• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۳ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5979 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۳ بهمن

مياياد زخم‌ها

كاظم عباسي

در دورخواني نمايش خشكسالي و دروغ، حرف‌هاي ما حول و حوش تفاوت‌هاي ميان زنان و مردان مي‌چرخد. بعضي از اين تفاوت‌ها ذاتي و فيزيولوژيكي هستند و بعضي از آنها هم ناشي از تلمباشت تاريخ و تحميل جغرافيا و جامعه. اين شايد از عنوان صحنه اول نمايشنامه در ما تداعي شده باشد. زنان و مردان. «1391. دفتر حقوقي اميد و آلا. روزنامه‌اي در دست اميد است و آلا دارد موهاي پشت گردن اميد را كوتاه و مرتب مي‌كند. آرش دارد كتاب مي‌خواند آلا از دست برادرش «آرش» كفري مي‌شود. وقتي اميد و آرش تفاوت‌هاي زنان و مردان را دستمايه شوخي و تفريح كرده‌اند، به اعتراض مي‌گويد: اگه فكر مي‌كني كه رفتار ما زن‌ها خنده‌داره، به نظر من رفتار شما مردها خنده‌دارتره.» با وجود اينكه تفاوت ميان زن و مرد، منطقي و قابل درك به نظر مي‌رسد، اما در اين نمايش، ظاهرا جامعه در ساحت‌هاي مختلف خود آن را كاملا به رسميت نشناخته. چه در روابط زناشويي، چه در روابط خوني برادر و خواهري و چه در بستر يك جامعه متشكل از جنسيت‌هاي مختلف. امري كه منجر به عدم تعادل در آدم‌هاي نمايش مي‌شود.  آلا در يك سمت به عنوان جنس زن، دستمايه تفريح و بي‌اعتنايي جنس غالب مرد قرار مي‌گيرد و در سمت ديگر صحنه، همچون فنري كه نيرويش آزاد شده باشد اميد را براي پيغام‌هاي تبريك تولد و تلفني كه از جانب ميترا داشته، تحت فشار شديد قرار مي‌دهد. اين صحنه همچنين به وضوح نمايانگر وجود زخم است. به نظر مي‌رسد زخم‌هاي آدمي، دليل بسياري از كارهايش باشند. بيشتر اوقات آنها را با خود حمل مي‌كند. زيستنش‌ عمدتا مجموعه تلاش‌هايي است براي درمان‌شان. گرچه به نظر در آگاهي نهان خود مي‌داند كه رنج حاصله از آنها پاياني ندارد و تنها بايد از خويش جداي‌شان كند. جا بگذاردشان گوشه‌اي از صحنه و برود. رنج بزرگ‌تر اما اينجاست كه گاه چنان بهشان خو كرده‌ كه بدون آنها ادامه دادن برايش سخت مي‌شود. بر اثر تماشاي يك فيلم، موضوع داشتن مسائل پنهان به ميان مي‌آيد. ميترا اصرار مي‌كند كه اميد مسائل پنهاني در زندگي‌ دارد كه به او نمي‌گويد و اميد انكار! اميد مي‌گويد: تو هم مسائل پنهان داري. حالا نوبت ميتراست كه انكار كند. اميد آرام و مطمئن است. خيلي زود مشخص مي‌شود كه حق با او است. ميترا هم مانند همه مسائل پنهاني داشته كه به اميد نگفته. ميترا از اين بابت شرمسار است. مي‌گويد نگفته كه نگرانش نكند. اميد مي‌گويد سرزنشش نمي‌كند. دركش مي‌كند كه اين مسائل پنهان ميتراست و به هر دليل او نبايد مي‌دانست. مي‌گويد همه مسائل پنهان دارند. ياد جمله معروف كه مي‌گويد در زندگي زخم‌هايي هست كه عمدتا نمي‌شود آنها را با كسي در ميان گذاشت...، همين‌طور اينكه مي‌گويند زخم دريچه نور است... آري هست! اگر شهامت نگاه كردن از دريچه را داشته باشي. ترسناك است؟ بله! ميترا براي پرهيز از اين ترس بازي‌هاي رواني- خودش را ابداع مي‌كند. شايد براي اينكه اميد و ديگران را بيازارد. اما بيشتر يك مكانيسم است براي دفاع از خويشتن! خويشتن انساني كه شهامت يا بينش لازم براي مواجهه با زخم‌هايش را ندارد يا كسب نكرده و فعلا بهتر است روي‌شان سرپوش بگذارد. شايد به اين دليل كه مي‌داند گرچه مقصود رهايي از رنج است، اما قصه‌اش، قصه بي‌پايان پوست انداختن‌هاي دردناك و بي‌شمار. قدم نهادن در راهي كه چون شروع شد، پاياني ندارد. موجش خون فشان است و لازمه‌اش هلاكت. خلاف عقل است...! گرچه؛ ميترا هم چندان عاقل نيست! و اگر نه خيره به خورشيد نگريستن پيشه‌اش باشد، آنقدر زخم خويش را ملعبه‌ و بازيچه انگشتانش مي‌كند تا بشود، آنچه بايد! برخلاف ميترا كه به نظر مي‌رسد براي بارقه عشقي از دست رفته مي‌جنگد، آلا براي به رسميت شناخته شدني مي‌جنگد كه گويي هرگز به دست نياورده. جنگش هم تمامي ندارد، گرچه حريفان عوض مي‌شوند. شايد بتوانيم وجوه تمايز بيشتري بين ميترا و آلا بيابيم، اما بايد توجه داشته باشيم كه هر دوي آنها در يك چيز با هم اشتراك دارند: اگر مي‌جنگند براي چيزي است كه از آنها دريغ شده. نه از جانب اميد و نه حتي افشين، آرش يا ديگر مردها! بسيار پيش‌تر از اينها! اساسا اين ايده كه زنان قرباني و مردان جفاكارند (يا بالعكس)، خود زاييده زاينده همين وضعيت موجود است. اميد هم در صحنه‌اي سر درد دلش با آرش باز مي‌شود، گرچه به نظر نمي‌رسد چندان تاييدي از جانب مخاطب دريافت كند. برداشت من اين است: با اينكه بسيار متوجه حرف‌هاي اميد مي‌شويم، اما در عين حال مي‌دانيم كه اين سخنان بسيار عاري از همدلي‌اند. بسيار عاري از توجه به خويشتن و ديگري‌اي كه لحظاتي از نمايش زندگي را با او شريك بوده است. انگار كه وظيفه‌اي از اين جهت به دوش داشته باشد! بسيار مشخص است كه روزگاري همين بازي‌هاي رواني ميترا برايش جذاب و سرگرم‌كننده بوده. اما امروز كسالت‌آور و حوصله سربر است. دليلش پيداست. روزگاري اگر نگوييم اميد عاشق‌تر بوده، قطعا دلباخته‌تر بوده و اينك نيست. انگار هرگز از اين حق برخوردار نباشد! بيهوده نيست كه ميترا به اميد خرده مي‌گيرد كه چرا اين روزها بيشتر به سر و وضعش مي‌رسد! حتما اميد اين كارها را پيش‌تر براي او مي‌كرده و حتما جملاتي كه اميد بعدها به آلا خواهد گفت همان‌هايي هستند كه امروز ميترا دارد مي‌شنود. آيا اين طبيعت اميد نيست؟ شايد اميد از آن دسته افرادي باشد كه امر جذاب به سرعت براي‌شان تبديل به امر پيش پا افتاده و روزمره مي‌شود. از من بپرسيد در نگاه اول، كار اميد به مراتب از آلا و ميترايي كه به نظر مي‌رسد قربانيان هوس‌بازي‌ها و تنوع‌طلبي‌هايش هستند، گره‌خورده‌تراست. آنها حداقل مي‌دانند! اميد حتي نمي‌داند! ظاهرا آرش يوتوپياي اين نمايشنامه است. آرمانشهري كه گرچه هيچ شكل و شمايلي از آرماني بودن به ارث نبرده، اما پناهگاه گاه و بي‌گاه ديگراني است كه آرمان‌هاي‌شان را از دست رفته مي‌بينند. شغل دهن پركني يا رابطه مشخص و معلومي ندارد. به نظر نمي‌رسد جز براي خودش براي كس ديگري مفيد باشد. حتي همه اينها را ما از زبان خودش مي‌شنويم، نه زبان كس ديگر. كسي نيست كه از او چيزي براي‌مان تعريف كند. نه طلبي از كسي دارد و نه خود را بدهكار ديگري مي‌داند. شايد مي‌داند كه كسي، چيزي به ديگري عطا نخواهد كرد، جز زخم‌ها و نژند‌ي‌هاي روان خويش!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون