جنوب بدون شمال، داستانهاي زندگي مدفون
اسدالله امرايي
چارلز بوكوفسكي با هنجارشكني و نوشتن به سبك رئاليسم كثيف يا چرك در ميان نسل نويسندگاني جا ميگيرد كه بيل بوفورد اولينبار با عنوان رئاليسم چرك از آنها ياد ميكند. جنوب بدون شمال- داستانهاي زندگي مدفون به زندگي طبقه فرودست، افراد حاشيهاي جامعه، بيكاري، مي خوارگي و روابط اجتماعي آدمها در امريكا ميپردازد. اين مجموعه داستان را شهرزاد لولاچي ترجمه كرده كه نشر افق آن را به بازار داده. ترجمه فارسي جنوب بدون شمال با زير عنوان داستانهاي زندگي مدفون دربردارنده ۲۱ داستان از ۲۷ داستان نسخه اصلي كتاب است كه به انتخاب مترجم منتشر شده. مترجم در مقدمه نسبتا مفصلي كه بر كتاب نوشته، چارلز بوكوفسكي را به شكل مبسوطي معرفي كرده است. مجله تايم در دهه ۸۰ لقب مرشد فرودستان را به وي داد، بعد از پشت سرگذاشتن كودكي و نوجواني دشوار در امريكا به دليل اينكه از خانواده مهاجر آلماني بود و شرايط سخت خانوادگي، آثارش در مجلههاي كوچك ادبي و گاه به صورت كتابچه توسط ناشران مستقل و گاه گمنام و به قول خودشان اسمالپرس چاپ شد. تقريبا به مدت ۱۰ سال دست از نوشتن كشيد، زندگي او پيش از انتشار اولين رمانش به نام پستخانه در۱۹۷۱ فرازوفرودهاي زيادي داشت. بوكوفسكي در نهايت در سال ۱۹۶۹ تصميم نهايي خود را گرفت و براي اينكه تمام وقتش را وقف ادبيات كند از كار در اداره پست استعفا كرد.آثار او هم مانند ريموند كارور نويسنده همعصرش بيشتر بر جستوجوي حقايق جزیي و فردي تاكيد دارد. بوكوفسكي در آثارش به ابعاد زندگي امريكاييهاي فقير، ملال كار روزانه، بيكاري، روابط اجتماعي آدمها و شغل نويسندگي ميپردازد. «من نميتوانستم از فروشگاهها چيزي كش بروم، ولي از آلابام يك حقه ياد گرفته بودم. آلابام دزد بود، سبيلي نازك داشت و زماني مستخدم بيمارستان بود. آدم گوشت و اقلام گرانتر را در كيسه خريد مياندازد و روي آن را سيبزميني ميپوشاند. فروشنده كيسه را وزن ميكند و پول سيبزميني را از آدم ميگيرد، اما بهتر از هر كاري ميتوانستم از اسم ديك استفاده كنم و نسيه بگيرم. درآن محله افراد زيادي بودند كه اسمشان ديك بود و نام فروشنده نوشگاه هم ديك بود. دور هم مينشستيم و آخرين نوشيدني هم تمام ميشد. اولين كارم اين بود كه يك نفر را ميفرستادم نوشيدني بگيرد. به يارو ميگفتم: من هنك هستم، به ديك بگو كه هنك من رو فرستاده تا يه شيشه بهت نسيه بده و اگه سوالي داشت بهم زنگ بزنه.» مجموعه داستانهاي جنوب بدون شمال شماري از مشهورترين داستانهاي بوكوفسكي هستند كه در سال ۱۹۷۳چاپ شدند و وي با اين مجموعه توانست ژانر داستاني به ويژه داستان كوتاه را با جهانبيني بدبينانه و تلخ دگرگون كند. «ميخواي قهرمان بشي، مگه نه پسر كوچولو؟ وقتي همه تشويقت ميكنند هيجانزده ميشي؟ پرچم امريكا رو دوست داری؟ آره، مثل بستني وانيلي؟ هنوز غذاي بچه هم ميزني، بيهمه چيز؟
ببين ميسون...خفه شو! هفتهاي 300 تا! هفتهاي 300 تا بهت دادم. وقتي تو اون نوشگاه پيدات كردم پول نوشيدني بعديت رو نداشتي... جنون الكل داشتي و با سوپ كلم خودت رو سرپا نگه ميداشتي! من از هيچ ساختمت بيشرف و ميتونم دوباره نابودت كنم. تا اونجايي كه به تو مربوط ميشه، من خالق توأم، خالقي كه پدرسوختهبازيهات رو هم نميبخشه!»