شكوه از دست رفته
نيوشا طبيبي
وقتي جنگ اوكراين با روسيه شروع شد، موج وحشتي در بين اروپاييها به خصوص ساكنين غربي آن پيچيد. شرقيها به دستاندازيهاي روسيه عادت داشتند. مجارستانيها و چكها تجربهاي مشابه دارند و روسها در دوره كمونيسم به هر دو اين كشورها حمله كرده بودند. اندك گشايشهايي كه در آن زمان در دو كشور روي داده بود و اصلاحطلباني به قدرت رسيده بودند از طرف مسكو خطري براي اردوگاه سوسياليستي تلقي شدند و با يك حمله نظامي بساط را برچيدند.
كاري به برحق بودن يا نبودن موضع آنها در اين جنگ اخير ندارم. زلنسكي خود موجود ناراحتكنندهاي است كه ميتواند خطر بالقوهاي براي هر همسايهاي باشد. به هر حال عرضم در اين يادداشت وضع و حال مردم اروپاي غربي در سختيهاي اخير است. داشتم عرض ميكردم جنگ اوكراين و روسيه، سرآغاز وحشتي بين مردم اروپاي غربي بود. تا پيش از اين آنها فكر ميكردند كه وقوع جنگ و بروز سختي فقط در نقاطي محتمل است كه آنها براي ديدنشان بايد راست بايستند، دست را سايبان و به دور نگاه كنند تا مثلا درگيريهاي به قول خودشان «خاورميانه» را ببينند. ميگويند خاورميانه، چون خودشان را مركز جهان تصور ميكردند و شرق و غرب عالم را نسبت به دوري و نزديكي به خودشان ميسنجيدند. حالا جنگ ناگهان پشت در خانهشان شروع شده بود. شايد باورش سخت باشد، براي من هم كه سالياني است در اين سوي دنيا زندگي ميكنم، باوركردني نبود كه بيشتر اين كشورها تا چه حد وابسته به روسيه و اوكراين بودند. در همان هفته اول ناگهان بستههاي آرد از قفسههاي فروشگاههاي زنجيرهاي ناپديد شدند. معلوم شد كه وزن اوكراين در بازار گندم اروپا تا چه حد سنگين است. اسپانيا كشوري كشاورزي است، بيرون شهرها تا جايي كه چشم كار ميكند يا زمين كشاورزي و گندمكاري است يا باغهاي عظيم زيتون. اما هم آرد ناياب شد و هم روغن گران و ناياب. از قيمت انرژي هم كه لابد خبر داريد. با اينكه اسپانيا به گاز روسيه متكي نبود و اين بخش انرژياش را از الجزاير تامين ميكرد، اما باز هم هماهنگ با بقيه كشورها قيمت مصرف انرژي خانگي را افزايش داد. اينها مربوط به زندگي و گذران و معيشت بود، در كنار اينها موجي از افسردگي و نااميدي هم بين مردم پيچيده بود. در آن ايام بسياري را ميشناختم كه قصد داشتند از اسپانيا به امريكاي جنوبي مهاجرت كنند. ميگفتند، اروپا ديگر امن نيست به زودي شعلههاي جنگ همه كشورها را به آتش خواهد كشيد و چيزي مثل جنگ جهاني دوم اتفاق خواهد افتاد. آنها كه سن و سال بيشتري داشتند، حسرت روزهاي عظمت و اقتدار اروپا را ميخوردند. ميگفتند ما ديگر هيچ چيزي براي اينكه بازيگري سياسي در دنيا باشيم، نداريم. اقتصادمان توسط امريكا و چين بلعيده شد و از ارتشهاي بزرگمان هم حتي اندكي باقي نمانده است. مهاجران، ساختار و تعادل جمعيتيمان را به هم زدهاند و اصالت ملتهايمان از بين رفته و در بزنگاه جنگ و درگيري، جمعيت جوان ميهندوستي نداريم كه لباس رزم بپوشد و از وطن دفاع كند. مثل هر واقعه ديگر، سرانجام اروپاييها هم به اين وضع عادت كردند. البته كه عدهاي واقعا بار رفتن بستند به كشورهاي آرامي مثل اروگوئه مهاجرت كردند، ولي آنها كه ماندند بالاخره با وضع و اضطرابشان كنار آمدند.
روي كار آمدن دوباره ترامپ، احوال مردم را بد كرده. آنها كه اخبار را دنبال ميكنند، توپ و تشرها را جدي ميگيرند و نگران ميشوند. خيليها پيشبيني ميكنند كه هزينههاي زندگي در اروپا به زودي افزايش زيادي پيدا كند. خيليها فكر ميكنند كه طمعهاي ارضي ترامپ به گرينلند محدود نخواهد ماند و آنها گام به گام جلو خواهند آمد. به هر حال ترسي جدي و عميق اندك اندك زير پوست شهروندان اروپايي دويده و آنها را از آينده نااميد كرده. عرض من در حد تئوريهاي «زمستان سخت اروپا نيست»، آن چيزي است كه در جامعه و روابط بين شهروندان ميتوان ديد و بيشتر به تجربه شخصي من بازميگردد. عده زيادي هستند كه تصور ميكنند اروپا بين دو غول روسيه و امريكا يا شايد هم سه غول، امريكا و روسيه و چين له خواهد شد و چارهاي جز تسليم ندارد. شبح بيكاري و گراني، آن هم در پي بستن احتمالي تعرفههاي گمركي جديد به كالاهاي اروپايي بالاي سر مردم در ترقص و جنبش است. ميگويند، اگر توليدكنندهها مجبور شوند كارخانههايشان را به داخل امريكا منتقل ميكنند و بيكاري بيش از گذشته گريبانگير اروپا خواهد شد. فعلا اوضاع اينچنين است، نااميدي از آينده و سردرگمي و مرثيهخواني براي گذشتهاي پرشكوه.