اين ملك سينما عصر جديد است
محسن آزموده
هفته پيش چهارشنبه صبح اتفاقي گذرم به اطراف دانشگاه تهران افتاد. خيابانهاي اطراف پرديس مركزي دانشگاه، مثل خودش يكي از دوست داشتنيترين و جذابترين مناطق تهران است. كوچه-خيابانهاي اين ناحيه بهرغم سن و سال نسبتا بالا و قديمي بودن و تراكم نسبي، به علت نزديكي به دانشكدهها و دانشگاههاي گوناگون و كتابفروشيها و مراكز فرهنگي مثل تئاترشهر و تالار رودكي و سينماهاي متعدد و بلوار زيباي كشاورز و پارك لاله و رستورانها و كافههاي فراوان و ...بسيار شلوغ و جوان و پرتكاپو است. نه مثل بالاتر بيش از حد سوت و كور و ساكت و شبيه خوابگاه است، نه مثل پايينتر، پرازدحام و زياده از حد بازاري و درگير كسب و كار و احيانا مردانه.
تقاطع خيابانهاي وصال و طالقاني، از جلوي ساختمان قديمي و خاطرهانگيز سينما عصر جديد رد شدم. چند سالي ميشود كه اين سينما تعطيل شده و ديگر در آن خبري نيست، مثل خيلي از سينماهاي متروك تهران، مثل سينما كوچ در ميدان گرگان (نامجو) و سينما رودكي (متروپل) و سينما شهر قشنگ (خيابان وليعصر پايينتر از خيابان جمهوري) و سينما كريستال (لالهزار) و سينما بولوار (بلوار كشاورز) و... عاقبتي كه بسياري از سينماهاي قديمي شهر آن را به انتظار ميكشند. حتي شنيده بودم كه ميخواهند ساختمان سينما عصر جديد را بكوبند و بسازند. به همين خاطر هر وقت از جلوي آن رد ميشوم، با نگراني و افسوس و دريغ به آن نگاه ميكنم. اينبار ديدم روي ديوار، جاي نام سينما، يك بنر زرد رنگ بزرگ زدهاند، با اين نوشته: «اين ملك به فروش ميرسد» به همراه يك شماره موبايل.
واقعا ناراحتكننده است. درباره سينما عصر جديد و سابقه آن بسيار نوشته و گفته شده. شخصا خاطرات زيادي از فيلم ديدن در اين سينماي كوچك و دنج دارم. عصر جديد كه نامي بسيار با مسما داشت و يادآور شاهكار چاپلين (1936) و مجله معروف سارتر و دوبوار در فرانسه، هر فيلمي پخش نميكرد. گزيده كار بود و متناسب با حال و هواي منطقه، فيلمهاي اصطلاحا روشنفكري و هنري را اكران ميكرد. من كه در دهه شصت بچه بودم، اما بسياري از آدمهاي نسلهاي قبل از ما، حتي در برهوت دهه شصت، آثار سينماگراني مثل تاركوفسكي و برگمان و پاراجانف را در اين سينما ديده بودند. من هم از زماني كه سينمارو شدم، آثار مهم و بزرگي را روي پرده نقرهاي نسبتا كوچك اين سينما ديدم، آثاري از بهرام بيضايي و عباس كيارستمي و داريوش مهرجويي و ناصر تقوايي و خسرو سينايي و مسعود كيميايي و ... مخاطب سينما عصر جديد، كمتر خانوادهها يا زوجهاي خوشگذران كه سينماروهاي حرفهاي و اصطلاح عشق فيلم (سينهفيلم)ها بودند. نزديكي اين سينما به مراكز فرهنگي و دانشگاهي و كتابفروشيها اين گرايش را توجيه ميكرد.
حالا هم فكر ميكنم ميشود به طريقي اين سينما يا لااقل ساختمان آن را حفظ كرد. من البته آدم اقتصادي و وارد در امور مالي و تجاري نيستم. اين را هم ميدانم كه اوضاع سالن سينماها، حتي سينماهاي نوساز كه در سالهاي اخير با عنوان «پرديس» اين سو و آن سوي شهر ساخته شده، بدجور كساد است. حال اقتصاد بهطور كلي و سينما بهطور خاص خراب است و قاعدتا سالنهاي سينما سوت و كور ميشوند. اهالي سينما هم به علل مختلف دل و دماغ ندارند و خيلي دل به كار نميدهند، مگر براي اينكه يك فيلم عامهپسند، از اين كمديهاي باب روز بسازند تا هم خودشان امرار معاش كنند، هم يكي، دو ساعت خلق را سرگرم. اما با همه اينها تصور ميكنم ميشود كاري كرد كه سينما عصر جديد به سرنوشت ساير سينماهاي متروك دچار نشود. بالاخره جاي اين سينما با مصاديقي كه در بالا ذكر كردم، متفاوت است. هنوز هم اين منطقه از شهر، چنانكه نوشتم، شلوغ و پرتردد است و هر سال به واسطه ورود دانشجويان جديد، خون تازه به رگهاي اين خيابانها وارد ميشود، جوانان اميدوار و پر شر و شوري كه تازه سر از تخم در آوردهاند و در پي كشف جهان و تجربيات نو هستند.
من كه پول ندارم، اما فكر ميكنم يك سرمايهدار-كه خدا را شكر كم هم نداريم- ميتواند ساختمان عصر جديد را به عناوين مختلف حفظ كند، ضمن آنكه برايش صرفه اقتصادي هم داشته باشد. مثلا با تبديل آن به يك مركز فرهنگي به همراه كافه و فروشگاه كتاب و محصولات فرهنگي و نمايش فيلمهاي كلاسيك يا هنري و ... مهم اين است كه ساختمان عصر جديد حفظ شود، كوبيده نشود، تبديل به سالني نشود كه در آن همايش فكر برتر و انرژي درماني و جشن عروسي و عزا برگزار ميشود. جايي باشد براي آنكه جوانها به آن رفت و آمد كنند و بتوانند در آن ايدههاي نوي خود را طرح كنند. البته به قول شاملو، ميدانم، ميدانم، ميدانم كه اين همه مستلزم رواداري و آزادي مسوولان فرهنگي است. حلقه مفقودهاي كه باعث ميشود كل اين زنجير از هم گسسته شود. اما با اين همه اميدوارم باز يك سرمايهگذار فرهنگي، همه اين دردسرها را به جان بخرد و پا پيش بگذارد و جلوي تخريب خاطرههاي جمعيمان را بگيرد. ايدون باد.