پزشكيان ايرانيترين نامزد انتخاباتي
خسرو طالب زاده
محمدجواد ظريف در گفتار آتشين و روشنگرانه خود در برنامه مناظره سياسي با كارشناسان صداوسيما، يك ويژگي متمايز پزشكيان را نسبت به ديگر نامزدها برجسته و بر آن تاكيد كرد؛ «ايشان وطنپرست است». آيا ظريف با گفتار آتشين خود تنها ميخواست در سرماي ديوان فسرده اداري و كارشناسي صداوسيما گرمايي بدمد و پردهاي از « گرماي قدرت معنا» در برابر «معناي قدرت منجمد» برگشايد؟ سرما و فسردگياي كه در نوبت مناظره با كارشناسان فرهنگي بيشتر از آن پردهدري شد و تمامي ترفندهاي جنگ رواني و مهندسي مناظره به كار بسته شد تا با طرح پرسشهاي زنجيرهاي و بازجويانه، قدرت معنايي كارشناسي ستاد وي را مهار كنند و اينبار در نقش بازجو/كارشناس قواعد بازي فوتبال را به كمك مجري، كارگردان، تصويربردار و... برنامه با به كارگيري تركيبي از قواعد بازي هاي كشتي و شمشيربازي و... تغيير دهند تا ميدان بازي مناظره را به حاشيهها بكشانند و وقتكشي كنند. مهندسي مناظره فرهنگي، از افروخته شدن آتشي ديگر، دلهره و هراس داشت؛ قدرت معنايي وطنپرستي! آنگاه كه پزشكيان در پايان اين بازي مهندسي مناظره وطنپرستانه خطاب به ديگري گفت: تا سخن ديگري را تحمل نكنيم، نميتوانيم از فرهنگ سخن بگوييم.
آيا وطنپرستي پزشكيان صفتي است در همنشيني و همسايگي ديگر صفات ديگر او مانند؛ پاكدستي، شجاعت، صداقت، عدالتخواهي، مداراجويي، اخلاقي بودن، يا وطنپرستي؛ ابرصفت و كلان منشي است از تمامي منشها و خوهاي وي؟ آيا وطنپرستي نوعي شرك و پرستش وطن در برابر يكتاپرستي و شريك كردن وطن در ترازي با پروردگار هستي نيست و تفسيري گزاف از حب وطن؟
پرستش در فرهنگ ديرپاي ايرانيان، به معناي بندگي نيست. پرستش از ريشه پرستيدن به معناي نگهداري و پاسداري از چيزي است. همانند كلمه «پرستاري» كه نگهداري و پاسداري و حفاظت از بيمار است نه پرستش بيمار. ايرانيان با گروش به دين زرتشت پيش از دوره اسلامي يكتاپرست بودند، شايد سقراط در اين سخن فلسفي بينادين خود كه گفت: همه، يكي است و از كثرت به وحدت رسيد و كل را كانون فلسفه جاي داد، بر سنت ايرانيان تاكيد ميورزيد كه همه معاني و بتهاي ذهني را، به «يكي» دلالت ميدادند و ميدانستند و اينكه كل همان جزء است؛ همان يكي بود و يكي نبود و غير از خدا هيچكس نبود. پرستش آتش نگهداري و پاسداشت از نماد و تجلي نور آفريدگار در جهان تاريك گيتي است تا روندگان راه يكتايي با چشم دوختن به روشنايي اين آتش از راه خورشيد جهان مينوي و گيتي گمراه نشوند و روح خود را چون آتشي بدانند كه بايد به جهان مينوي و آسماني فراز يابد و بازگردد؛ همانالله؛ آفريدگار و پروردگار هستي كه نور آسمانها و زمين است كه سرآغاز و پايان هستي است؛ هم در گاه آفرينش هستي و هم در گاه رستگاري انسان. ايرانيان چون يكتاپرستي اسلام را با مباني خود يكسان و سازگار يافتند، به اسلام گرويدند. انديشه نوراني و حكمت خسرواني سهرودي تفسير همين سازگاري است كه ميان فرهنگ ايراني با مباني اسلام تفاوتي نديد و حكمت و فلسفه خود را بر آميزش افقهاي ايراني و اسلامي پايهگذاري كرد، برخلاف سنت تفكيكيان، كه همواره راه تخالف و تضاد و ستيز را بنا نهادند و پيمودهاند همانند مكتب مدارس نظاميه اشعريان كه دانشگاه بينش ستيز فرهنگي و خردورزي و نادادانديشي بوده است.
بنابراين وطنپرستي يعني نگهداري و پاسداري از ارجمندي وطن، همچون پاسداري و نگهداري و مراقبت از مادر. پرستاري از مادر پرستش مادر نيست، پرستاري از ريشههاي خوني و ريشههاي بودن و هستي خود در جهان طبيعي است و پرستاري از وطن يعني پرستاري از ريشههاي هستي خود در جهان فرهنگ. ريشههايي كه به تعبير قرآن، قبايلي و شعوبي است. خلقت بر اين تمايزهاي فرهنگي انساني بنا نهاده شده است. همه انسانها در جهان خاكي و گيتي، در جايي و مكاني مسكن و ماواء و قرار دارند كه آن را خانه خود مينامند، خانه در مقياس فردي در جايي سكني داشتن است و در مقياس جمعيتي در استاني و در مقياس ملي، در وطن و سرزميني. هيچكس در جهان بيخانه و بيمكان و بياستان نيست. قبايل و شعوب يعني هر كسي در جايي ايستاده است و در آن سكني و قرار دارد.
وطن يعني ايران، يعني استان داشتن يعني در جايي ايستادن و بودن و قرار داشتن و از اين پايگاه با ديگري داد و ستد فرهنگي كردن. بنمايههاي دوگانه واژه «استان» هم از ريشه «ايستادن» در جايي ايستادن و بودن است و هم از ريشه «ستادن» دادوستد كردن با ديگري است. اين استان داشتن بنمايه فرهنگي و انديشهاي ايرانيان بوده است كه همواره، در چهار راه فرهنگها زيست و سير آفاقي و انفسي داشتهاند. اين چهارراهي بودن تنها ويژگي جغرافيايي نيست. در نهاد و ضمير انسان ايراني چهارراهي بودن و انديشيدن تجلي و مظهر «داد» اين قاموس هستي عالم و جامعه و فرد است. ايران جغرافياي ناب نيست، بلكه بينش و نگرشي است كه از همساني و هماهنگي ميان جهان مينوي و گيتي سرچشمه ميگيرد.
در جهاننگري ايراني، آفريدگاري و پروردگاري، بر توازني و دادوستدي ميان جهان مينوي با جهان گيتي و بر «داد» استوار و پايدار بوده است. اين دو جهان كه قرين هم و جهان گيتي قرينه جهان مينوي برشمرده ميشود، تجلي «داد» است. كارويژه و خويشكاري شهريار؛ پاسداري از اين داد و شهريار ستون نظام داد و مظهر آن است يا بايد باشد. آنگاهي كه شهريار اين منش و ادب پاسداري و مراقبت از داد را از دست دهد و به دروغ دستيازد، فرة ايزدي از او ستانده و از شهرياري بركنار ميشود. خويشكاري هر ايراني كه فرة ايراني خود را دارد، بر سه گانه نيكي استوار و پايدار است؛ پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك. در برابر اين سه گانه نيكي سه اصل ديواني و اهريمني سامان دارد؛ پندار دروغ، گفتار دروغ و كردار دروغ. دروغ اين دشمن نور و روشنايي و پاكي و به تعبير ديگر، گناه كبيره، در فرهنگ ايراني مدار جهان اهريمني و تاريكي است كه در نيايش خود از پروردگار درخواست ميشود تا آنها را از شر آن همچون شر خشكسالي و دشمن پاسداري و مراقبت كند.
اسلام با تنزيه باورهاي ايرانيان اين انديشه را كمال بخشيد و به حقيقت راستين رهنمود كرد و همانند حكمت ايراني عدل و داد را كه از اسامي الهي است، در مركز آفريدگاري و پروردگار قرار داد. سه گانه نيكي در حكمت اسلامي به صدق پندار، صداقت گفتار و صميميت كردار برگردانده شد و در تفكر تشيع، عدل و داد در ذيل اصول دين تا مرتبت اصلي از فروع دين فراز يافت.
نيكي همان داد است كه اكنون در جهان مدرن به مدارا و تسامح و تساهل ترجمه شده اما در تاريخ و فرهنگ ايراني مباني مستحكم و ادبياتي سرشار و پرمايهاي دارد. مدارا برگردان تنكمايهاي از پندار و گفتار و كردار عادلانه و دادورزانه با ديگري است و ديگري را همچون خود پنداشتن و گفتوگو و رفتار كردن با وي است. دادوستد دادورزانه با ديگري، مستلزم در جايي قرار و سكني داشتن است، همچون درختي ريشهدار و كهنسال كه به اتكاي ريشههاي خود در چهار فصل طبيعت با نسيم جانبخش بهاري و گرماي سوزان تابستان و ريزش توفنده برگهاي پاييزي و سرماي كشنده زمستان دادوستد ميكند و در برابر تهاجمهاي شرورانه سيل، توفان و خشكسالي ميايستد و ميبالد و تنومندتر ميشود. انسان ايراني نيز به اتكاي اين ريشههاي خود با پندار ديگري دادانديشانه و خردمندانه همدلي و با گفتار ديگري دادمندانه همزباني و با كردار ديگري دادمنشانه رفتار ميكرده و ميكند.
بر اين اساس، وطن در برابر فرهنگ و دين نيست و بلكه بودني است ريشهدار در خانه و استان خود و دادوستدي دادورزانه با ديگري به انگيزه سفر رستگارانه از تاريكي جهان گيتي، به سوي روشنايي و نيل به نورناب است. اما وطن امري خنثي نيست و وطن ايراني كه ترجمان دادپنداري و دادگفتاري و دادكرداري است، منزگاه هويت ايرانيان است كه او را با يونانيان، روميان، هندوها، چينيها، عرب ها متفاوت ميكرده و امروز او را با هويتهاي وطني غربي و شرقي متمايز ميكند. اگر اسلام در ايران رنگ و بوي شيعي و دادورزي و دادانديشانه گرفته است و اگر زبان فارسي بستر فرهنگ ايران اسلامي و شكوفايي حكمت سه گانه دادانديشي و دادگفتاري و دادمندي بوده است، نشانهاي است از همين ريشههاي وطنپرستي ايرانيان در مواجهه با اسلام. همچنان كه مسلمانان عربي، هندوي و چيني و... راه وطنپرستي خود را پيموده اند و شريعت و طريقت و حقيقي ديگر داشته اند. فلسفه و عرفان و حكمت و فقه ايراني/اسلامي هم همين راه وطني را پيموده و گنجينه پرمايه و زرين آن هم ميراث همين طريقت وطنپرستانه آن بوده است.
در گنجينه ادبيات ايران اسلامي كه دربرگيرنده آثار فردوسي، سنايي، نظامي، مولوي، سعدي و حافظ و ... است، اين سه گانه نيكي و دادي در صفات جزييتري مانند صداقت، شجاعت، راستي، دادورزي، همدردي و غمخواري با ديگري و در يك كلام؛ مبارزه با دروغ شرح و گسترش داده شده و در آيين جوانمردي و فتوت شكلي اجتماعي يافته است.
در تاريخ ايراني، به ويژه تاريخ معاصر از مشروطيت تاكنون؛ وطنپرستي ايراني يا سويه و نقاب نژادپرستي و مليگرايي افراطي به خود گرفته يا ذيل بدفهمي از اسلام، سويه نفي و طرد و رد و مبارزه با آن. گويي وطنپرستي هويتي بسته و خانه بيپنجره و تاريك ايدئولوژيكي است كه يا بايد آن را چون شمشيري آخته برضد فرهنگها و انديشهها و اديان ديگر بركشيد و بر طبل مبارزه با آنها كوبيد يا اسلام را در فرازي تفسير كرد كه وطنپرستي در ستيز و ضديت با بندگي و عبوديت آفريدگار و پروردگار معني شود. وطنپرستي نادادورزانه در خوانشي دروغين از ناسيوناليسم و باستانگرايي و مبارزه با وطنپرستي در خوانشي از مسلمان و شيعه بودن، در يك چيز مشتركاند، انسانزدايي از انسان؛ كوچ دادن انسان از خانه و كاشانه و استانش و گسستن انسان از ريشههاي تاريخي و هويتي وي و به تعبيري، انسان را معلق و آويزان كردن در آسمان و زمين و راندن به بي جا و بيمكان است كه چيزي نيست جز آوارگي و بيپناهي انسان از سرزمين خود. چنين انساني در جهان واقع وجود ندارد و اگر هم باشد انساني سرگردان و پريشانحال و بيريشه است. انسان درختي نيست كه بتوان آن را از ريشه خود بركند و در پيت حلبي جاي داد؛ با زيستي در حد نباتات و بدون ميوه و بي بار و بر. انسان ايراني و اهل دادوستد با داشتن ريشههاي وطني خود در خاك دادورزي ميتواند مسلماني خردورز و هنرآفرين و خلاق باشد و نه انساني بيگانه از خويش و بي وطن.
اين ستيز فرهنگي با ايراني بودن و وطنپرستي، يك دستاورد بيشتر نداشته است، بيدادي در پاسداري و نگهداري و مراقبت از وطن همچون مادر. اين نفي امروز در دوگانه دروغين وطن يا اسلام خود را بازسازي كرده و سبب شده تا موج اعتراضات و انتقادها از وضع موجود، در ضميرناخودآگاه نسل هاي سني، گروههاي قومي و زباني ايراني، در گفتماني ناوطنپرستانه برضد اسلام بروز و ظهور يابد و قرائت ضدوطني از اسلام هم بر اين گفتمان دميده است.
دكتر پزشكيان با زبان و خوانش شخصي خود از نهجالبلاغه و قرآن نماد گفتار و پندار و كردار وطنپرستي و دادخواهي شده است، نه وطنپرستي دروغين. وي در پندار دادانديشانه و خردمندانه و كارشناسانه، گفتار دادمندانه و كردار دادمنشانه خود نماينده و پژواك نداي پريشاني جان و حال و ويراني خانه و از دست رفتن يك زندگي معمولي ايرانيان شده است. شخصيت و منش شخصي پزشكيان و خوي غمخواري وي در بيان دردها و رنج ها و تحقيرهاي زنان و جوانان ايراني، همدردي راستين نه دروغين با فقرا و محرومان جامعه، شجاعت در بيان و به كار بستن زبان نصحيت الملوك، پاكدستي صادقانه و... همگي گويي زبان وطن پرستانه ايراني اكنون و اينجا شده است و گويي از ژرفاي جان تاريخي و ضمير فرهنگي ايرانيان صادقانه و پاكدستانه و شجاعانه و دادخواهانه سخن ميراند. آري مسعود پزشكيان وطنپرست است همان گمشده سياستورزي امروز كه نه با انسان انتزاعي جامعه شناسانه و روانشناسانه در ايران پيوندي دارد و نه با انسان انتزاعي خوانش اسلام ضد وطنپرستي. پزشكيان خودش است همان تباري از جوانمردي و فتوتي كه در تاريخ و فرهنگ و وطنپرستي هزارساله ايران ريشه دارد و امروز با همه ايرانيان، با هر گروه و قومي همدل و هم زبان و هم افق شده است. به همين دليل ستاد انتخاباتي وي، فقط ستاد جبهه اصلاحطبان نيست بلكه هر جناح و گروه و چهرهاي با هر گرايشي و تخصصي در اين ستاد و جبهه ملي حضور و جايي دارد و گويي خود را در خانه و استان خود و با پزشكيان همدل و همزبان و هم منش مي يابد؛ «ستاد وطنپرستي» يا ستاد «پرستاري از ايران.»