• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۷ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5829 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۷ مرداد

ضرورتی که دارد دیر می‌شود

گالری گلستان را نگه داریم

تارا بهبهانی

در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که فرق میان گالری و نمایشگاه برای اقشار زیادی هنوز روشن نیست و تمییز داده نمی‌شود. در نمایشگاهی که 17 سال است برای هنرجویان کوچک و نوجوانم برگزار می‌کنم با سوالات متعددی از طرف خانواده‌ها مواجه می‌شوم، ازجمله اینکه «نمایشگاه چه ‌جوریه؟ ما باید چی کار کنیم؟ برای پذیرایی از مهمونامون ساندویچ درست کنیم بیاریم؟ و...» پس هنوز در سال ۱۴۰۳ جامعه آماری قابل‌توجهی از ساکنین تهران که خیلی‌های‌شان از قشر مرفه و متمول هستند با مفهوم گالری و نمایشگاه و دیدن آثار هنری غریبه هستند. پس باز کردن یک گالری در سال ۱۳۶۷ کاری بزرگ و تا حد قابل‌توجهی جسورانه بود. مفهوم گالری و ‌گالری‌داری را حتما به خوبی می‌دانید. وقتی فردی در یک گالری نمایشگاه می‌گذارد، فرهنگ یک خانواده و اطرافیانش را عوض می‌کند. آنها دعوت می‌شوند به فضایی متفاوت از زندگی روزمره، یاد می‌گیرند آمده‌اند تا تماشا کنند، ببینند و اگر دست‌شان در جیب‌شان برود با خرید اثر یا آثار هنری محیط زندگی خود را تغییر دهند و هر روز صبح در فضای دیگری نفس بکشند و این چه رسالت سختی است و فرهنگ‌سازی چقدر ارزشمند و قابل ستایش. سخت است در جامعه ما که می‌دانیم چقدر فراز و نشیب است برای هنر. هفده سال است که برای گرفتن مجوز نمایشگاه شاگردانم در محک به مرکز مراجعه می‌کنم. هر سال با چهره‌هایی مواجه می‌شوم انگار از کرات دیگر! هر سال بروکراسی جدید اداری و هر سال... چقدر عجیب است برای آنها و من، دادن و گرفتن این مجوز. سال ۱۳۶۸ پدرم نمایشگاهی از نقاشی‌هایش برپا کرد. من شش ساله بودم. می‌دانید مشکل چه بود؟ اسم پدرم و عنوان نمایشگاه علاوه بر فارسی به زبان لاتین هم نوشته شده بود و این مجوز را دچار مشکل کرده بود. لاتین‌ها را پاک کردند و دعوتنامه تنها به فارسی دوباره چاپ شد و مجوز صادر شد. همه این داستان‌ها برای این است که بدانیم و می‌دانیم که خانم گلستان چه‌ها کرده‌اند و چه سختی‌ها دیده‌اند و رنج دوران کشیده‌اند. چقدر سلیقه عمومی، چقدر فرهنگ و چقدر منزلت هنر را بالا برده‌اند و چه مسیرهایی که در کنار ایشان و گالری گلستان تغییر کرده و چه آرزوها که به ثمر رسیده است.
چقدر سخت است دل کندن از جایی که سالیان سال برایش خون دل خوردی!
در کوچه پس‌کوچه‌های پاریس خانه‌های نه چندان بزرگی از هنرمندان را نگه داشتند و موزه کردند. نام‌شان باقی مانده است. وقتی نقشه شهر پاریس را می‌بینید، متوجه می‌شوید آنها که تشنه هنر و دیدن و سیر در زندگی هنرمندان هستند، می‌توانند تجربه‌های هنری را تورق کنند و با بلیت ارزان در آن خانه و خاطراتش که داستان‌ها و ‌گفتمان بسیاری دارد، قدم بزنند و هم‌ذات‌پنداری کنند. حالا که قدمت گالری گلستان سه دهه‌ و ‌نیم است، وقتش نیست که بچه‌های من و تمام آنها که خودشان یا عزیزان‌شان با دیوارهای گالری خاطره دارند، در سال‌های بعد بتوانند در این دنیای طاقت‌فرسا یادی کنند از تمام نقش‌هایی که در این فضا حرف‌ها داشته‌اند؟ چرا ما نداشته باشیم؟ چرا بچه‌های ما اسم تمام پاساژها و مال‌ها را مثل فرفره بر زبان بیاورند و اسم موزه هنرهای معاصر به گوش‌شان هم نرسیده باشد؟
وقتش نیست کاری کنیم که گالری گلستان را نگاه داریم، به مرکز فرهنگی تبدیل کنیم، حفظش کنیم، بماند برای‌مان و در نقشه تهران جایش پررنگ شود و خاطراتش تنها به این کتاب بسنده نشود؟ می‌شود اگر بخواهیم و بخواهند...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون