نگاهي به كتاب «استونر» اثر جان ويليامز
چگونه از راه ادبيات كنشگر شويم؟
اميد قاسمي
چگونه ادبيات يا بهطور كلي هنر ميتواند شيوههاي جديدي از ادراك يا كنشگري يا چگونه متفاوت ديدن جهان و زندگي را به ما آموزد؟ ژيل دلوز از طريق خوانش آثار اسپينوزا و نيچه سرنخهايي براي خوانشي ديگرگون از زندگي انسان،جهان و ادبيات به ما ميدهد. دلوز در خوانش خود از اسپينوزا تمايزي ظريف ميان دو شيوه فهم و ادراك جهان از طريق دو مفهوم ethic و moralityبه ما نشان ميدهد. morality از طريق واكنشگري و نيروهاي بردهوار و قضاوتگر از طريق بايد و نبايدهاي اخلاقياتي همچون قضاوت كردن و كينهتوزي همچون سنخي واكنشگري منفعالانه پديدار ميشود.اما در مفهوم ethic كه به اخلاق ترجمه ميشود، اشيا و جهان پديداري نه همچون نيروهاي منفعل و ايستا، بلكه صرفا با توانها و كنشگريهايشان ادراك ميشوند.اينجا پرسش نه با تو بايد يا تو نبايد كردن، بلكه با پرسشهايي چون اين بدن چه ميتواند كرد يا چگونه كنشگر شويم، بازشناسي ميشوند.گذر از اخلاقيات به اخلاق. جمله درخشان اسپينوزا در كتاب اخلاق، هيچ كس تاكنون نتوانسته بگويد يك بدن چه ميتواند بكند.ميتواند كليدي به ما دهد در درك فضاي رمان .بعد از اين مقدمه ميخواهيم به رماني بپردازيم كه به نظر ما ميتواند يك رمان اسپينوزيستي تمامعيار و فوقالعاده باشد. رمان استونر چاپ اول ۱۹۶۵نوشته نويسنده فقيد جان ويليامز.رمان استونر در زيرمجموعه رمانهايي در امريكا قرار ميگيرد كه به campus novel شهره هستند يعني رمانهايي كه در فضاهاي آكادميك و دانشگاهي با شخصيتهايي كه يا دانشجو هستند يا استاد دانشگاه خود واژه campus به معني پرديس دانشگاه است كه ديويد لاج منتقد و نظريهپرداز معروف ادبي از نويسندگان شاخص اين زير ژانر است.رمان استونر سرگذشت ويليام استونر دهقان زادهاي فقير عامي و تا حدودي كند ذهن و دست و پاچلفتي از بدو تولد در سال ۱۸۹۱ در ميزوري را روايت ميكند كه گويي تقدير او اين است كه همچون والدين و اجداد خود به كشاورزي و دوشيدن گاوها مشغول شود.او كه منفعلانه وضعيت خود را پذيرفته و ظاهرا گلهاي از سرنوشتش ندارد پس از طي كردن دبيرستان به دانشگاه تازه تاسيس كلمبيا در نزديكي محل زندگيش جهت تحصيل در رشته كشاورزي فرستاده ميشود.رمان در ابتداي شروع فضاي گرفته و عبوسي دارد همچون خود استونر.استونر در دانشگاه چندان موفق نيست و رغبتي به ادامه تحصيل ندارد.از جمله در درس اجباري زبان و ادبيات انگليسي با تدريس استاد عجيب و تا حدودي مرموز به نام ارچر اسلوون.از اينجا رمان با مهارت و درخشش خاصي اوج ميگيرد.اينجاست كه قدرت خيرهكننده ادبيات بر ما و خود استونر آشكار ميشود. قدرت كلمات قدرت زبان و ادبيات همچون مكاشفه و در يك كلام تواني كه ميتواند باعث دگرگوني تحول و رخداد شود.استونر چنان مجذوب ادبيات و استادش اسلوون ميشود كه رشته كشاورزي را رها كرده و تا مقطع دكتراي ادبيات ادامه ميدهد.رمان در ادامه به شكل درخشان و زيبايي همچون يك قطعه موسيقي صرفا بر مبناي شورها، توانها و پيوند بدنهايي كه ميتوانند كنشگري و آفرينشگري كنند يا برعكس در پيوند با بدنهايي واكنشگر و افسرده توانشان كاهش يابد جلو ميرود.در رمان استونر همچون اكثر رمانهاي مدرنيستي حادثه بيروني خاصي اتفاق نميافتد. حتي حوادث دو جنگ جهاني منع مصرف مشروبات الكلي كه در رمان اشارههايي به آنها ميشود را بايد در پرتو همين كنش و واكنشهاي بدن استونر به همين وضعيتها درك كرد.در هنگامهاي كه همگان در شور و حرارت ميهنپرستانه از عقل سليم زمانه پيروي ميكنند و خواهان شركت و كنشگري در جبهههاي جنگ هستند همچون دوستان خود استونر، ديويد مسترز و گوردن فينچ او آريگويانه به وضعيت نه ميگويد و ماندن در دانشگاه و تدريس را انتخاب ميكند همچون كنشي وجودي.زندگي خصوصي استونر همچون ازدواجي نه چندان موفق يا به قول نويسنده معصومانه با دختري به نام اديث كه مشكلات و گرفتاريهاي روحي و شخصيتي زيادي هم براي خود و استونر فراهم ميكند كه حاصل اين ازدواج دختري معصوم و ضعيف به نام گريس است كه با سختگيريها و اخلاقيات عجيب مادر عاجز و ناتوان از ايجاد يك رابطه سالم و عاطفي پايدار با پدر به عنوان تنها دلخوشي پدر از اين ازدواج زناشويي ناموفق است كه خود اين دختر نيز سرگذشت تلخ و غمباري در انتهاي رمان دارد يا برعكس رابطه عاشقانه و شورانگيز استونر با دختري دانشجو به نام كاترين ديويس كه هرچند فرجام خوشي ندارد ولي همين حضور كوتاهمدت دختر در زندگي استونر باعث ايجاد انگيزه و توان و بروز خلاقيت در استونر جهت تدريس و در كمال تعجب حتي در زندگي خانوادگي استونر ميشود، نمونهاي از پيوند بدنها با هم جهت آريگويي و افزايش توانها.رمان با پيگيري سرنوشت استونر تا لحظه مرگ همچون ريتمي موسيقيايي و نمايش شدتها و شورهايي كه يك زندگي آريگويانه و توانخواه را نمايش ميدهد به پايان ميرسد كه براي جلوگيري از اطاله كلام خواندن آن را به خوانندگان واميگذاريم. در پايان قطعهاي از كتاب را كه جانمايه اثر و كليدي براي درك فضاسازي آن است، آورده شده:
«آن موسم سال را در من تواني ديد/ كه هيچ يا اندكي برگ درختان خزانزده/ آويخته بر شاخههايي كه از سرما به خود ميلرزند/ مرا تواني ديد همچون نيمتاب روزي/ كه آرامآرام در شفق رنگ ميبازد/ مرا تواني ديد همچون شراره آتشي/ غنوده بر خاكستر جواني خويش/ و در كام چيزي فرو ميرود كه روزي چند وي را پرورانده بود/ آنگاه در تواني يافت چيست آن تحفهاي كه عشق را افزون ميكند/ نيك عاشق شدن به چيزي كه بايد دمي ديگر رهايش كني».