• ۱۴۰۳ دوشنبه ۶ اسفند
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5990 -
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۶ اسفند

كفش‌ها آواز نمي‌خوانند!

اميد مافي

آن سوي شهر، زمستان با خوش‌اقبالي از مرگ گريخته بود و بهار خودش را گريم مي‌كرد كه مردي دلريش و دلتنگ در گوشه‌اي از پياده رو، نشسته بر صندلي خسته‌اي كه دست و پايش را گم كرده بود، تمناي واكس زدن كفش‌ها را داشت. مردي با آرزوهاي نه چندان بزرگ و روياهاي نه چندان كوچك كه پيوسته به زخم‌هايش فكر مي‌كرد. به جنگلي كه در جانش‌ گر گرفته بود. همو كه دم و بازدمش بوي تهيدستي مي‌داد و دهانش چنان گس بود كه طعم نان خامه‌اي و شكلات تافي را از ياد برده بود. 
در زمهرير آن‌سوي آبادي، كفش‌ها براي واكس خوردن جفت نمي‌شدند و مردمان پناه گرفته در مأمن سرنوشت، در غلغله‌اي بي‌فرجام حتي نيم‌نگاهي به پاهاي خود نمي‌كردند. مردمان بي‌حوصله‌اي كه در روزهاي شلوغ اضطراب و اضطرار تنها به دخل و خرج خويش مي‌انديشيدند و همراه بادي كه مي‌وزيد كژ و مژ مي‌شدند. اين‌گونه شد كه پيرمردي پيرتر از شمشادهاي قنديل بسته، در سكوتي سرشار از ناگفته‌ها از سويداي دل آرزو كرد عيد كمي ديرتر آفتابي شود و كفش‌ها كمي بيشتر هوايش را داشته باشند. از شما پنهان نيست در هياهو و همهمه شهري كه دوستش داريم، مهرباني در تاريكي زهدان خيابان گم شده بود و كمتر كسي در درازناي روز، زار و نزار سراغ جل و پلاس كسي را مي‌گرفت كه همه سرمايه‌اش پاشنه كش، سندان، برس و فرچه بود. حتي كسي به روي او لبخند نزد و بهار را پيشاپيش تهنيت نگفت تا سلسله اعصابش تير بكشد و سيگار روي لب‌هاي خشكيده‌اش تمام نشود.
در آن حيص و بيص يك نفر كه روي زين دوچرخه‌اش يخ زده بود با صداي رسا گفت: كاش در اين سوز سهمگين كه شِتا به گريختن و ربيع به پديدار شدن مي‌انديشد، كفش‌ها آواز بخوانند. كاش هوس تميز شدن و برق افتادن به سر چاروق‌هاي خاك گرفته بزند و آدم‌ها با همه مصايب، محض رضاي خدا پاپوش‌هاي خود را براي لحظاتي به ساكن مغموم آن‌سوي مخاطرات بسپارند.
آن‌وقت حتما زندگي در امتداد اسفند زيباتر خواهد شد و يك نفر در ميان زوزه بادها سايه‌هاي مزاحم را تبعيد خواهد كرد. آن وقت برف و باران غلتيده در دامن اسفندِ آزمند، چكه‌چكه زمين را سبز مي‌كند و اندام بي‌قواره پياده راه را در آغوش خواهد گرفت.  و اين نجواي مردي بود كه نسيم سُكرآور شب‌بوها به طرز غريبي در اندام تب آلوده تنش پيچيده بود. او كه نمي‌خواست از هيچي به پوچي برسد و دستانش، در انتظار نوازش به كويري كدر بدل شوند: بيزارم از زبان، زبان تلخ، زبان تند، از زبان دستور، از زبان كنايه، با من به زبان اشاره سخن بگو!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون