سوپ ويژه پدر ژپتو
مهدي خاكيفيروز
در ميان همكاران دفتر، فردي به «پدر ژپتو» مشهور شده بود. او با كله كچل درخشانش كه به نوعي جلبتوجه ميكرد، هر روز صبح زود وارد دفتر ميشد. با نگاهي به كت چهارخانهاش با طرحهاي شاد و رنگارنگ، به نظر ميرسيد كه از دنياي كاملا مرتب و منظم آمده، درحالي كه خود او در دنيايي غرق از كارهاي نيمهتمام و پروژههاي بيپايان زندگي ميكرد. چيزي كه بيش از همه درباره پدر ژپتو جالب توجه بود، علاقه و مهارت خاصش در پختن سوپ ويژهاي بود كه به آن «سوپ غر و تحمل» ميگفت. اين سوپ تركيبي بود از غرغرهاي بيپايان و تحمل بيوقفه كارهايي كه هيچوقت تمام نميشدند. پدر ژپتو با همان كله درخشان و كت چهارخانهاي كه گويي نشاني از نبرد بيپايان او با كارها بود، هر روز بعد از ورود به دفتر و نوشيدن يك ليوان چاي تلخ و خوردن مقداري نخودچي شور دوآتشه، سراغ فهرست كارهاي ناتمامش ميرفت. فهرستي كه هيچگاه از آن كم نميشد و گاه بيشتر هم ميشد. يك پروژه كه به پايان ميرسيد، همان لحظه دهها پروژه ديگر به آن اضافه ميشد. در همين بين، پدر ژپتو با همان لبخند نيمه آشكار و نيمهپنهان، از ويژگيهاي سوپ ويژهاش ميگفت؛ سوپي كه در آن به تركيب منحصر به فرد دست يافته بود. سوپي كه به گفته خودش، يك معجون سحرآميز بود براي مقابله با شلوغيهاي بيپايان روزانه. وقتي همكاران از او ميپرسيدند: «اين همه كار را كي تمام ميكني؟»، با همان سر كچل و كت جالبي كه در كانون توجه قرار داشت، ميگفت: «همين الان؛ بگذار يك چاي بخورم. يه كمي ديگه فهرست ژپتو رو چك ميكنم، شايد اون موقع همهچيز تموم بشه!» اما در دل او هيچوقت هيچ نشانهاي از پايان نميديدي. گويي دنياي او دقيقا به اندازه همان «كمي» كه ميگفت، بيپايان بود. به قول خودش اگر هر روز بتواند سوپ خود را به موقع آماده كند و حسابي جاافتاده باشد، پس ميتواند با تمام اين كارهاي ناتمام دست و پنجه نرم كند. پدر ژپتو نيز تركيبي عجيب از عناصر مختلف بود: ميز كاري كه كمد آقاي ووپي نام داشت، رفاقت با من كه برايش تنسي تاكسيدو به شمار ميآيم، عشق به كتاب كه از مرحله خواندن به خريدن تنزل يافته، دوستي بيثمر با سياستمداران بلندمرتبه و البته همان كتهاي چهارخانه هميشگي كه نشانهاي از نظم در ميان اين آشفتگيها بود. شايد درنهايت، اين سوپ و اين كت همان چيزي بودند كه او را در اين دنياي بيپايان كارها نگه ميداشتند. سوپي كه همانند كار و زندگي او هيچوقت پختن و خوردن آن تمام نميشد، اما همچنان بايد ادامه ميداد.