نوذر (5)
علي نيكويي
بشد ويسه سالار توران سپاه/ ابا لشكري نامور كينهخواه
سپهبد ويسه، لشكري كينهخواه از سپاهيان توران را برگزيد و خود فرماندگي آن را بر دست گرفت و به سوي قارن پهلوان در پارس تاخت. چون كمي پيش راندند بر جنازه رها شده بارمان رسيدند، ويسه فرزند خود را خونين لباس و سيهروي افتاده بر زمين ديد.
خبر حركت ويسه و سپاه بزرگش به سوي پارس به قارن رسيد، قارن سواراني به سوي زابل فرستاد و خود لشكر را به جنگ ويسه توراني كشيد. ويسه با قلبي سرشار از كينه فرزند، بسان باد به سوي پارس و قاتل فرزندش قارن ميرفت. قارن به نزديكي هامون كه رسيد از دور پرچمهاي سياه سپاهيان تركان را بديد و اندكي بعد در روبهروي لشكرش، سپاهيان توران صف كشيدند و در جلوي سپاه تورانيان ويسه ايستاد؛ ويسه با صداي بلند فرياد داد: نوذر شاه اسير دست افراسياب است، تاجوتخت ايران بر باد رفته؛ اكنون تمام ايران از آن ماست، اي قارن امروز كه تو را بكشم تو ديگر سرزميني نداري تا آرامگاهي برايت بسازند!
از قلب سپاه ايران سپهبد فرياد كشيد: من قارنم! كار من انجام كارهاي دشوار است. تو مپندار از ميدان جنگ گريختم، آمدم تا پسرت بارمان را بكشم و كينه كشتن برادرم [قباد] را بستانم و اكنون آمدهام تا تو را بكشم.
دو سپاه به هم تاختند و خون بود كه در ميدان نبرد ريخته ميشد كه ناگاه قارن پهلوان به ويسه توراني رسيد، ويسه كه شكست را به چشم ديد جان خويش را برداشت و گريخت، قارن از دنبال كردنش چشم پوشيد و ويسه با چشمي اشكبار از مرگ فرزند تاخت تا پيش افراسياب.
پيشتر گفتيم كه افراسياب دو پهلوان خود به نامهاي شماساس و خزروان را به سوي زابلستان فرستاد تا بر سام پهلوان حمله برند؛ اما وقتي خبر مرگ سام رسيد و زال مشغول سوگواري بر پدر خويش شد ايشان اميدوارتر بر فتح زابل شدند؛ اينك بشنويد كه آن دو پهلوان توراني و سپاه بزرگشان به نزديكي سيستان رسيدند؛ زال پهلوان در بيرون شهر براي جنازهسپاري پدرش بود، در شهر پهلوان مهراب [پدرزن زال و شاه كابلستان] بود؛ مهراب كه ديد سپاهيان توران در نبود زال پهلوان شهر را خواهند گرفت پس انديشهاي كرد و فرستادهاي نزد شماساس توراني فرستاد؛ فرستاده مهراب خاكبوسي پهلوان توراني را كرد و از مهراب شاه درودها بر او فرستاد و گفت: نيك ميدانيد كه مهراب شاه از نژاد ضحاك است و دلِ خوش از ايرانيان ندارد، آگهيد مهراب شاهياش را به چه سختي از گزند منوچهر، شاه ايرانيان در امان داشت و براي حفظ تختش تن به ازدواج دخترش با پسر پهلوان ايران، زال داد؛ وقتي سام پهلوان بمرد بسيار شاد شد و ديگر نميخواهد دامادش زال را ببيند، اكنون از شما ميخواهد كه به خود زحمت جنگ در زابلستان ندهيد و فرصتي دهيد تا مهراب شاه پيكي دوان با هدايايي گران به خدمت افراسياب بفرستد؛ اگر شاهزاده توران بفرمايند كه به خدمتش روند به سرعت به سوي او رود و تمام شاهي سيستان را تقديمش كند؛ با اين سخنان دل شماساس توراني آرام شد؛ اما در نهان مهرابنامهاي نوشت و نامه را با قاصدي تندرو به نزد زال پهلوان فرستاد و در نامه نوشت: كه اي پهلوان بال درآور و سريع به سوي شهر باز آي و كمترين زمان از دست مده كه دو پهلوان ترك با سپاهي پلنگافكن براي گرفتن تختت آمدهاند، اين دو لشكر را پاي هيرمند با زر و سيم فريفتهام و پايشان را بند كردهام، پس بتاز و بيا تا اين خطر از جان ايرانزمين دور شود.
فرستاده مهراب چون خبر را به زال پهلوان رساند، پهلوان آتشي در دلش بپاشد و با لشكريانش شتابان سوي مهراب تاختند، چون به دروازه شهر رسيد و شهر را همچنان در دست مهراب ديد، آسوده شد در دل گفت: اكنون ترسي از لشكر توران نداريم در برابر من چه خزروان باشد يا يك مشت خاك؛ پس شبانه به شهر درآمد و پيش مهراب رفت و هوش او را آفرين داد و گفت هم امشب ايشان بايد از آمدن من آگاه شوند! پس كماني بر بازو گرفت و تيري به بلنداي شاخسار درختي در دست به سوي سپاه توران شد؛ آنگاه سه تير به مانند سه چوب درخت در سه سوي ميدان انداخت؛ تيرها مانند درختاني استوار بر زمين فرو رفتند؛ چون خورشيد برآمد سپاهيان توران تيرها را بديدند همگان گفتند كه اين تير از كمان زال پهلوان است؛ زيرا كسي را ياراي چنين تيري انداختن نيست؛ در اين سوي ميدان زال پهلوان دستور داد بر طبلهاي جنگ نواختند و پيلهاي جنگي و مردان رزمي زال كنار رود هامون روبهروي سپاه توران ايستادند.
خزروان، پهلوان توران با گرزي گران و سپر به سوي زال پهلوان تاخت؛ زال جامه جنگياش را پوشيد و گرز پدر در دستش گرفت، دلش پر خشم بود و جگرش پر خون؛ دو پهلوان به هم رسيدند و زال زر گرز گاوچهر را بر سر خزروان چنان كوفت كه در ضربتي پهلوان توران از اسب بر زمين افتاد و درجا مرد؛ زال فرياد كشيد و ديگر سركرده سپاه تورانيان شماساس را براي نبرد خواست! شماساس كه ترسيده بود جاي آنكه خود به نبرد يل ايرانزمين آيد پهلواني ديگر به نام كلباد را به ميدان فرستاد؛ كلباد چون به ميدان درآمد زال دست بر كمان برد و تيري به سوي كلباد انداخت، تير به كمربند پولادين كلباد خورد، تير زال از كمربند آهنين گذشت و كمر كلباد را به زين اسب دوخت؛ شماساس و سپاه توران چون ديد چگونه دو پهلوانشان در آني به دست زال يل كشته شدند، ترسيدند و از ميدان نبرد گريختند و سپاهيان زابلستان و كابلستان بسياري از تورانيان را كشتند؛ شماساس و سپاهيان گريزانش راه بيابان را بگرفت تا خود را به افراسياب رسانند؛ اما از بخت بد در بيابان به قارن پهلوان كه از جنگ ويسه باز ميگشت برخوردند؛ سپهبد قارن آنها را شناخت و دستور حمله بر ايشان داد از آن سپاه بزرگ توراني تنها شماساس و چند مرد جان به سلامت بردند و گريختند.
گريزان شماساس با چند مرد / برفتند از آن تيره گردِ نبرد