• ۱۴۰۳ سه شنبه ۷ اسفند
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5991 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۷ اسفند

سفرنامه ‌ «‌لبنان» سيدعطاءالله مهاجراني

بيروت، جهاني ديگر؛ پنج اسفند: تشييع شهيدان در بيروت(۲۰)

سيد عطاء‌الله مهاجراني

اين بخش از سفرنامه: «بيروت، جهاني ديگر» به شكل ويژه به مراسم تشييع سيد حسن نصرالله و سيد صفي‌الدين در روز يكشنبه پنجم اسفندماه مربوط است. اين گزارش را بايست در زمان خود نوشت .

 

بيروت هستم! و قطره‌اي از دريايي مردمي كه در كنار مديترانه در شهر بيروت جاري شده‌اند تا نام و ياد شهيدان را گرامي دارند. پنجره اتاقم رو به مديترانه و درست مُشرف بر صخره‌ها كه در بيروت به روشه مشهور است قرار دارد. روشه واژه فرانسوي است. يادگار سلطه فرانسوي‌ها بر لبنان و تحميل زبان و فرهنگ و سلوك فرانسوي بر لبنان. البته در برهه‌اي از زمان. صخره‌ها با افسانه آميخته شده است. به آنها صخره عشاق هم مي‌گويند. مي‌گويند گاه عاشقان شيداي ناكام از حسرت خود را از فراز صخره به درون دريا پرتاب مي‌كردند و خود را مي‌كشتند...

امروز مردم لبنان. مردم بيروت مردماني كه از جنوب از بقاع و از جنوب از سراسر لبنان به سمت بيروت آمده‌اند؛ افزون بر آنان ما مهمانان لبنان از كشورهاي مختلف از يمن و عراق و اردن و پاكستان و تركيه و ايران و بحرين و عربستان و اروپا و امريكا به بيروت آمده‌ايم تا در مراسم امروز شركت كنيم. شنبه بعد از ظهر جلسه‌اي با جوانان فعال در فضاي رسانه به ويژه در فضاي مجازي كه ديگر‌گاه بر فضاي حقيقي سيطره دارد، در هتل روتانا برگزار شد. از من هم خواستند صحبت كوتاهي داشته باشم. ناگاه بخشي از شعر « قارئه‌الفنجان» سروده نزار قباني در ذهنم تداعي شد. داستان عشق و عاشقي كه خودش را فداي محبوب مي‌كند. در ذهنم اين عاشق سيد حسن نصرالله بود.

يا ولدي! الحب عليك هو‌المحبوب

يا ولدي قد مات شهيدا من كان فدااْ للمحبوب

«پسرم عشق سرنوشت و سرشت توست! پسرم كسي كه خود را فداي محبوب كند، شهيد است.» مي‌توان گفت تمام زندگي سيد‌حسن نصرالله و سيد هاشم صفي‌الدين زندگي عاشقانه بوده است. كساني كه خود را فداي محبوب كردند. به روايت نزار قباني كساني كه عشق سرشت و سرنوشت آنان است. خود را فداي محبوب مي‌كنند و شهيد مي‌شوند. تمام ديروزم به حضور در راهپيمايي گذشت يا در جمع كساني كه راهپيمايي را ثبت مي‌كردند. عكس و فيلم. مردم لبنان مثل مديترانه‌اي ديگر در بيروت جاري شده بودند. چشمان اشكبار مردم به ويژه بانوان سياهپوش بودند. با حجاب يا بي‌حجاب. با شال‌هاي زرد بسيار خوشرنگ كه بر حاشيه‌اش نوشته شده بود: « انا علي العهد!»

سر ما خاك ره پيرمغان خواهد بود

بر همانيم كه بوديم و همان خواهد بود

شال‌هاي زرد و پرچم زرد‌رنگ حزب‌الله، پرچمي كه تابوت سيد حسن نصرالله و سيد هاشم صفي‌الدين را پوشانده بود. مثل جريان نور بود. در ذهنم اين آيه قرآن مجيد درباره قيامت تداعي مي‌شد:

وأشْرقتِ الْأرْضُ بِنُورِ ربِّها...﴿الزمر، ٦٩﴾

و زمين به نور پروردگارش روشن گردد

اين تداعي آيات قرآني موجب شد بخشي از زيارت جامعه كبيره نيز در افق ذهنم پديدار شود:

وأشْرقتِ الْأرْضُ بِنُورِكم!

«زمين به نور شما چراغاني مي‌شود.» مراد از «شما» در اين فراز‌دعا اهل‌بيت هستند. «شمايي» كه اكنون زمين ضاحيه و بيروت و لبنان را روشن كرده است. نور شهيدان است. نوري كه بازتاب آن را در رنگ زرد بسيار چشم‌نواز پرچم‌ها و شال‌ها و بازوبندها مي‌بينم. نور سيد‌حسن نصرالله! بديهي است وقتي كسي در زندگي او نور خداوند مي‌تابد. و او با نام خدا كه در زندگي‌اش جريان يافته: «‌من تعيش بربه» در پناه نور اهل‌بيت قرار مي‌گيرد و سرشت و سرنوشت او از همان سرچشمه آبياري و آبادان مي‌شود. او خود تبديل به روشناني الهي و رباني مي‌شود. بي‌خود از شعشعه پرتو ذات مي‌شود و باده از جام شهادت مي‌نوشد. نام و ياد و زندگاني كه روشن است. خانه‌اي كه روشن مي‌شود:

روشن است آن خانه گويي آن كيست

ما غلام خانه‌هاي روشنيم

تو مگو مطرب نيم دستي بزن

تو بيا ما خود تو را مطرب كنيم!

(شمس غزل ۱۶۷۲)

واقعيت اين است شور و شوق و صفاي جمعيت و برق اشك جمعيت و سرودها مانند:

انا علي العهد يا نصرالله!

اي نصرالله !ما بر پيمان وفاداريم

يا رب يا كريم، احفظ لنا شيخ نعيم

اي پرودگار كريم! شيخ نعيم را براي ما نگاهدار

شيخ نعيم سخنانش را آغاز كرد. مثل هميشه با آرامش‌ و ‌استدلال‌روشن‌سخن‌گفت.‌گرچه‌رييس‌جمهور و نخست‌وزير لبنان خود در مراسم نيامده بودند. لبنان آمده بود. شيخ نعيم از آنان سپاسگزاري كرد كه نمايندگاني به مراسم فرستاده بودند. ناگاه در ميانه سخنراني شيخ نعيم چند هواپيماي جنگي اسراييلي به رنگ تيره در فضاي آبي ـ نقره‌اي آسمان در فاصله نزديك بر فراز ورزشگاه كميل شمعون ديوار صوتي را شكستند تا بگويند ارتش اسراييل هيچ اعتباري براي دولت لبنان قائل نيست و هر وقت بخواهد مي‌تواند بر فراز بيروت پرواز كند. ديوار صوتي را بشكند؛ تا مردم و دولت لبنان مرعوب شوند. دولت را نمي‌دانم. اما مردم مرعوب نشدند. در برابر هواپيماها شاهد ثبات و طمآنينه جمعيت و شعار: « الموت لاسراييل» بوديم. نتيجه عكس داده بود.

«مرغان آبي را چه غم؟ تا غم خورد مرغ هوا!» نيروهاي ويژه رضوان دور تا دور تابوت‌ها كه در ميان درياي گل از هر سو قرار داشتند. حلقه زده بودند. نگران شدم كه مبادا از همان ديوانگي‌هاي مرسوم نتانياهو اتقاق بيفتد. حلقه نيروهاي رضوان مي‌تواند هدفي براي بمباران باشد. به دوستي لبناني گفتم. لازم بود به اين شكل نيروهاي رضوان تابوت‌ها را در ميان بگيرند. گفت اينان پانصد نفر از نيروهاي رضوان هستند. هزاران نفر ديگر نيروي رضوان وجود دارند. خواند: « انا اعطيناك الكوثر!» و لبخند و فشردن شانه من كه يعني نگران نباش!

مردم لبنان شال و روسري و بازوبند و حتي چادر به سوي تابوت سيد حسن نصرالله و سيد صفي‌الدين پرتاب مي‌كردند. جوانان بلند‌قامت برومندي كه لباس مشكي پوشيده بودند؛ كه در اطراف تابوت‌ها ايستاده بودند، آنها را در هوا مي‌گرفتند. عمامه‌هاي مشكي روي تابوت‌هاي زرد مثل لاله‌سياه در متن نور بود. متبرك مي‌كردند و به سوي جمعيت پرتاب مي‌كردند. انگار پرندگاني به سمت سرچشمه‌هاي نور پرواز مي‌كردند جرعه‌اي نور مي‌نوشيدند. متبرك مي‌شدند و باز مي‌گشتند.

در نقطه‌اي موكبي بود. چاي دمنوش «زهريات» همان شكوفه‌هاي گياه! با خرماي خوشگوار… گرسنه شده بوديم. ناگاه شاوورما! سرودي عربي بر وزن سرودي كه در شهادت شهيد مطهري ساخته شده بود. خوانده مي‌شد. همان موسيقي و ريتم...

اي مجاهد شهيد مطهر

مرتضي را تو حامي برتر

در عزاي تو ‌اي بحر تقوا

ديده در خون دل شد شناور...

حيف از آن نو‌بهار آفرين بود

در خزان ستم گشته پرپر

از شهادت مطهري تا بهشتي... تا سيد حسن نصرالله كاروان شهيدان به زندگي ما معنا مي‌بخشند. ما با شعاع نور آنان كه زمين را افروخته‌اند مي‌توانيم از گذرگاه‌هاي سخت به تعبير قرآن مجيد از «‌عقبه» گذر كنيم. زندگي ما نقش و رنگ و رونق و جلوه رباني بيابد. از خون شهيد چشمه‌اي مي‌جوشد. به روايت سايه:

اي حسين بن علي

خون گرم تو هنوز، از زمين مي‌جوشد

هر كجا باغ گل سرخي هست

آب از اين چشمه خون مي‌نوشد...

دل‌هاي مردم لبنان كربلايي است. وداع با سيد حسن نصرالله آسان نيست. براي من هم كه سيد‌حسن نصرالله را چند بار ديده‌ام. صدايش در گوشم هست و خاطره خنده‌اش و لطافت و صلابت سخنش... تنها مي‌توان گفت: زمين از روشناي خون سيد‌حسن نصرالله و سيد صفي‌الدين و شهيدان چراغاني شده است. خورشيد رنگ زرد دلرباي پرچم حزب‌الله و آوا و نواي سرودها، بيروت را چراغاني كرده است... انا علي العهد يا نصرالله!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها