فاشيسم، سركوب و تبليغات
مرتضي ميرحسيني
معلوم بود تحملشان نميكند. هم مخالفش بودند و هم تيراژ روزانهشان حداقل دوازده برابر بيشتر از روزنامههاي فاشيستي بود. مدام از تصميمات دولت انتقاد ميكردند و معترض روشها و رويههاي موسوليني بودند. تبليغات فاشيستي برايشان جذابيتي نداشت و در گفتوگو با خوانندگانشان از واقعيتهاي پشت اين سروصداها مينوشتند. خلاصهاش اينكه مانع تسلط موسوليني بر افكار عمومي ميشدند. حداقل اينكه تا مدتي چنين كردند. بعد كه موسوليني كاملا بر دولت مسلط شد و نمايندگان مجلس را مرعوب كرد، قدرت مطبوعات را هم فروشكست. در رُم به يكي از نزديكترين مردانش - چزاره روسي- و در استانها به فرمانداران دستور داد تا هر نشريهاي را كه با فاشيسم همسو نيست ببندند(نخستين روزهاي ژانويه 1925 ميلادي). سازمانهاي بزرگ مطبوعاتي را هم با تهديد و تطميع به زير سايه خودشان كشيدند يا تعطيل كردند. هرچند همان زمان برخيها به اين سركوب و اختناق اعتراض كردند و از حركت به سوي آيندهاي تاريك و تباه گفتند، اما واقعيت اين است كه اغلب متنفذان ايتاليا پشت موسوليني و فاشيستها ايستاده بودند و از تصميماتش حمايت ميكردند. به قول مارتين بلينكهورن «بعيد است در ايتالياي آن زمان كسي ميبود كه تصور روشني از ايتالياي تحت هدايت موسوليني در سالهاي بعد داشته باشد. محافظهكاران قدرتمندي كه به او اجازه ترفيع تا حد نخستوزيري داده بودند و سالهاي بعد نيز عليرغم داشتن اختيارات كافي تلاشي براي پايينكشيدن او نكردند- تا زماني كه ديگر بسيار دير شده بود- فاشيسم را پديدهاي موقت ميدانستند، جنبشي متكي به نيروهاي جوان و پرشوري كه سلامت و نشاط را به نظام بيمار سياسي برميگرداندند و كارگران و چپ سازمانيافته را سر جاي خود مينشاندند. به گمان آنان بعدا فرصتي دست ميداد تا بتوان از شرشان خلاص شد يا اينكه خودشان، به شيوه معهود ايتاليايي، در گذر زمان درون نظام ليبرالي جانگرفته و شايد تا حدي اقتدارگراتر استحاله ميشدند. بسياري از سياستمداران ليبرال و فرمانداران محلي فريب اين سناريوي عاديشدگي را خوردند و با اهمال و عدم درك صحيح از مختصات سياست نوين و تودهاي ايتالياي پس از جنگ، مجال سياسي لازم را براي رشد و تقويت فاشيسم فراهم كردند. اكنون كه به وقايع سياسي آن سالها مينگريم سادهانديشي سردمداران نظام سياسي در مواجهه با فاشيسم آشكار است، ولي با وجود اين دو نكته اساسي در دفاع- ولو ناقص- از آنها را نبايد از نظر دور داشت: اولا ظهور و ترقي انفجاري و صعود سريع فاشيسم از پلكان قدرت پديداري كاملا بديع و بيسابقه به حساب ميآمد و در تاريخ معاصر ايتاليا و هيچ كشور اروپايي ديگري هيچگاه چنين امري رخ نداده بود كه درسي باشد براي سياستمداران ايتاليا... ثانيا حتي خود فاشيستهاي ايتاليايي آن زمان هم بهروشني نميدانستند فاشيسم به چه سمت و سويي خواهد رفت.» خلاصهاش اينكه قدرت را به دست گرفتند و مخالفانش را كنار زدند و چند سالي، هرچه دلشان خواست كردند. اما ارزشهايي كه موسوليني با تسلط انحصاري بر رسانهها شعارش را ميداد و فاشيستها با تبليغات پرسروصدا برايش ميكوشيدند، هرگز در جامعه ايتاليا دروني نشد. «فاشيسم بيترديد هزينه بسياري براي ترويج شكلهاي مقبول فرهنگ فاخر و عام متقبل شد، بهويژه در حيطههايي چون هنرهاي بصري (نقاشي و مجسمهسازي و بيش از همه معماري) و سينما و ورزش قهرماني. پيامهاي مخالف سياسي به طرق مختلف- سانسور، مراقبت پليسي و تعقيب و آزار فعالان ضدفاشيست- محدود ميشد. بسياري از مخالفين را زنداني كردند، از كشور راندند يا به نقاط دوردست كشور تبعيد كردند... با وجود اين، اكثر تاريخپژوهان همچنان بر اين باورند كه تأثير عمومي حكومت فاشيست بر جامعه ايتاليا سطحي بوده است. البته، چهبسا ايتالياييها به سازمانهاي تفريحي يا جوانان ميپيوستند و از امكانات آنها استفاده ميكردند، موسوليني را هم ستايش ميكردند و براي فتوحات ايتاليا در اتيوپي هورا ميكشيدند و بهخاطر موفقيتهاي ورزشي ايتاليا در دوران فاشيسم جشن ميگرفتند، ولي عموم مردم هيچگاه كليت ارزشهاي فاشيستي را دروني نكردند.» آن همه ادعا، آن همه لاف و گزاف، آنهمه شعار و تبليغات در نهايت جز تغييراتي در ظواهر زندگي ايتالياييها ايجاد نكرد. جنگ را كه باختند و سقوط كردند، همه آن توهمات نيز- در مرگي خالي از افسوس- به پايان رسيد.