به مناسبت ثبت ملي خانه آيتالله طالقاني
جايي براي نگهداري از ميراث پدر
محسن آزموده
اوايل دهه 1370 خورشيدي اينترنت و ماهواره و در نتيجه شبكههاي اجتماعي و فضاي مجازي مثل حالا در دسترس همگان نبود، انگشتشمار بودند كساني كه موبايلهايي مثل «گوشتكوب» داشتند و خلاصه دسترسيها به اطلاعات و سرگرميها و چيزهايي كه آدم را سرگرم كند، بسيار اندك بود. به عنوان نوجواني تازه سر از تخم در آورده براي فراتر رفتن از بركه كوچكي كه در آن زندگي ميكردم و آنچه راديو-تلويزيون رسمي ميگفتند، ناچار بايد كتاب ميخواندم و روزنامه و مجله. مشكل آنجا بود كه دسترسي به كتاب هم مثل حالا اينقدر سهل و آسان نبود. كتابخانه مدرسه هم بسيار كوچك و حقير بود. ناچار بايد به كتابخانههاي عمومي دور و بر خانهمان در شرق تهران سر ميزدم، يكي كه از همه قديميتر بود و مخزن پر و پيماني از رمانها و آثار تاريخي قديمي داشت، كتابخانه آيتالله طالقاني در پارك خيام بود. ديگري كتابخانه دكتر سيد جعفر شهيدي در ميدان 58 محل نارمك تهران كه گويا پيشتر خانه استاد بوده و بالاخره كتابخانه طالقاني، در خيابان نورمحمدي، پايينتر از پيچ شميران، نرسيده به خيابان هدايت، انتهاي بنبست طالقاني.
تابلوي آن را هر بار كه براي خريد كتاب به ميدان انقلاب ميرفتم، سر خيابان نورمحمدي ميديدم. تا اينكه يكبار فكر كنم در سال 75 يا 76، در 16-15 سالگي به آنجا رفتم. وقتي رسيدم، متوجه شدم كه اينجا خانه آيتالله طالقاني بوده. بعدها كه روزنامهنگار شدم و براي مصاحبه كردن نزد زندهياد خانم اعظم طالقاني رفتم، فهميدم كه آيتالله يك خانه ديگر هم در خيابان هدايت داشته. خانه انتهاي كوچه طالقاني يك بناي آجري دو، سه طبقه قديمي بود. آن زمان نميدانستم كه خانواده اين خانه را به شهرداري دوران آقاي كرباسچي فروختهاند و شهرداري هم آن را تبديل به كتابخانه عمومي كرده. يادم هست عضو نشدم. مخزن كتابخانه باز نبود و بايد براي پيدا كردن عناوين كتابها به برگهدانها مراجعه ميكردي. جعبههاي چوبي بزرگي با كلي كشوي كوچك كه روي هر كشو يكي از حروف الفبا را نوشته بود و وقتي آن را بيرون ميكشيدي، يك عالمه فيش ميديدي كه به ترتيب پشت سر هم قرار گرفتهاند و روي آنها اطلاعات كتابشناختي كتابها نوشته شده. من آن زمان بيشتر مخاطب رمان و داستان بودم و از رهگذر خانواده مذهبي كه داشتم، به فلسفه اسلامي علاقهمند شده بودم. پيشتر آثار استاد مطهري و آيتالله طالقاني و شريعتي و باهنر و ... را در كتابخانه خيلي كوچك داييام كه در جنگ هشت ساله شهيد شده بود، ديده بودم.
آنچه در آن ديدارها بيشتر توجهم را جلب ميكرد، بناي قديمي و زيباي خانه بود. باز به واسطه خانواده خيلي خوب آيتالله طالقاني را ميشناختم. در خانهمان پوسترش را داشتيم. مادر و پدرم خيلي از او تعريف ميكردند. «مجاهد نستوه» به گفته آنها آخوندي بود كه با ساير هملباسهايش خيلي فرق ميكرد. آن زمان هنوز عكس سيگار به دستش را نديده بودم، اما شنيده بودم كه در دوران پهلوي سالها زندان بوده، خودش و خانوادهاش رنجها كشيدهاند و در همان چند ماه اول انقلاب هم از برخي تندرويها و كژانديشيها رنجيدهخاطر بوده و حتي يكبار قهر كرده. مادرم ميگفت جوانهاي انقلابي او را نه آيتالله كه «پدر طالقاني» خطاب ميكردند و در ميانه سنتگرايان و جزمانديشان او را پشت و پناه خود ميدانستند. ميگفت وقتي طالقاني خيلي ناگهاني از دنيا رفت، جوانها انگار حامي و پدر خود را از دست دادند. حتي يادم هست حرف و حديثهايي درباره مرگ او مطرح بود، خدا عالم است. از آن سالها خيلي ميگذرد. حالا ميتوان گفت همه چيز عوض شده. من در طول دوران دانشجويي و سپس روزنامهنگاري خيلي چيزها راجع به طالقاني خواندم و ياد گرفتم. بارها راجع به او نوشتم يا مصاحبه يا گزارش تهيه كردم. چنانكه نوشتم به خانهاش در خيابان هدايت رفتم و با اعظم خانم گفتوگو كردم، با دكتر محمدمهدي جعفري و ديگران. تا اينكه شنيدم خانه انتهاي بنبست رها شده و در حال تخريب است و شهرداري قصدهاي خوبي راجع به آن ندارد. مثل همه علاقهمندان به تاريخ ايران نگران شدم. خانه آيتالله طالقاني يك سند مهم تاريخي است. بايد حفظ شود. حالا خوشحالم كه مجاهدتهاي مجتمع فرهنگي طالقاني و دوستدارانش جواب داده و خانه پدر طالقاني از سوي ميراث فرهنگي ثبت ملي شده. اينطوري ميتوان ميراث آيتالله را حفظ كرد. فكر ميكنم بهتر است آنجا را به سبك خانه كساني چون جلال آلاحمد (پسرعمويش) و نيما و اخوانثالث و شهيد چمران و استاد مطهري و شهيد بهشتي و دكتر شريعتي به موزه بدل كنند، جايي براي نگهداري از ميراث پدر.