كفشها آواز نميخوانند!
اميد مافي
آن سوي شهر، زمستان با خوشاقبالي از مرگ گريخته بود و بهار خودش را گريم ميكرد كه مردي دلريش و دلتنگ در گوشهاي از پياده رو، نشسته بر صندلي خستهاي كه دست و پايش را گم كرده بود، تمناي واكس زدن كفشها را داشت. مردي با آرزوهاي نه چندان بزرگ و روياهاي نه چندان كوچك كه پيوسته به زخمهايش فكر ميكرد. به جنگلي كه در جانش گر گرفته بود. همو كه دم و بازدمش بوي تهيدستي ميداد و دهانش چنان گس بود كه طعم نان خامهاي و شكلات تافي را از ياد برده بود.
در زمهرير آنسوي آبادي، كفشها براي واكس خوردن جفت نميشدند و مردمان پناه گرفته در مأمن سرنوشت، در غلغلهاي بيفرجام حتي نيمنگاهي به پاهاي خود نميكردند. مردمان بيحوصلهاي كه در روزهاي شلوغ اضطراب و اضطرار تنها به دخل و خرج خويش ميانديشيدند و همراه بادي كه ميوزيد كژ و مژ ميشدند. اينگونه شد كه پيرمردي پيرتر از شمشادهاي قنديل بسته، در سكوتي سرشار از ناگفتهها از سويداي دل آرزو كرد عيد كمي ديرتر آفتابي شود و كفشها كمي بيشتر هوايش را داشته باشند. از شما پنهان نيست در هياهو و همهمه شهري كه دوستش داريم، مهرباني در تاريكي زهدان خيابان گم شده بود و كمتر كسي در درازناي روز، زار و نزار سراغ جل و پلاس كسي را ميگرفت كه همه سرمايهاش پاشنه كش، سندان، برس و فرچه بود. حتي كسي به روي او لبخند نزد و بهار را پيشاپيش تهنيت نگفت تا سلسله اعصابش تير بكشد و سيگار روي لبهاي خشكيدهاش تمام نشود.
در آن حيص و بيص يك نفر كه روي زين دوچرخهاش يخ زده بود با صداي رسا گفت: كاش در اين سوز سهمگين كه شِتا به گريختن و ربيع به پديدار شدن ميانديشد، كفشها آواز بخوانند. كاش هوس تميز شدن و برق افتادن به سر چاروقهاي خاك گرفته بزند و آدمها با همه مصايب، محض رضاي خدا پاپوشهاي خود را براي لحظاتي به ساكن مغموم آنسوي مخاطرات بسپارند.
آنوقت حتما زندگي در امتداد اسفند زيباتر خواهد شد و يك نفر در ميان زوزه بادها سايههاي مزاحم را تبعيد خواهد كرد. آن وقت برف و باران غلتيده در دامن اسفندِ آزمند، چكهچكه زمين را سبز ميكند و اندام بيقواره پياده راه را در آغوش خواهد گرفت. و اين نجواي مردي بود كه نسيم سُكرآور شببوها به طرز غريبي در اندام تب آلوده تنش پيچيده بود. او كه نميخواست از هيچي به پوچي برسد و دستانش، در انتظار نوازش به كويري كدر بدل شوند: بيزارم از زبان، زبان تلخ، زبان تند، از زبان دستور، از زبان كنايه، با من به زبان اشاره سخن بگو!