• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5956 -
  • ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۳ دي

فلسفه قدرت همچنان ديكتاتور بر گلادياتورها

ابونصر قديمي

باوري عمومي وجود دارد كه هر فيلم موفقي كه ساخته مي‌شود، دنباله‌هايش خلف‌هاي مطلوبي براي نسخه نخست نخواهند بود. همان‌طور كه تاريخ مرتب خود را تكرار مي‌كند، در سينما هم مرتب اين موضوع تكرار مي‌شود كه نظير آن را در ارباب‌حلقه‌ها، پدرخوانده، هري‌‌پاتر و ... بارها شاهد بوده‌ايم. سال ۲۰۰۰ كه گلادياتور‌ يك به‌كارگرداني ريدلي اسكات ساخته شد، انصافا شاهد فيلم خوبي بوديم، چه از لحاظ موسيقي، چه بازي بازيگران، چه ديالوگ‌ها، چه تاثيري كه بر بيننده مي‌گذارد، چه حفظ ريتم تا پايان، اما حال كه اسكات خود نيز حدود نودساله شده و تجربه شكست سال گذشته در فيلم ناپلئون را هم در كارنامه ثبت كرده، بايد زنگ خطرها و پيري را بپذيرد و با شكست‌هاي بيشتر، خاطرات و آثار خوبي كه از او در فيلم‌هاي گلادياتور۱، پادشاهي بهشت و بيگانه داريم را خراب نكند، شايد اين بزرگ‌ترين لطفي است كه مي‌تواند در حق خود و بيننده داشته باشد. 
در گلادياتور ۲، اولين چيزي كه به‌چشم مي‌خورد بازي بازيگر نقش اول، پل مسكال است كه چه بخواهد، چه نخواهد، با نسخه پدر گلادياتور، راسل كرو، كه در فيلم هم ناگهاني مي‌فهميم پدر واقعي او هم هست، قياس خواهد شد كه اصلا و ابدا در حد و اندازه‌هاي پدر نيست و بيننده كه غالبا به عشق گلادياتور ۱ آمده فيلم را ببيند از همان ابتدا با ديدن او مايوس مي‌شود. موضوع انتخاب بازيگر تنها در نقش گلادياتور خلاصه نمي‌شود بلكه در انتخاب بدمن فيلم در گلادياتور‌۱ بازي باشكوه و خارق‌العاده واكين فينيكس را شاهد بوديم، اما در اين فيلم با دلقك‌هايي در نقش امپراطور روبه‌روييم كه نه در فيلم‌نامه نقش درستي براي‌شان تعريف شده، نه خود لياقت، شم بازيگري و نقش منفي بودن دارند. تنها و تنها امتياز مثبت فيلم، نقش و بازي دنزل واشنگتن است كه خيلي خوب درآمده و احتمالا از باگ‌هاي فيلم بوده و از دست كارگردان و فيلم‌نامه‌نويس دررفته، چون اگر خيلي كاربلد بودند باقي قسمت‌هاي فيلم نيز بايد درست درمي‌آمد. كلا در گلادياتورها، چه يك چه دو، آنيتي قرار نيست در سطح فيلم وجود داشته باشد، بلكه القاي يك طرز فكر قدرت‌طلبانه مدنظر است كه بايد با قدرت، حق جامعه را از زمام‌دار مجنون قدرت و خودشيفته ستاند. در فيلم نخست، چون ايده براي بيننده تازگي داشت، تاثيرگذار بود، اما در نسخه دوم، هم ايده نخ‌نما شده، هم فيلم‌نامه به‌شدت افت كرده، هم فيلم‌سازي نسبت به نسخه نخست خيلي ضعيف‌تر است. مثلا در ابتداي فيلم همسر گلادياتور، آريشات در جنگ با روميان كشته مي‌شود، خب در آينده فيلم چه استفاده‌اي از همسر داشتن و كشته شدن او شده؟! يا شخصيتي كه به گلادياتور ترياك مي‌دهد و درمانش مي‌كند و ظاهرا شرقي و هندي است و هويتش را فاش نمي‌كند، گرهي در فيلم مي‌افكند كه ناگشوده رهايش مي‌كند، يا خود شخصيت دنزل واشنگتن هم هويتي مجهول دارد كه به اسرار خاندان سلطنتي واقف است و گذشته خويش را لو نمي‌دهد و به گلادياتور مي‌گويد تو هرگز مرا نخواهي شناخت، كه علاوه بر گلادياتور بيننده هم هويتش را تا آخر نمي‌داند، خب وقتي قرار نيست گرهي در فيلم گشوده شود و از آن بهره‌اي برده شود، چرا بايد افكنده شود؟! اصلا مگر بيننده سوالي از هويت او در ذهن داشت كه مي‌گويند مرا نخواهي شناخت، وقتي اين ديالوگ مطرح مي‌شود مي‌خواهد حس كنجكاوي بيننده را برانگيزد، نشانه‌اي هم براي حل اين معما نمي‌دهد.
اين فيلم مشابه گلادياتور‌۱ نيز كه اين ضعف را داشت، سكانس‌هاي جنگ و اكشنش تنها در افتتاحيه و دكور مي‌ماند و در خدمت پيرنگ و شاكله كلي داستان نيست، تنها از اين جهت است كه بيننده فريب بخورد و به اميد آنكه شاهد فيلمي پر از صحنه‌هاي جنگي‌ باشكوه تاريخي است، تا آخر بنشيند و فيلم مزخرف حدود ۱۵۰ دقيقه‌اي را تماشا كند، برخلاف فيلم پادشاهي‌بهشت اسكات كه صحنه‌هاي جنگي كاملا درخدمت پيرنگ داستان است. كلا گويا در آسمان زمان زيادي براي سرنوشت‌نويسي اين پدر و پسر اختصاص‌ داده نشده و در حد يك كپي ‌پيست با اديت‌هاي جزئي بوده، هر دو اول فرمانده ارتش هستند، هر دو شكست مي‌خورند و اسير مي‌شوند، توسط برده‌داري خريداري مي‌شوند، از هر دو به عنوان گلادياتور استفاده مي‌شود، هر دو در مسابقات محلي خوش مي‌درخشند و به پايتخت مي‌آيند، آن‌جا هم به‌لطف خدا در همه مسابقات پيروز مي‌شوند و توجه امپراطور كه آدم بدي هست را جلب مي‌كنند و هر دو بناست روم را از شر امپراطور ظالم نجات دهند و قدرت را به سنا بازگردانند. گويا هيچ خلاقيت و تفاوتي در آفرينش پسر نسبت به پدر وجود ندارد، يا فيلم‌نامه‌نويس خيلي ناشي و بي‌ذوق بوده! فيلم واقعا هفتاد هشتاد درصد كپي خيلي ضعيف‌ترِ نسخه اول است، يك تقابل خير و شر احمقانه كه از زمان يونان باستان، خيلي بهتر از آن را آن‌قدر ديده‌ايم كه خسته شده‌ايم، هيچ فرديتي در فيلم وجود ندارد كه جايي در زيست شخصي به‌كارش آيد. تنها كاراكتر دنزل واشنگتن مانند داده پرت يك جامعه آماري وجود دارد، كه به‌رغم اينكه ساير مولفات خيلي ضعيف هستند، اين كاراكترِ بدمن، بسيار مي‌درخشد. اين درخشش از چند حيث، قابل توجه و بررسي است، اول آنكه در ابتدا بيننده فكر مي‌كند مشابه برده‌دار گلادياتور ۱، شخصيتي مثبت و نه‌چندان مهم است، اما بد بودن او هم يك‌باره و ناگهاني به‌چشم نمي‌زند، بلكه به‌تدريج و در حركت سكانس‌ها، حرف‌ها و رفتارهايش، متوجه افكار شوم و شخصيت منفي او مي‌شويم كه با بازي، اكت و ميميك‌هاي استادانه چهره‌اش، بيننده ابتدا نقش مثبتش را مي‌پذيرد، در ادامه فيلم در شوك و قضاوت رفتارهايش است، و تا سكانس‌هاي پاياني متوجه شخصيت منفي او نمي‌شود، بيننده هم نقش مثبتش را مي‌پذيرد هم منفي‌اش را، كه درآوردن اين دوگانگي و پارادوكس كار هر بازيگري نيست. نسبت به انگيزه كارهايش فيلم اطلاعات درستي به‌دست نمي‌دهد اما هر چه هست سياه‌پوست و آفريقايي است و در سكانس افتتاحيه شاهد يورش روم به شمال آفريقا و قتل و غارت مردمانش بوديم، كه هدف او را كه نابودي امپراطوري روم است را مي‌تواند توجيه كند. اين كاراكتر را وقتي با فيلم اسپارتاكوس به‌كارگرداني استنلي كوبريك و بازي كرك داگلاس ۱۹۶۰ مقايسه مي‌كنيم، متوجه عظمت او مي‌شويم، كه كاري كه اسپارتاكوس با ده‌هزار نفر ارتش نتوانست انجام دهد، او به‌تنهايي و انفرادي با نقشه‌ها و سياست در شُرُف انجامش بود. ديالوگ‌هاي فيلم هم تنها از زبان دنزل واشنگتن جان مي‌گرفت، كه مي‌گفت بهترين انتقام آن است كه برخلاف زخمي كه خوردي رفتار كني، كه نشان از شيوه مبارزه متفاوت او و زيركي و سياستش است، يا مي‌گفت خشم چيزي مقدس است و صحنه نبرد معبد مقدسي براي رسيدن به آزادي است، يا خشونت زبان مشتركي است كه همه آن را درك خواهند كرد. بااين‌حال شيوه اقدامات او به‌ظاهر صلح‌طلبانه و خردمند بود اما در نهايت در مقياس‌هاي بسيار بزرگ‌تر شاهد خشونت بي‌كران او بوديم كه رفتارها و ديالوگ‌ها و نحوه بازي او مجموعا به‌صورتي عالي، همديگر را تاييد مي‌كنند.
از كاراكتر دنزل واشنگتن كه صرف‌نظر كنيم، انصافا فيلم چيز خاص ديگر و برگ آسي ندارد. تنها ستيز نخ‌نما شده خير و شرست كه از اين حيث با جومونگ و لينچان تفاوت خاصي ندارد. حيف است مطلب را ببنديم و به موضوع موسيقي و قياس آنها نپرداخته باشيم كه علت موفقيت اسكات در گلادياتور ۱، همچنين پادشاهي بهشت، موسيقي بي‌نهايت ماندگار هانس زيمر و هري گرگسون است كه انصافا اسكات، به اوج رسيدن‌ و ماندگاري سكانس‌هاي معروفش را مرهون موسيقي اين دو است، كه موسيقي همين فيلم هم با هري گرگسون است اما موسيقي گلادياتور يك را خيلي بهتر ساخته بود. اين عدم موسيقي خوب نيز در فيلم ناپلئون سال گذشته اسكات وجود داشت، كه بر سرنوشت تباه هم  آن فيلم، هم اين فيلم، تا حد زيادي تاثير گذاشته است. اسكات بايد بپذيرد كه ديگر پير شده! نه در ناپلئون از واكين فينيكسي كه ۲۴ سال پيش در گلادياتور‌1 خوب بازي گرفته بود، در ناپلئون مي‌تواند خوب بازي بگيرد، نه از هري گرگسوني كه در گلادياتور‌۱ موسيقي خوبي گرفته بود مي‌تواند در گلادياتور‌۲ موسيقي خوبي بگيرد، نه بهره‌اي كه ۲۴‌سال پيش از گلادياتور‌۱ گرفته بود را مي‌تواند از گلادياتور‌۲ بگيرد. اين ميل به بقا، گاهي رزومه و كارهاي خوب گذشته را هم ممكن است زير سوال ببرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون