وداع با اسلحه و نقد آن
اسدالله امرايي
امروز ميخواهم دو كتاب معرفي كنم كه مكمل همديگر هستند. وداع با اسلحه نوشته ارنست همينگوي با ترجمه نازي عظيما در نشر افق و يادداشتهاي هري بلوم درباره وداع با اسلحه با ترجمه افشين و آرتميس رضاپور در نشر ماهريس. يادداشتهاي بلوم كه نگاهي نقادانه به اين رمان همينگوي دارد. پس از مقدمه هارولد بلوم، زندگينامه مفصل همينگوي آمده كه به حوادث مهم زندگي او و آثار مهم ادبياش ميپردازد. سپس به تحليل موضوعي و ساختاري اثر پرداخته كه در آن مضامين مهم، الگوها و درونمايه رمان وداع با اسلحه به تفصيل آمده. فهرست شخصيتها كه پس از تحليل آثار آمده، خلاصهاي درباره شخصيتهاي اصلي اثر به دست ميدهد.«عظمت غنايي وداع با اسلحه از چنان مرتبه زيباشناختي برخوردار است كه اين كتاب را پس از خورشيد باز هم ميدمد، به بهترين اثر همينگوي تبديل كرده است. فردريك هنري روي هم رفته يك قهرمان پرشور نيست. آدمي است افسرده، دلمرده، موذي، سرخورده، مجرم، با گرايشات نيهيليستي، خصومت دروني نسبت به زنان و ذاتا منفعل، كاترين باركلي بسيار ستودنيتر است. او دختري است شوخ طبع، حس مرموزي نسبت به آينده دارد و بهرغم غرابتش، خويشتندار است و مستقل، اما همينگوي بيشتر به فردريك هنري ملالآور علاقه دارد و اگر به خاطر بيان زيباي اثر و تركيب شور و روايت نبود - كه بهرغم بيكفايتي قهرمان داستان و آرماني كردن كاترين باركلي، رمان را به يك داستان امپرسيونيستي ماندگار تبديل ميكند - كتاب را به تباهي ميكشاند. خواه در آرماني كردن كاترين باركلي اغراق شده باشد يا نه، او شخصيت مبهمي دارد. شهامت او كاملا مجابكننده است، اما ساده دلياش يا بنا به آنچه اين روزها ميگويند، گردن نهادن به عشقش نسبت به فردريك، مايه دردسر منتقدان شده است. علاوه بر اين رنجش فمينيستي خاصي هم به وجود آمده كه چرا همينگوي كاترين را ميكشد كه البته حرف مضحكي است. يك رمان مرثيهوار نيازمند قهرماني است كه برايش سوگواري شود و اگر قرار است چنين رماني شكل بگيرد، كاترين بايد بميرد.» هرولد بلوم، منتقد ادبيات امريكايي و استاد علوم انساني دانشگاه ييل بود. از او اغلب به عنوان تاثيرگذارترين منتقد اواخر قرن بيستم ياد ميكنند. «آخرهاي تابستان آن سال، ما در خانهاي در يك دهكده زندگي ميكرديم كه در برابرش رودخانه، ريگها و پارهسنگها، زير آفتاب، خشك و سفيد بود. آب زلال بود و نرم حركت ميكرد و در جاهايي كه مجرا عميق بود، رنگ آبي داشت. نظاميها از كنار رودخانه در جاده ميگذشتند و گردوخاكي كه بلند ميكردند روي برگهاي درختان مينشست. تنه درختها هم گردوخاكي بود. آن سال برگها زود شروع به ريختن كرد و ما ميديديم كه قشون در طول جاده حركت ميكرد و گردوخاك برميخاست و برگها با وزش نسيم ميريخت و سربازها ميرفتند و پشت سرشان جاده لخت و سفيد به جا ميماند و فقط برگ روي جاده به چشم ميخورد...
ميفهميدم مغزشان چگونه كار ميكند، اگر مغزي داشتند و اگر كار ميكرد! همه آنها مردان جواني بودند و داشتند كشورشان را نجات ميدادند... از سرگرد به بالا، افسراني را كه از نفراتشان جدا شده بودند، اعدام ميكردند... زير باران ايستاده بوديم و يكبهيك ما را ميبردند، بازپرسي ميكردند و گلوله ميزدند. بازپرسها داراي آن انصاف و عدالت و بينظري زيباي كساني بودند كه با مرگ سروكار داشته باشند، بيآنكه خطرش آنها را تهديد كند. داشتند از يك سرهنگ تمام فوج جبهه، بازپرسي ميكردند...» رمان وداع با اسلحه، داستان زندگي جواني امريكايي است با نام فردريك هنري كه در شمال ايتاليا به زندگي خودش مشغول است، اما ناگهان جنگ جهاني اول شروع ميشود و او هم براي جنگ به ارتش كشورش ميپيوندد و در واحد امداد راننده آمبولانس ميشود. فردريك هنري پس ار جراحت در جبهه به بيمارستاني در ميلان اعزام ميشود. هنري با وجود اينكه از جنگ نفرت دارد، دوباره به جنگ ميرود و در بخش پزشكي و آمبولانسها مشغول به خدمت ميشود. اين كتاب يكي از برگزيدهترين رمانهاي مربوط به جنگ جهاني اول است. شخصيت هِنري جوان و اتفاقاتي كه برايش ميافتد بسيار به شرايط ارنست همينگوي در جنگ جهاني اول نزديك است. اين كتاب به عنوان يك اثر بهيادماندني و شاهكاري بيبديل در ادبيات شناخته ميشود؛ همچنين اين رمان، يكي از معروفترين كتابهاي ارنست همينگوي است. تا امروز رمان وداع با اسلحه چندين دفعه مورد اقتباس كارگردانان قرار گرفته.