براي درگذشت نابهنگام شهريار مسرور
شايد حالا «مسرور» باشد
نيما جوان
«شهريار مسرور درگذشت» اين جمله فقط تيتر يك خبر نبود، براي نسلِ من بسيار بيش از اين بود و گران! يادآوري مرگِ دورهاي از زندگي بود، دورهاي از نفس كشيدن در جامعهاي پراميد و يكدست و اما رفتنِ شهريار مسرور براي من يادآوري رفتن تمام آن اميدها و شورها بود. شهريار مسرور از پيشگامان تاليف در حوزه موسيقي راك و بلوز در ايران كه آثار محبوبش همچنان براي ما خاطرهساز است، همچنان گاهي به ياد آن روزها ميشنويمش. او را با موسيقي فيلمِ «بهشت از آنِ تو» به كارگرداني عليرضا داوودنژاد شناختم، البته اين را هم بگويم كه خيلي از همدورهايهاي من او را دقيقا با همين اثر و از همين طريق شناختند. خوب يادم هست هنوز فيلمها و بهطور كلي تيتراژها ميتوانستند باعثِ شهرت آهنگسازها و خوانندهها شوند و تيتراژخواني (به اصطلاح) اثربخش بود و تاثيرگذار، نه مثلِ اكنون كه در اغلب موارد بهطور كلي هيچ چيزي از يك فيلم در تو باقي نميماند چه رسد به موسيقي آن... .
«بهشت از آنِ تو» براي نسل ما فيلمِ تاثيرگذار و مهمي شد و البته كه به همراه آن شهريار مسرور همچنين. پس از آن هم آلبومِ «گاهي وقتا» از شهريار مسرور در دهه هشتاد نويد تداومِ فعاليتهاي او را براي ما به ارمغان آورد و علاه بر آن طنين جادويي گيتار او در قطعه «زلف بر باد مده» محسن نامجو كه صداي سازش در ذهن مخاطبانش جاودان باقي ماند. كمكم از او ديگر خبري نبود. مثل خيليهاي ديگر كه خاموش شدند به جبر روزگار! و اين نتيجه تغييرِ دوراني بود كه تيغ سانسورش سراغِ موسيقي راك، جز و بلوز خورده بود و در نهايت هم شد آنچه نبايد ميشد. شهريار قطعا و بدون ترديد شكسته شده بود و اميد هم از او رخت بسته بود. خيليها كه نازكتر و حساستر بودند، رفتند و خبري از آنها باز نيامد. شهريار مسرور هم يكي از آنها بود كه انگار هرگز مانند معناي نامِخانوادگياش زيست نكرد و البته كه اين، به هيچ عنوان تقصيرِ او نبود به گمانِ من. روزگار اينچنين پيش رفت و بهشتي كه همه ما گمش كرديم يا بهتر بگويم بهشتي كه از ما گرفته شد، شرايط را به اين سمت پيش برد تا محروم شويم از شهريارها و خلقهاي هنريشان. و حالا ديگر همه چيز براي او تمام شده است، اكنون شهريار از اين دنيا سفر كرده است؛ به جايي كه شايد، شايد بهشت از آنِ او باشد... .