درباره فيلم «مرد بهتر» به كارگرداني مايكل گريسي
تبختر پنهان
محمدرضا دلير
طي يك دهه اخير و با گسترش انبوه پلتفرمها و انباشت پول در جيب پاپاستارها شاهد اين هستيم كه بسياري از آنها در حال ساختن درامهاي بيوگرافي از زندگيهايي هستند كه گويي هر كدام همسايه آن يكي بوده؛ از كودكي مشترك گرفته تا تلاشهايي كه نميبينيم و در نهايت اسير اعتياد شدن و بازگشت به اوج. حال و روز بيوگرافي «رابي ويليامز» بريتانيايي هم جز اين نيست. كارگرداني اين فيلم را «مايكل گريسي» استراليايي برعهده دارد كه پيش از اين نيز يك اثر بيوگرافي ديگر را روي پرده برده بود.
رابي ويليامز خود راوي داستاني است كه انتظار دارد مخاطب آن را همچون يك كليد راه از سوي يكي از نخبههاي هنري بپذيرد. ويليامز در اين اثر تبديل به ميموني شده كه هنگام رقص در گروه پسران «تيك ذت» به آن مشهور بود. ميمون اين قصه از كودكي خود ميگويد و رابطهاش با پدر، مادربزرگ و مادر؛ مادري كه گويي در ابتداي قصه حذف شده و رفتهرفته به آن وارد ميشود. اين فيلم عملا كارگرداني ندارد و همهچيز تبديل به موزيكويديوي ۲ ساعت و ۱۶ دقيقهاي رابي ويليامز شده است. اگر انتظار ديدن روايتي درام را داريد كه از دل آن رخدادها بيرون كشيده شوند، بايد گفت كه انتظار شما بيهوده است. رابي ويليامز در طول دوره حرفهاي خود در صنعت -و نه هنر- موسيقي مانند هر پاپاستار جديد ديگري با فروش آلبومها، مواد مخدر، خودكشي و درنهايت همان بازگشتهاي پولساز معروف اين دار و دسته شناخته ميشود. حال او با اين انباشت سرمايه تصميم گرفته براي خود همچون يك اسطوره موسيقي بيوگرافي بسازد.
فيلم مرد بهتر قرار بوده مخاطب را در برابر فشارهاي وارد بر رابي ويليامز در طول فعاليت هنرياش قرار دهد. آقاي گريسي تلاشي ناموزون دارد تا رابي اين قصه را در برابر همه منهاي شكستخورده و عقدههاي رواني حاصل از اين شكست همچون رابيهاي نشر پيدا كرده درون جمعيت هواداران قرار دهد. فيلم آنقدر داستان ندارد كه مخاطب پس از هر ۱۰ دقيقه در برابر يك موزيكويديو قرار ميگيرد و سپس كمي فرصت نفسكشيدن دارد تا بلكه بالاخره داستاني سينمايي را مشاهده كند، اما اين مكث و اوجهاي آقاي ويليامز تا انتهاي داستان ادامه دارد.
رابي ويليامز مانند بسياري ديگر از همكيشان خود در طول اين سالها ارزش افزودهاي براي هنر موسيقي نداشته است. اين افراد صرفا فرزندان مديران برنامه و استعداديابهاي مجلسگرمكن استوديوهاي مختلف هستند تا پول بيشتري را وارد اين صنعت كنند. در طول اين فيلم هم شاهد هستيم كه ويليامز نه خود را يك خواننده، بلكه يك شومن و رقاص معرفي ميكند كه آرزوي شهرت و در صدر فروش قرار گرفتن را داشته است. او در پرده سوم و پس از آن سكانس مضحك اقدام به خودكشي و در ادامه جنگ با خود كمي جملات شعاري مانند «زندگي معمولي بهتر از شهرت است» سر ميدهد. مايكل گريسي در اين اثر جز يك نام براي پر كردن جاي خالي مقابل نام كارگردان اثر ديگري نداشته است. هر آنچه در اين اثر شاهد هستيم تبختر پنهان در خودتخريبيها و تواضع مضحك يك پاپاستار زنده و مشغول به كار است كه همه هنرشان در بازاريابي و تنازع براي بقا در جدول فروش است؛ همينقدر تلخ و مضحك.