• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5949 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ دي

كات

محمد خيرآبادي

با خودت بگو و مدام تكرار كن كه داري فيلم مي‌بيني. فيلم هم كه مي‌داني قواعد خودش را دارد، ژانر خودش را دارد، روال خودش را دارد. مثلا ديروز تو داشتي يكي از همين فيلم‌هاي سنگين و سرد روشنفكرپسند را مي‌ديدي كه شخصيت اصلي آن، يقه پالتوي بلند مشكي‌اش را داده بود بالا و در ميان سوز و سرما از دالان‌ها و كوچه‌پس‌كوچه‌هاي تاريك شهري شبيه به پراگ دهه ۶۰ عبور مي‌كرد. چه حسي داشتي از ديدنش؟ احتمالا به فكر فرو رفتي، دچار اضطراب وجودي شدي و يـأس عميق فلسفي پيدا كردي. طبيعي است. فيلم را خوب ساخته‌اند، شخصيت‌پردازي‌اش درست است، هنرمندانه ساخته شده و بايد هم با آن همراه مي‌شدي. غير از اين بود جاي تعجب داشت. حالا امروز داري فيلمي مي‌بيني درباره يك خانواده معمولي. از اين فيلم‌هاي مبتني بر زندگي روزمره طبقه متوسط كه پر است از دعواهاي زن و شوهري، جدال سنت و مدرنيته، اختلافات نسلي، مشكلات فرزندپروري و مقاديري دغدغه آب و نان. پدر خانواده نشسته يك گوشه و اخبارش را نگاه مي‌كند. مادر سر در گوشي فرو برده و تايپ مي‌كند و زير لب مي‌خندند. دختر نوجوان كه موبايلش را بين گوش و شانه نگه داشته و به حرف‌هاي دوست آن طرف خط گوش مي‌دهد، از اتاقش مي‌آيد بيرون كه برود سر يخچال و بطري آبش را بردارد. پدر زيرچشمي نگاهش مي‌كند. اول مي‌خواهد چيزي بگويد ولي نمي‌گويد. به خودش پيچ و تابي مي‌دهد. با ايما و اشاره مي‌خواهد به مادر بفهماند كه يك جاي كارش ايراد داشته. بلند مي‌شود و اين نكته كه «بايد هر طور شده قبل از اينكه دير بشود كاري بكنند» در چهره‌اش موج مي‌زند. به اتاق دختر مي‌رود. اول آرام و از در صلح چيزي مي‌گويد. دختر محل نمي‌گذارد. پدر سماجت مي‌كند. دختر پرخاشگرانه پاسخ مي‌دهد. صداي‌شان بالا مي‌رود. تبديل به جر و بحث مي‌شود. دختر شاكي مي‌شود از امر و نهي پدر. حرفي مي‌زند كه پدر انتظارش را ندارد. مادر خودش را مي‌رساند. پدر چهره‌اش برافروخته مي‌شود. فشارش بالا مي‌رود و مي‌افتد يك گوشه. مادر گريه مي‌كند و خودش را بدبخت‌ترين آدم روي زمين مي‌داند. دختر كيف و كاپشنش را بر مي‌دارد كه برود بيرون. اما تو مي‌داني و با خودت بارها تكرار كرده‌اي اين يك فيلم است، فقط قواعد خودش، ژانر خودش و روال خودش را دارد. درست در همين‌جاي قصه، حتما كارگردان كات داده. آن وقت بازيگرها از نقش‌هاي‌شان بيرون آمده‌اند، به هم خسته نباشيد گفته‌اند، عوامل پشت صحنه چاي آورده‌اند و در كنار هم نوشيده‌اند و گپ زده‌اند و خنديده‌اند. فيلم تمام مي‌شود. به دور و برت نگاه مي‌كني. خانه خالي است. كسي را نداري كه با او درباره فيلم حرف بزني. سيگاري روشن مي‌كني. پك عميقي مي‌زني. به سقف خيره مي‌شوي. با خودت بگو و مدام تكرار كن كه داري فيلم مي‌بيني. به زودي كارگردان كات مي‌دهد و عوامل پشت صحنه چاي مي‌آورند و مي‌نشينيد به گپ و گفت و خنده. همه‌اش فيلم است، همه‌اش.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون