هر چه برايتان از جنگل سدر و سرو در دره قاديشا و ساحت مرقد جبران خليل جبران بنويسم، نميتوانم و نميشود آن فضا و احساس زنده و گرم حضور در حنگل سدر و سرو و دم زدن در چنان فضاي بهشتي و اثيري را بيان كرد. لبنان و سدر نسبت مقدسي دارند همانند نسبت زرتشت پيامبر فرزانه با سرو كاشمر! سدر در تاريخ و جغرافيا و اساطير و ادبيات لبنان، از قالب و قامت يك درخت خارج شده و تصويري اثيري و معنوي و مقدس يافته است. چنانكه در كتاب مقدس و قرآن مجيد شاهد همين روايت هستيم. شايد هم نسبتي است كه انسان با درخت پيدا ميكند. جبران خليل جبران شمايل سدر را شبيه قلب انسان تصوير كرده است. وقتي خون در شاخهاي از رگهاي قلب كه بسته شده است؛ راه پيدا نميكند و روان نميشود گويي سدري است كه شاخهاي از آن شكسته است. به روايت جلالالدين بلخي، درخت با تشخصي انسانوار دستِ نيايش به سوي آسمان دراز ميكند:
اين درختاناند همچون خاكيان
دستها بر كردهاند از خاكدان
سوي خلقان صد اشارت ميكنند
وانك گوش استش عبارت ميكنند
با زبان سبز و با دست دراز
از ضمير خاك ميگويند راز
مولوي در داستان شگفتانگيز دقوقي و نماز در ساحل دريا از تابلوي شگفتانگيز تطور و تبديل انسان به درخت و نماز درختان ياد كرده است. داستان رازآميز دقوقي و كراماتش را در دفتر سوم مثنوي ببينيد. داستان در حقيقت مكاشفه جلالالدين بلخي است كه به نام دقوقي روايت شده و سرّ دلبران در حديث ديگران خوشتر آمده است:
يك درخت از پيش مانند امام
ديگران اندر پس او در قيام
آن قيام و آن ركوع و آن سجود
از درختان بس شگفتم مينمود
در عهد عتيق سدر و سرو و لبنان با هم يك منظومه ساختهاند! شايد يكي از زيباترين نمونهها وصف و ستايش سليمان پيامبر باشكوه در «غزل غزلهاي سليمان» از زبان معشوقه او است. معشوقه كه بيشتر عاشق است! در وصف سليمان سنگ تمام گذاشته و از جمله سروده است:
1. «شمايلش همچون لبنان است، همانند جنگل سدر والاست!» (۱)
در مزامير داود اشارهاي به درختان سدر شده كه به روايت مزامير خداوند خود آنها را نشانده است:
«درختان خداوند شاداباند* يعني سروهاي آزاد لبنان كه غرس كرده است.» (۲)
شايد به همين دليل در لبنان در جنگلهاي سدر، سدرهاي كهنسالي وجود داشته و كم و بيش دارد كه به آنها «ارز الرب» ميگفتهاند. سدر پروردگار! سدر تا سه هزار سال عمر ميكند. برخي باور دارند كه در روزگار مادر جنگلهاي سدر لبنان به ويژه جنگلهايي كه در كنار معابد و ديرها وجود دارد، هنوز هم ميتوان سدرهايي با عمر بيش از هزار سال را تماشا كرد. همان باوري كه ايرانيان درباره سرو كاشمر داشتهاند كه البته داستانش، يكي داستان است پر آب چشم!
نگاهم در دره قاديشا به جنگل سدر است. سدر نماد زيبايي و تعادل و طمانينه و نيرومندي و شكيبايي و مقاومت و تقدس است. در ذهنم آيات قرآني درباره سدر در چنين هنگام يا هنگامهاي تداعي ميشود. در سفر معنوي پيامبر به ملكوت كه پوسته مكان و زمان شكسته و شكافته شد، براي بيان سفر او درخت سدر به عنوان نشانه و نماد در سوره «النجم» مطرح شده است. اگر تنها بودم از همين شيب كناره مرقد جبران خليل جبران از همين دير پايين ميرفتم. در جنگل سدر گشت ميزدم. جهت را كه ميدانم! ۱۵۵۵ متر كه پايين بروم به سطح دريا ميرسم! قرآن ميگويد: پيامبر تا آخرين سدر آمده بود. ديدار يار و وصال در نزد درخت سدر آخري بود. مثل موسي كه از درخت نغمه توحيد شنيد.
در اينجا سخن از شنيدن نيست، سخن از ديدن است. عين اليقين است. بهشت همانجاست!
ولقدْ رآهُ نزْلةً أُخْري ﴿١٣﴾ عِند سِدْرةِ الْمُنتهي ﴿١٤﴾ عِندها جنّةُ الْمأْوي ﴿١٥﴾ إِذْ يغْشي السِّدْرة ما يغْشي
«و قطعا بار ديگري هم او را ديده است، * نزديك سدرة المنتهي، در همانجا كه جنةالمأوي است.* آنگاه كه درخت سدر را آنچه پوشيده بود، پوشيده بود.» ذهنم با سوره نجم پرواز ميكرد. رحمت و رضوان خداوند بر حاج آخوند روستاي مهاجران كه در كودكي به تشويق ايشان با نوجوانان روستا سوره النجم را از حفظ كرده بوديم. يادگار او است. حال در افق جنگل سدر ميخواهم سدر آخري را ببينم كه بوي بهشت ميدهد. آيات بهشت است. با خودم ميگويم، پيامبر جبران خليل جبران هم بوي بهشت ميدهد. البته بر حسب مراتب و به روايت منطق منظومه سبزواري مقول به تشكيك است. اما ميتوان دريافت كه نوشتن «پيامبر» در حال و هواي معمولي ميسر نبوده است. چنين كتابي را نميتوان در حال عادي نوشت. چنانكه سهروردي در عوارف المعارف اين جمله بسيار زيبا را نوشته است:
«من لم ينفعك لحظه لم ينفعك لفظه!» كسي كه نظر و نگاهش به تو سودي نرساند، از سخنش سودي نخواهي برد! اين نگاه هماني است كه حافظ روايت كرده است:
كس نديدست ز مشك ختن و نافه چين
آنچه من هر سحر از باد صبا ميبينم
ما در زندگي خود در جستوجوي معني هستيم، در جستوجوي شنيدن صدايي يا تماشاي بهشت، تماشاي آخرين سدر! آخرين سدر ميتواند نمادي از آخرين منزل هفت شهر عشق عطار باشد. همان شعشعه پرتو ذات كه بر جان حافظ تافت. سايه شاعر بزرگ معاصر در غزلي « تماشا» را زيباترين خواستِ آرماني انسان ميداند:
چه خيال ميتوان بست و كدام خواب نوشين
به از اين درِ تماشا كه به روي من گشودي!
سفر در آفاق و انفس انگار بهانهاي است تا بتوانيم جهان را تماشا كنيم. در تماشاي جهان به تماشاي جهان معني بينديشيم. از سدر براي سفر و پروازمان نردباني يا سكويي و پروازگاهي بيافرينيم. گيسوان سبز خوشرنگ جنگل سدر... شعر «قارئة الفنجان» نزار قباني با صداي عبدالحليم حافظ در ذهنم طنين مياندازد... پنجاه سال پيش در اتاق خوابگاه همدانيان دانشگاه اصفهان با عدنان حسيني داريم ترانه افسانهاي قارئة الفنجان را گوش ميكنيم. تا آنجا كه عدنان به گريه ميافتد:
بحياتك يا ولدي امرأةٌ عيناها سبحان المعبود
فمها مرسوم كالعنقود، ضحكتها أنغام وورود
والشعر الغجري المجنون يسافر في كل الدنيا
در زندگي تو پسرم،
زني است كه چشمانش؟ سبحان المعبود!
دهانش همانند خوشه انگورست
خندهاش ترانه و نغمه و گلسرخ
موي بلند وحشي ديوانهاش به هر سوي دنيا روان است...
شاخههاي سدر مانند موي وحشي معشوقه اثيري با باد ميرقصند. صدها سال بلكه برخي از اين سدرها هزار سالهاند كه زلفشان با باد به هر سوي ميرود. مهدي انگار متوجه شده است كه من در حال و هواي ديگري هستم! ميگويد برويم تا طرابلس را هم ببينيم. ميگويم لابد براي ناهار هم فكري كردهايد! ميگويند در طرابلس رستوران آشنايي است. گشتي در طرابلس ميزنيم و براي ناهار به همان رستوران ميرويم. فرود از جاده مارپيچ يا پيچاپيچ دره قاديشا را مانند طومار ترمه در جلو ديد ما باز ميكند. جاده بسيار خوب و باكيفيت با علايم راهنمايي به موقع و بجا و آسفالت عالي! پدر خانم محمد برايم شعري از پدرش ميخواند. درباره تاريخچه منطقه صحبت ميكنيم. طرابلس را خوب ميشناسم. پيش از اين سه بار به طرابلس آمدهام. يك بار مهمان دانشگاه بلموند بودم. بار ديگر براي ملاقات با رشيد كرامي آمدم. بار سوم مهمان شيخ سعيد شعبان بودم. در استخر خانهاش شنا كردم. اين سه ديدار هر كدام سه دنياي متفاوت بود! در دانشگاه بلموند نشست گفتوگوي اديان توحيدي و بودايي و هندوئيسم و يك كومنيست منصف بود. با رشيد كرامي سخن درباره لبنان بود و جنگهاي داخلي تلخ و فرساينده. شيخ سعيد شعبان دلبسته به انقلاب اسلامي و امام خميني بود. نسبت به فلسطين توجه و حساسيت داشت. رشيد كرامي (۱۹۸۷ص - ۱۹۲۱) و شيخ سعيد شعبان (وفات: ۱۹۹۸) در گذشتهاند. ميزبان نشست دانشگاه بلموند، مطران جرج خضر بيش از صد سال دارد و در خلوت انس عارفانه خويش است... .
در ذهنم اين ديدارها و شخصيتها موج ميزنند. پدرخانم محمد از پدرش حسين حسين در حال رانندگي شعري را با شوق و سرمستي ميخواند:
كم غني عاشوا عمرهم مرحوا
و بالنهاية كآس الموت قد شربوا
كن بشوشا لوجه الضيف مبتسم
لا تجعل الضيف وقتا منك مكتئب
چه بسا انسانهاي ثروتمندي كه عمرشان را در خوشباشي گذراندند.
اما سرانجام جام مرگ را سركشيدند.
در سيماي مهمانت با تبسم و شادمانه بنگر، مبادا مهمان در چهره تو ناخشنودي ببيند...
قصيده بيش از ده بيت است. نشانه فرزانگي انسانهاي ساده و پاك با نگاهي درست به زندگي و افقي روشن در تعامل با ديگران... ساعتي در شهر طرابلس گشت زديم. مناطقي كه در وقايع جنگ داهلي كانونهاي درگيري بود. ويران شده و برخي مناطق در زمان رفيق حريري ساخته شده بود. شهر مثل كسي است كه نيمي از لباسش نو و نيمي كهنه باشد. اين دوگانگي به سرعت خودش را در همه مناطق نشان ميدهد.
پينوشت:
(۱) غزل غزلهاي سليمان، باب ۵ آيه ۱۵
در ترجمه آزاد احمد شاملو از غزل غزلهاي سليمان آيه اينگونه ترجمه شده است:
2. «و او خود - اگرش ببينيد!- خدنگ، همچون يكي نهال ِ جوان ِ سدر است و نيكو چون سراسر ِ خطه لبنان است.»
(۲) مزامير، مزمور ۱۰۴ آيه ۱۷
3. انجمن كتب مقدسه، مترجمان كتاب مقدس كه يكي از نفيسترين ترجمههاي كتاب مقدس را به يادگار گذاشتهاند؛ در ترجمه واژه «ارز» به معني و معادل «سدر» مسامحه كرده و «سرو» ترجمه كردهاند. اين واژه كه امروزه در زبان عربي و نيز عبري نيز با همين تلفظ استفاده ميشود به معني سدر است و نه سرو.