درباره عكسهاي مريم نيازاده، در گالري آتبين
تامل عكاس در از دست رفتن جواني
سهند عبيدي
1- عكسهاي مريم نيازاده در گالري آتبين كه به نمايش درآمد، مژدهيي بود براي كندن از خانه و رفتن به تالار عمومي براي ديدن كارهاي يك هنرمند، اگر كه حاجت به ملاقات مرسوم آدمها در مجامع هنري نباشد، يا ديدن كارها از نزديك بيارزد به نشستن در خانه و ديدن همان كارها در مجله و بروشور و اينترنت و بخشيدن عطاي كارها به لقايشان. و اين دلايلي دارد كه دقيقا برميگردد به ذات خود عكسهاي پيش رو، بدون مرعوب نام و روابط و تفسير بودن. در فضايي كه آثار آدمها، نه به واسطه خودشان، كه به واسطه دلالتهاي اجتماعي و «آرتيستيك» مرسوم و شخصيت هنرمند در محافل تعريف و طبقهبندي ميشوند، ديدن مجموعهيي كه با فروتني مقصود مشخصي دارد، سادگي پختهيي در فكر و اجرا دارد و گرفتار تمايلات معمول نيست، يادآور حرمت توليد اثر هنري در شخصيترين وجه آن است. تنها راه رستگاري براي هرگونه توليد هنري، دوري جستن از فضاي غالب سليقه زمانه، پاسخ دادن به عواطف و انديشههاي شخصي و مهمتر از همه وارد بازي واكنش نشان دادن به سكه غالب ابتذال نشدن است.
2- مجموعه 18 عكس نيازاده، تصوير فساد و تباهي ميوههاست، تصاويري ابژكتيو از انحطاط و كپكزدگي ثمره زندگي درختها و بوتهها. هر ميوه در زمينهيي سفيد و بيحس قاببندي شده است. آنها چيده شده بودهاند تا مصرف شوند اما زمان بيرحمانه آنها را از شكل انداخته است. ميوههاي اين عكسها غيرقابل استفادهاند. آنها مسموم و بي اعتبار شدهاند، خوراك موجوداتي دهها برابر كوچكتر از ما. آنها پير و چروكيدهاند. به زماني ميمانند كه ما از خانه رفتهايم و آنها در آشپزخانه ماندهاند، يا از ياد رفتهاند، يا مثل حالا، زير نگاه خونسرد عكاس پژمرده ميشوند.
3- اما انحطاط هميشه هم زشت نيست و اين كليد دريافت نگاه به اين عكسهاست: آنها همچون عكسهاي صنعتياند. با حوصلهيي آزاردهنده دستچين شدهاند، در معرض ويراني قرار گرفتهاند و حالا، مثل اين ميماند كه مجله مُدي را ورق ميزني، يا وارد گالري شيكي ميشوي و با تصاوير مردگاني آراسته طرف ميشوي. اصلا اين ميوهها، با زيبايي محتوم پيشينشان، شبيه عكسهاي ويكتوريايي در بدو تولد عكاسياند: مردگاني كه پيش از دفن آراسته شدهاند و بيحركت، مثل يك نشانه، پيش از دفنشان، پيش از دورانداختنشان، ثبت شدهاند. ميوه بهراستي محصول و مخلوق درخت است و پيش از تلف شدن نهايياش ثبت شده است. زيباشناسي ويراني؛ تصوير يكنواخت سرهاي بريده، جنازههاي شمارهبندي شده؛ آلبوم عكس خانوادگي، با عكسهاي پرسنلي از مردگان؛ چروكهاي نهايي صورت انسان طراوت از دست داده؛ شلشدگي عضلات و پوست و يادماني محزون از زيبايي پيشين. مثل تصوير انگورهاي خراب شده كه همچون يك طراحي ژاپني تصوير را پر كرده؛ يا مثل هلوي كپكزدهيي كه كپك سفيد دورش، زيبايي انتزاعي يك كهكشان دوردست را دارد. هيچ چيز مثل اين ميوهها، نميتواند نجابت پنهان و آسيبپذير تن و عمر آدمي را در خودش معنا كند.
4- نام مجموعه، «تصوير دوريان گري»، به سادگي و بيابهام، دنياي مجموعه را گسترده ميكند. در بدو ورود به تالار ميخوانيم: ««تصوير دوريان گري» تصوير
تمام نماي آنسوي چهرههاي انسانهاست. «تصوير دوريان گري» يك رمان نيست، يك فرهنگ «چون و چراي» زندگي است. افسانه نيست، حقيقت تلخ و شيرين عواطف انساني است. يك اثر مجرد نيست، يك شاهكار جهاني است. (بخشي از متن پشت جلد كتاب «تصوير دوريان گري»/ ترجمه داريوش شاهين/ انتشارات مهرگان ۱۳۵۳) ». دوريان اسكار وايلد زيباروست، دلبسته هنر (او ميداند كه «هنر بزرگترين تسلاي زندگي است»). و رمان تحقيقي ست در كشف بيگانگي انسان با زندگي خويش، تماشاگر شدن و تحليل نفس و آنگاه تجسس خويش. دوريان وقتي با خودكشي دخترك عاشق، كه او از خود رانده بود روبهرو ميشود هم اين مشاهده زوال و تماشاگر آن بودن همچون تماشاگر اثر هنري بودن را گريز از مصيبت زيستن ميداند. پرتره دوريانگري اين امكان را به او ميدهد تا انحطاطش را از پيش چشم محافل پنهان كند، اما آن اثر هميشه، هميشه آن پشت پسله هست تا كراهت او را باز بتاباند. نبوغ وايلد ميداند كه با مرگ دوريان، چهره او زشتي و پيري را نشان ميدهد و تابلو، اثبات زيبايي ميشود. پس ما به ديدن مجموعهيي دعوت شدهايم كه تصوير دوريانگري را، برخلاف عادت معهود نشان ميدهد، با اين اميد در بطنش كه زيبايي از دل امكان ذاتي اشيا، نه فقط خاطرهيي نسبت به گذشته، كه نويدي به فردا بشود، به وقتي كه ما مردگان برخيزيم، گيرم كه تنها در تسلاي هنر. حال و هواي محزون و زيباپرست درون عكسها، خودش را در پشت فرم خونسرد و ابژكتيو و وسواسي كارها پنهان كرده و اين استتار مايه محافظت از ايده زيبايي و عدم فروپاشي يا كريه شدن كارهاست. ميوههاي گنديده يا چروكيده نيازاده، با وجود همهچيز، در منتهاي زيبايياند، مثل چهره پيرزني كه هنوز از لابهلاي خطوط چهره و برق چشمانش ميگويد كه با وجود اين همه، زيباست. هارموني و فرمدهي اثر كليد درمان هر آفريننده (و شايد بيننده)يي است.
5- نوشته معرفي مجموعه با اين اميد به آخر ميرسد: «اين مجموعه حاصل تلاقي علاقهمنديهاي من در چند زمينه مختلف است و همينطور اميد و تلاش براي يافتن دوستاني از قرن نوزدهم: كارل بلوسفلت و اسكار وايلد». همخانواده بودن عكسها با عكسهاي بلوسفلت را به ياد بياوريم: عكسهاي بلوسفلت با دوربين دستسازش از «ديتيل» گياهان و اشياي زنده را. ملاقات دنياي بهشدت ابژكتيو شبه علمي بلوسفلت با سوبژكتيويته خودشيفته و زيباپرست وايلد، قلمهزدن دو ريشه است از گياهان يك دوره از زمان با هم، تامل عكاس است در از دست رفتن جواني و از دست رفتن طراوت «ايده» در انتهاي قرن نوزدهم و اميد شخصي به احضار و سپس «فيكس» كردن آن براي مجموع شدن، براي ساختن امكاني براي نتيجهگيري و معنا بخشيدن به تصور يك آدم جوان در اين سوي كره خاك، بياميد عبث به «ظاهر آراسته و گيرا» اما در باطن رو به انحطاط محيط.