يادداشتي براي زندهياد داريوش رفيعي
صدايي كه خاموش نشد
بابك بختياري
از كودكي در منزل مادربزرگ مادريام بسيار نامش را ميشنيدم؛ آهنگ مستانه او را زير لب زمزمه ميكردند. مادربزرگم هميشه ميگفت وقتي از مادرش كه «عزيز» خطابش ميكردند، درخواست خواندن ميشده «مستانه» داريوش رفيعي را ميخوانده است.
آن سالها هنوز سيدي و فضاي مجازي و امكانات امروز نبود، اما تا وارد عالم موسيقي و نوازندگي ويولن شدم تمام نوارهاي داريوش رفيعي را از كاستفروشهاي خيابان نادري خريدم، با خواندن كتابهاي مختلف متوجه شدم او را استاد مجيد وفادار كشف كرده و با ساختههاي او و اركستر شماره دو به سرپرستي ايشان به شهرت رسيده است.
بعدها كه خدمت استاد پرويز ياحقي رسيدم، بارها و بارها خاطرات زيادي از روزها و لحظههايي كه با داريوش رفيعي گذرانده بود، تعريف كرد. داريوش رفيعي صدايي بينهايت پرسوز و گداز داشت و يك حس گيرا؛ صداي بمي كه علت شهرت و جا افتادن آثارش حتي در نسل جوان امروز است.
ساختههاي مجيد وفادار در آن دوران از ويژگي خاصي برخوردار بود، در دهه 30 هر خوانندهاي كه ملوديهاي مجيد وفادار را ميخواند به اوج شهرت ميرسيد، دليلش هم اين بود كه وفادار درك بسيار درستي از جنس صداي خوانندگان داشت؛ حتي ترانهسرايي هم كه انتخاب ميكرد با توجه به چارچوبي بود كه خواننده در اثر ايفاي نقش ميكرد. داريوش رفيعي غير از مجيد وفادار كه اعم آهنگهايش از او است، از محمد شيرخدايي و پرويز ايرانپوي و... هم خوانده است، دو يا سه ترانه هم از استاد عزيزم پرويز ياحقي كه با اركستر شماره سه به سرپرستي ايشان ضبط شده، آخرين اثر او است؛ «من و خاموشي» در دستگاه شور با كلام بيژن ترقي كه استادم ميگفت در منزل استاد حسين تهراني اين اثر را ساخته و در راديو ضبط كرده است كه يك هفته بعد از آن، داريوش رفيعي درگذشت. قبل از آن صفحه «به ياد رضا محجوبي» يك طرف در سهگاه و يك طرف در دشتي از تمبكنوازي داريوش به همراهي ويولن پرويز ياحقي است.
داريوش، شاگرد استاد حسين تهراني بود و به تمبكنوازي هم مسلط بود و ضربها را خوب ميشناخت و در ضربي و ضربيخواني هم سبك خودش را داشت. داريوش رفيعي با ادبيات و شعر هم مانوس بود و اين درك او را در كلام دوچندان كرده بود. در دهه 30 پرويز ياحقي، داريوش رفيعي، اسماعيل نوابصفا و بيژن ترقي چهار رفيقي بودند كه روزگار با هم ميگذراندند.
داريوش به خاطر ظاهر زيبايي كه داشت بسيار مورد توجه قرار ميگرفت، البته اين شائبههايي را هم به دنبال داشت. در سال 51 در مجله «سپيد و سياه» با نزديكان او مصاحبههايي شده كه توانستم به وسيله دوست گرانقدرم يوسف گوهري كه ساكن شمال ايران است و آرشيو بزرگ و خوبي دارد و همچنين خانم زهرا موسوي به كل اين مصاحبهها و اطلاعات دست پيدا كنم. مادر داريوش گلههاي زيادي كرده بود از شايعاتي كه براي فرزندش داريوش رفيعي ساختهاند؛ هم در مورد مرگ او در جواني و هم درباره پروين غفاري كه معشوقه داريوش بوده؛ مادر داريوش در مصاحبهها گفته بود كه در ابتداي فوت فرزندم برخي خبرنگاران يك خانمي را ميبردند و چادر مشكي به سرش ميانداختند و شروع ميكردند به عكس گرفتن و زير آن هم مينوشتند: «پروين غفاري بر سر مزار داريوش رفيعي» با چنين صحبتي از مادر داريوش اين عكسها و مستندات جعلي به شمار ميآيد. مادر داريوش وصيت كرد بعد از فوت، او را در كنار فرزندش به خاك بسپارند كه به وصيت ايشان هم عمل شد. در همه جا آمده كه رفيعي از اعتياد رنج ميبرد و روايتها هم درباره درگذشت داريوش رفيعي بسيار است، اما اينجا بد نيست كه در مورد فوت مرحوم رفيعي آنچه من از استاد پرويز ياحقي شنيدم، نقل كنم. ايشان نقل ميكرد كه «يك سبزيفروش در خيابان شميران قلهك بود كه مواد هم ميفروخت، با داريوش به اتفاق پيش او رفتيم، سبزيفروش مواد را زير سبزيها پنهان كرده بود و از همان به ما داد. موادي كه داريوش مصرف كرد، آغشته به گِل سبزي بود يعني خود مواد آلوده بودند و علت مبتلا شدن داريوش به كزاز، آلوده بودن مواد بود نه استفاده از سرنگ آلوده و مصرف شده و...؛ در حقيقت با آلوده بودن مواد، سرنگ و سوزن هر سه آلوده شده بودند و اگر اين مواد داريوش كه آلوده بود، دست من ميافتاد، من فوت ميكردم!» پس از مرگ داريوش رفيعي آقاي نصرتاله معينيان و تمام مسوولان راديو به شدت دچار ترس و وحشت ميشوند و براي عدهاي از هنرمندان كه آلوده به اعتياد بودند، ضربالاجل تعيين ميكنند كه هر چه سريعتر مواد را ترك كنند؛ از آن جمله پرويز ياحقي بود كه آن روزها هنوز جوان بود. به اين ترتيب، ياحقي در بيمارستان تحت نظر آقاي دكتر بسيطي و دكتر مرادي بستري ميشود كه البته خودش داستان طول و درازي دارد. به هر روي بعد از گذشت چند دهه از مرگ داريوش رفيعي، او همچنان با آثارش زنده است؛ آثاري كه به علت سوز، حال و شكوه نهفتهاش ماندگار شد. يادش گرامي.