• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5802 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۳ تير

ماجراي اعلاميه استقلال امريكا 

مرتضي ميرحسيني

آن اعلاميه را كه بعدتر اعلاميه استقلال امريكا ناميده شد، توماس جفرسون نوشت. البته اعضاي كنگره قاره‌اي، كار را به كميته‌اي پنج نفره سپرده بودند، اما درنهايت اين وظيفه - كه آن زمان چندان هم مهم و «تاريخي» تلقي نمي‌شد - به دوش او «كه كمترين تجربه را در كنگره داشت و در سخنوري كمتر از ديگران تاثيرگذار بود» افتاد. پيش از او، ريچارد لي قطعنامه‌اي را به كنگره برده و در آنجا به عنوان سندي قانوني تصويبش كرده بودند: «تصويب مي‌شود كه اين مهاجرنشين‌هاي متحد، دولت‌هاي آزاد و مستقل هستند و به حق بايد باشند، از قيد وفاداري به پادشاهي بريتانيا به كلي آزادند و همه پيوندهاي سياسي بين آنها و دولت بريتانياي كبير قطع شده است و بايد بشود. مصلحت ايجاب مي‌كند كه بي‌درنگ به موثرترين اقدامات براي شكل‌دهي به اتحادهاي خارجي دست يازيده شود و طرح كنفدراسيون تهيه و براي بررسي و تصويب به مهاجرنشين‌هاي محترم ارسال گردد.» از اين‌رو، جفرسون بايد متني درباره چيزي كه تصميمش از قبل گرفته شده بود مي‌نوشت. به قول خودش «مساله اين نيست كه آيا ما با اعلام استقلال بايد خودمان را چيزي بسازيم كه نيستيم، بلكه اين است كه بايد واقعيتي را كه عملا وجود دارد اعلام كنيم.» چند سال بعد، در صحبت با يكي از رهبران بومي امريكا گفت «برادر، شما ما را درگير جنگ با يك كشور قدرتمند مي‌بينيد. نياكان ما انگليسي بودند و ساكن جزيره كوچكي در آن سوي اين درياي بزرگ، و از آنجا كه به زمين نياز داشتند به اين جا آمدند و ماندگار شدند.مادامي كه ما نورسيده و ناتوان بوديم، انگليسي‌ها وادارمان مي‌كردند كه تمام ثروت‌مان را به كشورشان انتقال دهيم و آنها را ثروتمند كنيم؛ و به اين نيز رضايت ندادند و دست آخر گفتند ما بايد هرچه آنها دستور مي‌دهند انجام دهيم. اما ما حالا ديگر جا افتاده بوديم و خود را قوي احساس مي‌كرديم؛ مي‌دانستيم كه مثل آنها آزاديم و مصمم بوديم مادامي كه زنده‌ايم آزاد باشيم. به اين دليل بود كه آنها با ما جنگيدند.»
 انگليسي‌ها نه به آن سند اعتنا كردند و نه حاضر به پذيرش اعلاميه استقلال شدند. حتي اعتراض امريكايي‌ها درباره لغو برخي قوانين تحميلي را به رسميت نشناختند. از ساكنان مستعمرات اطاعت بي‌چون‌وچرا مي‌خواستند و همه آنان را اتباع شاه انگليس مي‌ديدند. نيز بودند كساني كه پيوند امريكا و انگليس و اطاعت اولي از دومي را ضرورتي طبيعي تفسير مي‌كردند. توماس پين در رساله «عقل سليم» (يا «حس مشترك») به همين نگرش حمله كرد و نوشت «هر آنچه حق و معقول است مدافع جدايي است. خون مقتولان، صداي مويه طبيعت بانگ برمي‌دارد كه اين زمان جدايي است. حتي فاصله‌اي كه خداوند ميان انگليس و امريكا قرار داده، شاهدي قوي و طبيعي است بر اينكه تسلط يكي بر ديگري هرگز طرح و تدبير خدا نبوده است... حجت قرار دادن نظم عمومي اشيا براي پذيرش اينكه اين قاره مي‌تواند براي مدتي طولاني تابع هر قدرت خارجي باقي بماند، مشمئزكننده است.»
 اما از حيث ترتيب وقايع، ماجرا با اعتراض به ماليات‌ستاني‌هاي فزاينده انگليسي‌ها از امريكايي‌ها شروع شد و نارضايتي از دست‌درازي دربار و پارلمان انگليس در زندگي امريكايي‌ها بالا گرفت. نمايندگاني از مستعمرات (مهاجرنشين‌ها) كه آن زمان تعدادشان به سيزده مستعمره مي‌رسيد در فيلادلفيا دور هم جمع شدند و كنگره قاره‌اي را شكل دادند (سپتامبر 1774) . 
بعد در اوايل سال 1775 كار به زدوخورد نظامي كشيد. كوشش‌هايي براي ختم درگيري‌ها انجام شد كه نتيجه‌اي نداشت و استقلال‌خواهي امريكايي‌ها و خشونت انگليسي‌ها، حوادث را به مسير بي‌بازگشتي انداخت. رساله پين اوايل سال 1776 منتشر شد و جفرسون، اعلاميه استقلال را در دو هفته پاياني ژوئن نوشت. اين اعلاميه چهارم جولاي همان سال به تصويب كنگره رسيد. چون انگليسي‌ها به استقلال مستعمرات‌شان تن نمي‌دادند و امريكايي‌ها نيز از آنچه مي‌خواستند عقب نمي‌نشستند، كار به جنگ كشيد. جنگي خونين، كه ماجرايش روايت ديگري است و درنهايت با شكست انگليسي‌ها و تشكيل قطعي و رسمي كشور ايالات متحد امريكا به پايان رسيد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون