گدايي و سركوبشده. اما مزيت نسبي مهم آن نسب به ديگر گروهها اين است كه اين گروه، البته از نوع اصيل نه بازاري مسلك و «رانت و تكديخوارانه»، با خلق آثار خود، همواره گوش و زبان جامعه و پژواك ندا و رساناي صداي خاموش و فروخفته مردم بودهاند. در اين روند، پرسش اين است كه وضعيت فرهنگ و هنر و از جمله؛ وضعيت جامعه فرهنگي و هنري در كجاي اين وضعيت فلاكتزده و تحقيرشدگي انسان هنرورز و آفرينشگر اثر فرهنگي و هنري چگونه است؟
مجموعه يادداشتهاي حاضر كه سلسلهاي منتشر ميشود؛ تاملي است درباره اساسيترين و كلانترين مسائل فرهنگ و هنر ايران امروز كه شايد بتواند قدري اين وضعيت را توصيف كند:
چالش مفهوم فرهنگ و هنر
هنوز در اين باره كه تعريف فرهنگ چيست، در بين مكاتب و حوزههاي دانشگاهي و علمي جهاني اجماعي وجود ندارد و هيچگاه هم نخواهد داشت. سرگذشت اين مفهوم در ايران با ابهامي دو چندان آميخته شده است. ايرانيان از دوره مشروطيت فرهنگ را با وساطت و ميانجيگري مفهوم كلتور (culture) فرانسهزبانان شناختند. واژهاي به ظاهر ساده و در سادگي برگردان يك كلمه، اما با آن، جهاني از معني و بينش و دانش در ذهن و جان روشنفكران درباري و مستقل در ايران ريشه دوانيده و شايد ريشهكني كرده است. به اختصار آنكه، معني كلتور (culture) به تمدن (civilization) نزديكتر است تا معنايي خاص از كالچر انگليسي (culture) به ويژه، بيلدونگ آلماني (Bildung) كه مراد از آن ادب و تربيت است. ايرانيان به ويژه روشنفكران و نويسندگان و اساتيد دانشگاهي، زير اسم كلتور، فرهنگ را در مظاهر مادي و تجلي عيني آنكه تمدن است، فهم و درك و تفسير كردهاند. رشته جامعهشناسي به ويژه جامعهشناسي پوزيتیويستي مسلط و قاهر هم با همه توليد ادبيات گستردهاش در اين زمينه بيش از اين فهمي از فرهنگ ارايه نكرده است و با انواع پيمايشها و مشاهدات عيني و اجتماعي خود همين مضمون از فرهنگ را پيگرفته و از اجمال به تفصيل بسط داده است. اين بسط، قبض معني ادب و تربيت بود، چه ادب فردي، چه ادب جمعي، چه ادب صنفي. روزنهاي كه به عنوان نمونه، ادبيات فتوت و جوانمردي در عرصه فردي و صنفي در ايران گشودهاند. اما چون جهان سنت در مشروطيت و در جهان روشنفكري و دانشگاهي كه استمرار لفظي و معنوي دارالفنون؛ انستيتوتكنولوژي، بود، فروبسته شده بود و نميتوانستند گفتوگويي ميان سنت برقرار نكنند، درازاي چندين هزاره تاريخ فرهنگ و ادب ايران اسلامي در تاريخ مشروطيت به موزه تاريخ سپرده شد تا كارويژه مورخان شوند.
اين تفسير از فرهنگ بيش از سه معني عمده را نميتوانست دربرگيرد؛
1- ابزار تفنن و سرگرمي
2- ابزاري در خدمت مقاصد دربار و دستگاه ايدئولوژيك توجيهساز آن
3- ابزار رسانهاي براي اطلاعرساني و آگاهيسازي
ناصرالدين شاه در فروكاستن فرهنگ به مظاهر مادي آن يعني سينما، تئاتر، موسيقي، نقاشي و گرافيك، عكاسي، كتاب و... و تهي شدن معناي حقيقي آن، پيشقدم و پيشقراول بود. او سهمي بزرگي در آشنايي ايرانيان با عكاسي، فيلم و موسيقي داشته و به معناي كلتوري، دغدغه هنر داشت و بخشي از سرگرمياش بود، در معناي دوم؛ فرهنگ ابزاري در خدمت مقاصد دربار و مروج هنر درباري بود و ساختوسازهاي تمدني همانند تاسيس كتابخانه سلطنتي كه گاهي به دليل فساد دربار و چپاول كتابهاي ارزشمند توسط كتابدار كتابخانه، خودش كتابدار بود، در راه فرهنگساز بود زيرا تمدنسازي نميتواند خللي در روال و مقاصد دربار پديد آورد. اما نقش واقعي او در پرده سوم اين نمايش معنايي و شاهكار ماندگار اين شاه قاجاري در صحنه دولت اجرا شد كه تا امروز هم اين نمايش در اتاقهاي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي روزانه اجرا ميشود؛ برپايي دستگاه مميزي و سانسور مطبوعات و كتاب و سدسازي در آگاهيسازي و فهميدن. ناصرالدين در اين نقش بازيگر موسس و مقوم اين دستگاه بود، دستگاهي كه كارگزاران دولتي همواره از روي دستنوشتهاي او تقليد ميكنند و كاري ندارند جهان كجاست و ما كجاييم و سنت و ادب ايران اسلامي چه بوده است و فرهنگ و ادب چيست.
پيامد ديگر تعاريف سهگانه به ويژه معاني دوم و سوم فرهنگ به مثابه ابزار تفنن و سرگرمي و آگاهيسازي، برانگيخته شدن حس دينداري روحانيون بود كه تصور ميكردند اين ابزارهاي متجددانه و غربي فرهنگ و هنر ابزار دينزدايي است و فرهنگ و هنر ضد دين است و به مخالفت با سينما و موسيقي و... برخاستند.
رد پاي اين نگرش و فهم از فرهنگ را حتي در مجلس خبرگان قانون اساسي ميتوان به خوبي و روشني دريافت كه روحانيوني صاحبنام و مشهور، فرهنگ و هنر را ابزار تبليغات و ميدان ترويجي ماركسيستها و ضديت با شريعت درك و بيان ميكردند و خواهان سانسور و نظارت شديد بر اين ابزارها بودند. اما شهيد بهشتي كه جهان امروز و فهم درستي و دقيقي از دولت و فرهنگ داشت در برابر آنها معناي ديگري از فرهنگ به منزله جهان انديشهورزي و هستيشناس و معرفتشناسي و ادب به مثابه حكمت ارايه كرد و سانسور را در سنت اسلامي و علماي شيعي و ايران اسلامي خلاف عقل و دين ميدانست.
فرهنگ يعني ادب؛ ادب پنداري، ادب گفتاري و ادب كرداري. اين سنت ايران اسلامي بوده است. اگر چيزي به نام تاريخ ايران وجود دارد، اين تاريخ بيش از هر چيز تاريخ ادب و فرهنگ است كه مركب و شاهراه آن زبان فارسي بوده كه پيش از دوره اسلامي آغاز شد و در سدههاي چهارم و پنجم به همت تاريخسازان فرهنگ و ادب مانند فردوسي، فارابي، ابنسينا، سهروردي و... به اوج شكوفايي و تمدن حقيقي، نه دستساز و دولتساز، يعني عصر زرين فرهنگي منجر شد. اين ادبشناسي صرفا معلول جغرافياي ايران به عنوان چهارراه تمدن و فرهنگ و ادب نبوده است، بلكه سنت و فرهنگ ايراني چهارراهي بوده است. آنها با فهمي از جهان هستي و انسان، فرهنگ را در فهم ديگري و خود را در آيينه ديگري ميفهميدند و تعريف ميكردند. اين سنت گفتوگويي و تعاملي با جهان گسترده فرهنگي در جهان تك قطبي و تكگويي سلسله سلجوقيان و با تاسيس مدارس نظاميه خواجه نظام الملك، در مبارزه با عقل و فلسفه و حكمت فروريخت و چهارراه فرهنگي به تكراهي من همهچيز را ميدانم و همين بس است، به بنبست رسيد و راه غير و ديگري به راه دشمن تفسير شد. تهاجم ويرانگر و خونبار مغولان معلول اين فروپاشي ايدئولوژيك دستگاه فرهنگي سلطنت به ميانجي دانشگاههاي درباري نظاميه بود كه آنگاه مغولان رسيدند، پيشتر انديشمندان از قلمرو سلطنت و استيلاي نظاميهها گريخته بودند و جامعه فكري به انحطاط فرهنگي و فكري دچار شده بود. دوره تيموريان، بار ديگر فرهنگ و هنر به مثابه ابزار توجيهگر و دستگاه مشروعيتسازي دربار قد برافراشت و هنري تيموري كه اوج زيبايي و شكوه تمدن هنري و فرهنگ درباري است، اما از حيث فرهنگي و فكري دوره تقليد انحطاطآميز است. پشت اوراق زرين و زيباي هنري نقاشي و تذهيب و كتابآرايي، هيچي نبود جز فرهنگ به مثابه ابزار سرگرمي و تفنن و تقليد و توجيه مقاصد دربار. همان معناي كلتور؛ نه ادب كه در صفويه و قاجار و رژيم پهلوي و قوام فرهنگ دولتي استمرار يافت و شكوفا شد و به يادگار رسم فرهنگي جمهوري اسلامي شد؛ دولت فرهنگي و فرهنگ دولتي كه هم دو يك اسماند براي يك معنا؛ دولت بيحد فرهنگي و فرهنگ بيحق فرهنگي. (ادامه دارد)