• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۷ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5812 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۷ تير

پرتاب شده در آغوش خويش

محمد خيرآبادي

خيلي وقت‌ها به اين فكر كرده‌ام كه تجربه‌هاي مداوم و متناوب سردرد را مي‌توان با ديگران به اشتراك گذاشت. چيزي درباره‌اش نوشت تا همه آنهايي كه طعم سردرد را چشيده‌اند، بخوانند و بگويند: «آها... آره... همين‌طوره.» اما به محض اينكه شروع كرده‌ام به نوشتن، يك وجه اختصاصي و فردي بسيار قوي وارد كار شده است. با اينكه سردرد چيز اختصاصي نيست و خيلي‌ها تجربه‌اش كرده‌اند، اما در اينجا، در جايي كه مي‌خواهم از سردرد بنويسم، با مواجهه شخصي «من» با درد، كار دارم. چيزي كه مي‌تواند باعث تجربه جدايي من از همه انسان‌هاي ديگر شود.

سردرد شديد، زندگي و سرزندگي را تحت تاثير مطلق خودش قرار مي‌دهد. باعث مي‌شود در نسبت با همه‌ چيزهاي اطرافم احساس بي‌كسي و تنهايي كنم. تمام جهان در برابر نقطه و ناحيه درد رنگ‌ مي‌بازد. در آن حال اگر بخواهم جهان ذهني‌ام را توصيف كنم (كه البته در آن وضع و حال هيچ رغبتي براي توصيفش وجود ندارد) جز درد هيچ حرفي براي گفتن ندارم. همين محدود شدن در چارچوب درد، انگار من را در ميان همه كساني كه بدون هيچ دردي به زندگي خود مشغولند، به انزوا و تنهايي دچار مي‌كند. هر چه سردرد بيشتر پيشروي مي‌كند، بيشتر از ديگران كناره مي‌گيرم. از آنهايي كه مي‌گويند: «چيزي نيست، بخوابي خوب ميشه.» يا آنهايي كه نسخه مي‌پيچند و مي‌گويند فلان كار را بكن، فلان چيز را بخور. سردرد، من را از دايره همه برنامه‌هايي كه در جهان خارج از بدن من جريان دارد، بيرون‌ مي‌كشد و تك‌و تنها به يك گوشه مي‌برد. 

سردرد عامل غلبه فرديت است. من با بقيه فرق دارم؛ همان غذايي را كه ديگران مي‌خورند، نمي‌توانم بخورم، به همان موسيقي كه ديگران گوش مي‌دهند، نمي‌توانم گوش دهم، همان چيزهايي كه آنها را خوشحال مي‌كند من را خوشحال نخواهد كرد، روي همان كاري كه آنها تمركز مي‌كنند من نمي‌توانم متمركز شوم و من بايد به راه خودم بروم، يك سلوك‌ متفاوت. سردرد همه توجهم را از آن خود مي‌كند، همه نيرو و امكانم را حتي بيشتر از حد توانم، مطالبه مي‌كند. سردرد سيري‌ناپذير است، مي‌خواهد من را مصرف كند. نمي‌گذارد فكر و احساس و اراده‌ من با هيچ كس ديگري شريك شود و من بايد مبارزه كنم تا توجهي براي اطرافيانم باقي بماند، وقتي براي آنها، حرف و صحبتي با آنها و كاري مشترك با آنها. اين مبارزه نفسگير در زير بارش بي‌امان درد، خسته‌ام مي‌كند. از اينكه رابطه‌هايم را، زندگي روزمره‌ام را، زمانم را، مكانم را، سردرد تعيين مي‌كند، احساس بردگي مي‌كنم. خلاص شدن از آن به هر راهي كه ممكن است تنها آرزويم مي‌شود. سردرد خيلي زود به يك مستبد تبديل مي‌شود، به يك قدرت مطلق كه فقط‌ تسليم مطلق مي‌طلبد و من نمي‌توانم بايستم و اين سلطه را تحمل كنم.

تمام اين انزوا و تنهايي، خستگي از مبارزه دايم در برابر زياده‌خواهي‌ و حملات بي‌رحمانه سردرد، به علاوه احساس ضعف و بردگي، نتيجه‌اش يك‌جور اضطراب است. اگر اين سردرد خوب نشود چه؟ اگر خيلي ادامه‌دار شود، اگر قرص‌ها اثر نكنند، اگر كار به فراتر از سردرد بكشد، اگر همين قرص‌هايي كه مي‌خورم به مرور زمان درد را از سر به همه جاي بدن، به كبد، كليه، عروق يا اعصاب بكشاند چه بايد بكنم؟ وقتي آنقدر تحليل بروم كه جاني براي هيچ مبارزه‌اي نماند و چاره‌اي جز تسليم نداشته باشم چه؟ و در آن حال منِ پرتاب شده در آغوش خودم، بدون آنكه كسي بتواند كمكم كند تا عبور كامل امواج درد، به تسلاي درون مشغول مي‌شوم.

سردرد جهان را در نگاهم تغيير مي‌دهد، سردرد يك درد شقيقه، درد پيشاني، درد پشت گردن نيست، يك امر نمادين است؛ نمادي از همه رنج‌ها و دردهاي زندگي، از تنهايي و جداافتادگي، بيگانگي، ناتواني، يأس و ميرايي. بله، سردرد مقدمه وقوف به ميرايي و مرگ است و اگر مرگ‌انديشي بتواند معنابخش زندگي باشد، اين وقوف به كار مي‌آيد.

سردرد در نهايت يك نتيجه ديگر هم به همراه دارد؛ حساسيت بالا به همه‌ چيز، از خوردني‌ و صدا و بو گرفته تا نگاه و كلام و رابطه و احساس و عشق. سردرد من را به كوچك‌ترين سيگنال‌هاي عشق و مهر و مراقبت، به آنهايي كه دوست‌شان دارم و دوستم دارند، به آنچه هستم و آنچه دارم، حساس مي‌كند. وقتي آن جداافتادگي، آن ضعف و آن فقدان و تحليل‌رفتگي را تجربه كرده‌ام، ديگر به كوچك‌ترين پيوند با خوبي‌ها و زيبايي‌هاي جهان دودستي مي‌چسبم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون