• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۶ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5883 -
  • ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۶ مهر

نامه شاپور جوركش به ايرج زبردست درباره جهان شعري اين شاعر

مضمون‌هاي ناگزير

گروه هنر و ادبيات| چاپ ششم كتاب «حيات دوباره رباعي» به تازگي در ٣٢٠ صفحه به كوشش بهاءالدين خرمشاهي و محمد اجاقي از سوي موسسه انتشارات نگاه راهي بازار كتاب شده است. در اين كتاب شعرها، نقدها و يادداشت‌هايي از نامداران ادبيات ايران درباره رباعيات ايرج زبردست منتشر شده است. از آنها مي‌توان منوچهر آتشي، هوشنگ ابتهاج، منصور اوجي، محمدابراهيم باستاني‌پاريزي، سيمين بهبهاني، هوشنگ چالنگي، محمد حقوقي، پرويز خائفي، عبدالعلي دستغيب، سيد علي صالحي، عمران صلاحي، دكتر مرتضي كاخي، دكتر ميرجلال‌الدين كزازي، كاميار عابدي، يدالله رويايي، علي باباچاهي، مصطفي ملكيان، انس كيشوويچ (شاعر كراوات)، اسماعيل خويي، مفتون اميني، جواد مجابي، محمدعلي بهمني، اكبر اكسير، قاسم آهنين‌جان، پوران فرخزاد، سيروس نوذري‌، مهدي مظفري‌ساوجي، سيدعلي ميرافضلي و... را نام برد كه هر كدام از منظري به آثار زبردست پرداخته‌اند. به مناسبت انتشار اين كتاب، دو نوشته درباره جهان رباعيات زبردست را در اين صفحه منتشر كرده‌ايم.

 

از اولين رباعي شروع كردم و همه را خواندم و ديدم فضاهاي نو و زيبايي‌شناسي بكر درشان برجسته است. مهم‌تر اينكه ايرج عزيز بعد از حدود چند دهه كار هنوز خود را در راه نگه مي‌داري و اميد كه هرگز به پايان نرسد اين راه، چون جست‌وجو اصل است و يافتن مقطعي است. در جست‌وجو هر دم تازه‌اي . مطمئنم محتواي رباعي‌هاي تو به خاطر زمينه مستحكمي كه داري براي تو گنجي دمادم نوشونده است. شاعر منا! بهار نو بر تو مبارك . خوشحالي بزرگ من از دوستي با تو اين است كه به‌رغم معضلات زندگي با فشارهاي مختلفش شاخص و انگيزه اصلي تو شعر است و نو شدن تنها لازمه ماندن در اين فضاست. شكل رباعي‌هاي تو حداقل تغيير بوده كه در اين سال‌ها بهش رسيده‌اي. از نظر مضمون هم كم نبوده دستمايه‌هاي مردمي كه وارد شعر كردي تا جايي كه بنر شود . در حالي كه شعر آقاي ابتهاج «سايه» با آنكه با حافظ و گاه با مولانا ممكن است عوضي گرفته شود هرگز اين جايگاه را پيدا نكرد و همين كه تو هيچ‌ وقت تفنن نكردي كه بيايي در قالب‌هاي ديگر تجربه كني، جنبه مثبت اين ايستايي بر جايگاه اين است كه تو پيوسته و مستمر به قالب رباعي اميدواري و به درستي متوجهي كه شايد خودت را موظف بداني كه بيشترين تحولات در رباعي را خلق كني . عرفان كه پيوسته آبشخور ما همه ادبياتي‌ها بوده و فلسفه و همه هنرهاي ديگرمان را زير نفوذ گرفته رباعي را هم كه به هر رو يك قالب كهن است همراهي كرده و آمده تا امروز . هر چند رباعي واقعا محملي انعطاف‌پذير است به خصوص در دست تو. با اين همه تيزهوشي تو، گاهي مضمون‌هاي كهن سمج‌تر از تلاش‌هاي ما هستند مگر اينكه بتوانيم انديشه خود را دمادم زيرسوال ببريم كه مي‌دانم تو با مشاهدات و مطالعات به‌روز همواره تمايل به صيد منظره‌اي تازه داري. نكته‌اي كه دلم مي‌خواهد با تو در ميان بگذارم بايد حضوري انجام گيرد ولي چون در تنهايي‌ام هم به تو و شعرت فكر مي‌كنم فعلا ببخش كه چشمت را خسته مي‌كنم با تلگرام. در سنت كلاسيك ما وقتي مولانا مي‌گويد سرو قيام مي‌كند... سوررئاليته شعرش را با قدرت بيان مي‌كند و حس مي‌آفريند. اما همين سوررئاليته مي‌تواند به شطح تقليل يابد و بعد به كوركورانگي بدل شود. وقتي مي‌گويد چنار دارد قد قامت الصلات مي‌گويد و رز يا مو دارد سجده مي‌كند. اين كار يعني تعبير جهان آنچنانكه دل‌مان مي‌خواهد و يعني اينكه ابژه خارج از ذهن را كج و مژ كنيم. بهتر از من مي‌داني عصر مولانا در جهان عصر تعبير جهان به نفع مذهب بود. هر كه تعبيرهاي قدرتمندتري در خدمت مذهب مي‌آورد قوي‌تر بود و شمس تبريز با قدرت‌ترين تعبيرگر بود. در دنيا هم همين بود شاعر بزرگ انگليسي جان دان مثلا كك كه او و معشوقش را گزيده به كليسايي تشبيه مي‌كند كه خون آنها را با هم امتزاج داده و به عقد هم درآورده. همه اين معبران معتقد بودند جهان كتاب خداوند است كه فقط افراد برگزيده‌اي مثل خودشان قادرند اين كتاب را بخوانند و به درستي تعبير كنند و ديگران بايد از آنان پيروي كنند. وقتي ابژه را چنان ببينيم كه مثلا رز دارد سجده مي‌كند، داريم عملا ابژه را غيب مي‌كنيم. در حالي كه علم بر مشاهده دقيق مبتني است. از همين مشاهده دقيق است كه هواپيما ساخته مي‌شود نه از توهمات. ولي مولانا تعبير را جايگزين درست ديدن مي‌كند. البته در قرآن هم بر مشاهده تاكيد مي‌شود و مي‌گويد فانظر... ولي پشتش يك كلمه ‌الله مي‌گذارد يعني فقط به راه و نعمت خدا دقت كن. يعني در واقع خود بيننده و مشاهده‌گر هم در شعري كه تعبيرگري عرفاني مي‌كند، غيب مي‌شود و شاعر فقط موظف است از منظر خداوند به جهان بنگرد نه از منظر واقعيت. وقتي كعبه مي‌دود به ديدن رابعه خيلي قشنگ ولي شطح و سوررئاليته مويي باريك وسط‌شان است. اين معبران مي‌گفتند چشم شماها درست نمي‌بيند و چشم بصيرت ما مي‌بيند. پشت كردن به چشم ظاهر مضموني عام در شعر كلاسيك بوده. چشم دل باز كن كه جان بيني آنچه ناديدني است آن بيني يا حتي خاقاني: از ديده عبر كن هان ايوان مدائن را آيينه عبرت دان. هر چند عبر را مي‌گويند از عبرت مي‌آيد ولي معني عبور را هم در خود دارد. يعني كه همين چشم ظاهر را ول كن كه در واقع چيزي جز غيب كردن سوژه نيست. بهترين مثال براي اين مضمون حكايت اسبي است كه كنار رودخانه كپ كرد و نرفت. مهتر آمد مشتي خاك در آب ريخت و اسب رد شد و گفت اين اسب خودش را در آب مي‌ديد و نمي‌توانست ازخودش رد شود. چشم خودبيني‌اش را كور كردم، رد شد كه فوق‌العاده است. وقتي مولانا مي‌گويد بنده ما را چرا كردي جدا واقعا از منظر خداوند حرف مي‌زند و در واقع جاي خدا نشسته موي باريكي ميان اين برخورد و رويكرد نيمايي هست كه مي‌گويد شاعر بايد بتواند جاي سنگ بنشيند و از چشم كلاغ زاغي به بهمن بنگرد. مولانا خود را نماينده خدا مي‌داند و همين باعث مي‌شود در داستان موسي و خضر حق كشتن كودك را بدهد. حتي سپهري كاملا مدرن وقتي مي‌گويد جيب‌هاشان را پر عادت كرديم.... اما اينچنين مضمون‌ها اينقدر سمجند كه به محض آنكه در قالب كهن شروع به سرايش مي‌كنيم مضمون هم همراه بحر عروضي مي‌آيد. رباعي هم هر چند قالبي گنجا و مدرن است از همين آسيب بركنار نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون