یادداشتی به مناسبت انتشار کتاب «گالری گلستان/ به روایت لیلی گلستان»
چراغی که نمیخواهد خاموش بماند
لیلی گلستان سالهاست که میخواهد خانه خود و پدرش را در زیرزمینی کنار هم به فرهنگسرایی برای محله دروس تبدیل کند
مریم آموسا
مکان بخشی از فضا است؛ بخشی که به میانجی حضور اشیا و افرادی که در خود جای میدهد و وقایعی که در آن اتفاق میافتد هویت میگیرد و هویت میبخشد.
مکان در هنرهای تجسمی از جایگاه ویژهای برخوردار است و از آن میان گالریها. یکی از مکانهایی که در 35 سال گذشته با نمایش آثار به هویت یگانهای دست یافته و برای افراد و اشیا هویت ساخته «گالری گلستان» است. گالریای که شاید در نگاه نخست یک اتاق کوچک در بطن یک خیابان کم رفتوآمد به نظر برسد که در مقابلش چندین درخت چنار سر به آسمان کشیدهاند و نهری که از گذر زمان آمده، رفته و همچنان آب در آن جریان دارد.
از ویژگیهای گالری گلستان -به مثابه مکان- این است که توانسته خود را با مناسبات زندگی شهری و اجتماعی تطبیق دهد و خیلی زود به مکانی برای نمایش و فروش آثار تجسمی بدل شود. در کنار آن، گالری گلستان فضایی شد برای آشناییهای سوداییان هنر با یکدیگر در عصرهای جمعه. کسانی که معنای زندگی را در هستیشناسی هنری جستوجو میکنند. گالری گلستان در تمام این سالها محل قرارهای ملاقاتی بوده که برخی آنها به دل سطرهای تاریخ هنرهای تجسمی ایران راه یافتهاند.
شاید خیلیها ندانند یکی از همین قرار ملاقاتها که زمینهای فراهم کرد تا فیلمسازی چون عباس کیارستمی به عکاسی فکر کند و در گذر زمان عکسهای درخشانی بگیرد و به گنجینه هنر و حافظه تصویری ما بیفزاید در مکان بود که امروز گالری گلستان است؛ زمانی که هنوز کتابفروشی گلستان جایش را به گالری گلستان نداده بود! لیلی گلستان که از دهه 50 سابقه دوستی با عباس کیارستمی داشت به او پیشنهاد داد عکسهایش را چاپ کند و آنها را به نمایش بگذارد. همین پیشنهاد کیارستمی را به فکر و بعد به کار واداشت و سبب شد جدیتر به عکاسی بپردازد. بعدها تا زمانی که عمر کیارستمی به دنیا بود، بارها و بارها عکسهای این هنرمند نامدار و جهانی بر دیوارهای گالری گلستان به نمایش درآمد. لیلی گلستان با برپایی گالری گلستان در سال 1367 زمینهای فراهم کرد تا در شرایط اجتماعی خاصی که انقلاب و جنگ رقم زده بود، هنرمندان بتوانند آثارشان را از آتلیههای شخصی به مکان عمومی بیاورند و به نمایش بگذارند. در آن دوره تاریخی بیشتر فضاهای هنری در اختیار هنرمندان حوزه هنری بود و بسیاری از آثار ارزشمند هنری به خاطر وجود تنگنظریها و سختگیریها شاید فرصت دیده شدن پیدا نمیکردند. شاید اگر در آن مقطع تاریخی چندین گالری فعال در تهران داشتیم، خیلی از هنرمندان از سر ناچاری جلای وطن نمیکردند، میماندند و همینجا نقاشی میکردند. مجسمه میساختند و در تعاملی انسانی با مخاطبان آثارشان گفتوگو میکردند.
لیلی گلستان که گالریاش با نمایش نقاشیهای سهراب سپهری آغاز به کار کرد، در طول 35 سال فعالیتش میزبان نمایشگاههای انفرادی و گروهی متعددی بوده و بسیاری از هنرمندانی که امروز تثبیت شده و اعتباری به دست آوردهاند، نخستینبار آثارشان را در گالری گلستان به نمایش گذاشتند و همکاری خود را با این گالری سالها ادامه دادند و هنوز حفظ کردهاند. بدون اغراق باید گفت در دهههای بعد که کمکم چراغهای گالریهای دیگر در تهران روشن شدند و آمدند تا آنها هم سهمی در نمایش و معرفی آثار تجسمی امروز ایران داشته باشند، به هنرمندانی که پیشتر در گالری گلستان آثارشان را به نمایش گذاشته بودند، اقبال بیشتری نشان دادند. بیشک لیلی گلستان سهمی انکار ناشدنی در هنرهای تجسمی ایران دارد. او نه تنها در شناسایی و معرفی هنرمندان تازهکار نقش داشته بلکه با نمایش آثارشان و حمایت از هنرمندان تلاش کرد تا به نوعی از نسلی از هنرمندان مراقبت کند و در کنار آن در جهت فروش و تربیت نسلی از خریداران آثار هنری و اضافه شدنشان به جامعه مجموعهداران ایران نقش داشته باشد.
اگرچه از سال 1402 دیگر درهای گالری گلستان به روی مخاطبانش باز نیست اما این گالری به صورت مجازی با نمایشگاههایی که هر هفته افتتاح میشود، میزبان علاقهمندان آثار تجسمی است. هر چند که گالری گلستان به ظاهر تعطیل شده است اما لیلی گلستان این روزها بیش از گذشته دوست دارد خانه خودش و خانه پدرش را که هر دو در زمینی کنار هم هستند، به یک فرهنگسرا برای محله دروس تبدیل کند تا ضمن حفظ شدن تاریخ دو خانه و گالری گلستان، فضای فرهنگی جدیدی به شهر تهران اضافه شود. گلستان پیشتر به «اعتماد» گفته بود: «به هر حال فرهنگ و هنر در این خانه ادامه پیدا کرده. من خیلی در زمانها و دولتهای مختلف پیشنهاد دادم که بیایید این دو خانه را فرهنگسرا کنید و من مجانی مدیریت میکنم و همه کارهایش با من. یک سالن تئاتر کوچک، یک سالن سینما کوچک 50 نفره، هر شب اهالی محل میآیند فیلم میبینند، یک کتابفروشی، یک گالری کوچک، یک فروشگاه ابزار هنری و یک کافه قشنگ میتوانیم در این مکان راهاندازی کنیم. همیشه همه شهردارها استقبال کردند ولی هیچ کس کاری نکرد. من خیلی متاسفم که باید این خانه را بفروشم و حتما کسانی که این خانهها را بخرند به جایش یک برج میسازند و واقعا جای تاسف است. امیدوارم این خانهها یک جوری بمانند و از آنها برای برگزاری برنامههای فرهنگی و هنری استفاده کنند. با تجربیاتی که من دارم، میتوانم مدیریت خوبی در این مجموعه داشته باشم و گروه خوبی را هم با خود همراه کنم.»
اگرچه شاید لیلی گلستان چندان امیدی به برآورده شدن آرزوی خود برای راهاندازی یک مجموعه فرهنگی در دل دروس ندارد اما شاید تحقق این آرزو، رویای بسیاری از کسانی باشد که با «گالری گلستان» خاطره دارند. خاطراتی که لیلی گلستان برای حفظ بخشی از آنها کتاب «گالری گلستان به روایت لیلی گلستان» را منتشر کرد تا گردهای فراموشی از روی بخشی از تاریخ تجسمی ایران بزداید.