• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۳ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5979 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۳ بهمن

نگاهي به ويژگي‌هاي نمايشي داستان «امواج سنگي» يون فوسه

نمايشي از شكوه موج و مرگ

نسيم خليلي

يون فوسه را با نمايشنامه‌هايش مي‌شناسند، روايت‌هايي درون‌نگر و آكنده به شاعرانگي و انديشه‌ورزي در بطن جغرافياي باشكوه اسكانديناوي، دريا و سكوت و صخره، بيكرانگي، اندوه و انفعال و سرما و از همين رو است كه او را ايبسن قرن بيست و يكم لقب داده‌اند كه فوسه نيز همچون ايبسن در نمايشنامه‌هايش دو وجه رئاليستي و شاعرانگي را در پيوندي ظريف و گريزنده از يكديگر بازتاب داده است. حميد امجد در كتاب امواج سنگي، ضمن ترجمه خوشخوان داستان كوتاه نماديني از فوسه به همين نام، در بخشي مجزا به تفصيل و با زبان و رويكردي محققانه به ماهيت و فرم و محتواي نمايشنامه‌هاي فوسه پرداخته و در مقايسه او با ايبسن چنين نوشته است: «آرتور ميلر زماني در مقاله‌اي به دو قالب اساسي مفروضش در نمايشنامه‌ها، چه نمونه‌هاي معاصر و چه كهن، با عناوين كلي «نمايشنامه‌هاي رئاليستي» و «نمايشنامه‌هاي شاعرانه» اشاره كرد.  اولي با زبان نثر و اجزاي واقع‌نما و در پي تطبيق با آشكارترين مفهوم زندگي بر صحنه و دومي بسياري اوقات به زبان منظوم، بدون توهم تماشاي واقعيت يا زندگي و بهره‌ور از همه تمهيداتي كه به يادمان مي‌آورد در حال تماشاي اثري هنري هستيم. براي هر دو مورد از ايبسن مثال مي‌آورد: ايبسن رئاليست خانه عروسك در برابر ايبسن شاعر پرگينت.» امجد ظريف‌انديشانه اين باور را به ميان مي‌كشد كه هر چند تفاوت‌هايي ميان مضامين و فلسفه نهفته در نمايشنامه‌هاي ايبسن و فوسه وجود دارد، اما «قياس اين دو به دليل اشتراك فوسه با موضوع بنيادي ايبسن كه «افشاي ماهيت بحراني زندگي» است، قياسي بيراه نيست.» در ادمه تصريح مي‌دارد كه «كمينه‌گرايي فوسه در پيرنگ و فضا، آميختگي عينيت و ذهنيت يا درهم شدن زمان‌ها و مكان‌ها، تزلزل و رخوت و بي‌تصميمي بسياري شخصيت‌ها و مقهور بودن‌شان در برابر محيط، دوري جستن از تعميق روانشناختي آنها يا تدقيق در پيشينه‌شان و چيرگي مايه‌هاي عرفان و متافيزيك در كار او، به كار ايبسن رئاليست شباهتي ندارد.» امجد بدين‌وسيله به تمامي آن ويژگي‌هاي روايي روشن و مسلمي اشاره كرده كه در ادبيات نمايشي فوسه غالب است و آنها را در گفتمان روايي داستان امواج سنگي در اين كتاب نيز مي‌توان بازيافت. مواجه‌هاي هول‌انگيز با دريا و امواج و روابط انساني مبهم و از ياد رفته همراه با اندوه و يادآوري و به اين ترتيب است كه اين كتاب هر چند داستان كوتاه است، اما به خوبي معرفت‌شناسي فوسه نمايشنامه‌نويس را هم بازنمايي مي‌كند تا بدانجا كه به روشني مي‌توان گفت كه امواج سنگي به لحاظ ويژگي‌هاي بصري برجسته‌اي كه دارد، گونه‌اي از ايماژ و تجسم‌بخشي را در ذهن مخاطب به چالش مي‌كشد و از اين رو نه فقط داستان كه داستان- نمايشنامه است؛ اين ويژگي هم به فضاسازي‌هاي زنده روايت و هم به توالي ديالوگ‌ها بازمي‌گردد: «زن مي‌گويد شرط مي‌بندم بالاي آن صخره قشنگ است. مرد مي‌گويد نمي‌دانم قشنگ است يا نه. زن مي‌گويد انگار چيزي را پنهان مي‌كند. مرد مي‌گويد بله و به صخره سياه نگاه مي‌كند و مي‌گويد آنكه داري ‌مي‌بيني نور خودت است. زن ‌مي‌گويد نور من؟ مرد مي‌گويد بله نور تو. زن مي‌گويد نه. مي‌گويد نور ماست. مي‌گويد نور تو و نور من.» امجد در پيوندها افزون بر اين اشاره مي‌كند كه روايت امواج سنگي و مولفه مرگ در آن تا چه اندازه يادآور تجربه «ما در حال تماشاي نمايش «آن‌جا» و همدلي‌مان با شخصيتي كه پيش چشم‌مان مي‌ميرد، است و چنين مي‌افزايد كه «در امواج سنگي هم، عين اجرايي نمايشي، با نگاه ناظر است كه رخداد شروع مي‌شود: زن و مرد ابتدا فقط تكه‌اي از صخره‌اند و با نگاه راوي يكهو تكان مي‌خورند و حرف مي‌زنند.» و اين فضاها فضاي غالب در روايت داستاني فوسه در اين كتاب است كه گاهي شاعرانگي روايت را فراياد مي‌آورد و آنگاه كه شخصيت‌ها در تعامل با نفس نكشيدن و چه بسا مرگ آن ديگري، منفعل و اندوهگين عمل مي‌كنند، براي اين عبارت شاعرانگي مي‌توان معادلي رساتر برگزيد، «لكنت شاعرانه»، آن معادلي كه مترجم در توصيف اين شخصيت‌پردازي‌ها به درستي به كار مي‌بردش: «آدم‌هاي تلخكام فوسه به لكنتي شاعرانه دچارند شايد به دليل همزماني و درهم‌شدگي جهان رئاليستي يك قالب و جهان شاعرانه قالب ديگر سنت يا پرتاب‌شدگي عناصر اين دو جهان به دل يكديگر.» امجد در دل چنين تبييني به درستي اشاره مي‌كند كه «در درام فوسه گاهي ناگفته‌هاي شخصيتي كه نمي‌تواند حرفش را به زبان ساده نثر به مخاطبي آشنا به فضاي خانگي‌اش بگويد، به قالب شعر بر زبان ارواحي از زمان‌هاي ديگر خطاب به ما كه آن فضاي خانگي را از بيرون به تماشا نشسته‌ايم، جاري مي‌شود.» و به اين ترتيب و با مراجعه به اين تبيينات نهفته در بخش پيوندهاي كتاب است كه فهم راز‌آلودگي نهفته در داستان براي مخاطب ميسر مي‌شود؛ اما در اين ميان پرسش اينجاست كه اگر اين داستان گفتمان نمايشنامه‌هاي فوسه را تداعي مي‌كند، پس وجه تمايزش با آنها در چيست؟ به نظر مي‌رسد فوسه در داستان‌هايش هر چند همچنان به ديالوگ‌ها و ترسيم صحنه مي‌پردازد - چنانچه در ادبيات نمايشي نيز چنين مي‌كند و بايد چنين كند- اما نسبت به آن فوسه نمايشنامه‌نويس، توصيف‌كننده قهارتري است مثلا به پايان‌بندي مسحوركننده همين داستان بنگريد كه تا چه اندازه شكوه قلم نويسنده را باز مي‌تاباند: «و مي‌بينمش كه آرام در امتداد ساحل قدم برمي‌دارد و موهاي بلند خاكستري‌اش را مي‌بينم در باد مي‌جنبد و با ابرهاي نرم و نازك خاكستري بالاي صخره سياه در سراسر راه تركيب مي‌شود و مرد را مي‌بينم كه در شكاف ميان دو سنگ موجدار سياه دراز كشيده و در عين حال همان باد است كه موهاي زن را افراشته... و مي‌روم پايين و مي‌نشينم توي قايقم. به آب نگاه مي‌كنم. مي‌بينم همه‌ چيز در آن تلالوي ناديده در افق به هم مي‌رسد. و انگار من بخشي‌ام از آن تلألوي نور، به اين فكر مي‌كنم و مي‌بينم كه آن نور خودش را در فضايي بزرگ پخش مي‌كند و دست‌ آخر محو مي‌شود از آسمان و آب.» و مخاطب در بركه‌اي از تامل رها و با مترجم همداستان مي‌شود كه به راستي واقعيت فضاي داستان نيز از سوي نويسنده رئاليسم‌زدايي شده و مخاطب به همان سوي بي‌سويي مي‌رود كه نويسنده از او مي‌خواهد ولو اينكه خودش هم ترديد داشته باشد، به سوي ‌بي‌سوي «معناهايي فرار به اقتضاي هر لحظه» آنجا كه آدم‌ها و هيولاهاي برخاسته از صخره‌ها، با دريا و صخره و آسمانش درهم مي‌شوند و «چون گستره‌اي از امكان‌ها و ظرفيت‌هاي سيال شاعرانه به جاي قطعيت آشناي جغرافيا» مي‌نشينند و در نهايت شكوه تحليل‌هاي مترجم در پيوندها آنجاست كه چنين گفتماني را در قالب فلسفه مانوي و آموزه‌هاي مزديسنان نيز تحليل مي‌كند تا مخاطب دريابد كه آثار نمايشي و ادبيات يون فوسه برنده نوبل 2023 بسيار فراتر از يك مواجهه تئاتري ساده و گذراست و عمق و  ژرفايي  فراتر  از  اينها  دارد. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون