حتي اگر نبينمت
محمد خيرآبادي
با چشمها نميشود كاري كرد، نه عمل جراحي تغييري بنيادي ميتواند در آن ايجاد كند نه حجابهاي دروغ و ريا روي صداقتش تاثير عميقي ميگذارند، نه دست روزگار در برابر استقامتش كاري از پيش ميبرد و نه انقلابها و دگرگونيهاي دروني و بيروني اصالتش را خدشهدار ميكند. چشمها هميشه همان هستند كه بودند، با همان ميزان نفوذ و تاثيرگذاري، با همان عمق و پيچيدگي و با همان ميزان معاني و تفاسير نهفته. دوست دارم به چشمها خيره شوم. چيزهايي كه در هيچ جاي ديگر پيدا نميشوند را آنجا ميتوان يافت. حرفهايي كه زده نميشوند، فريادهايي كه سر داده نميشوند، منظورهايي كه بيان نميشوند، احساساتي كه فرصت بروز نمييابند و حقيقتهايي كه زير حجابهاي زندگي پنهانند اما در چشمهاي بيحجاب زندگي ميكنند. چشم را فقط پلك براي لحظهاي يا عينك تيره براي لحظاتي بيشتر ميپوشانند. زور نقابها و پوششها به همهچيز ميرسد به جز چشم! زندگي را ميتوان در چشم بازتاب داد. دوست دارم چشمهايم باز باشد، دوست دارم به چشمها خيره شوم، دوست دارم چشمهايم آفتاب را ببيند و دوست دارم قسمتي از بار احساس غرور، صداقت و مسووليت را روي دوش چشمها بيندازم. فقط دوست دارم و گويا اين دوست داشتن كافي نيست.
هميشه به اين فكر ميكنم كه چشمها عجب موجودات جانسختي هستند! عكسهاي كودكي و بزرگسالي يك نفر هيچ شباهتي به هم ندارند، از چين و چروك پوست گرفته تا اعضاي جراحي شده، از دندانهاي افتاده تا ابروها و موهاي كم و زياد شده، اما چشمها محكم و استوار تكان نخوردهاند و معصوميت كودكي را از دست ندادهاند. ممكن است لحظهاي خون جلوشان را بگيرد اما دوباره اشك در آنها حلقه ميزند و دوباره به همان شكل ريز و درشت، باريك و باز يا ساكت و گويا ميشوند. بله چشمها را بايد شست، اما چشمها هميشه هماني هستند كه بودند.
عزيزم! حتي چشمهاي من كه نابينا شدهاند، همانطور مثل هميشه ميخندند، گريه ميكنند، عصباني ميشوند، شك ميبرند و سكوت ميكنند. اگر باور نداري بيا و نگاهشان كن. بيا و يقين كن كه چشمها از دل فرمان ميبرند. بيا كه حتي اگر نبينمت دوستت دارم.