معاصر بودن زنان؛ از حاشيه به متن
مهديه اميري دشتي
معاصر بودن، در سادهترين تعريف، نه به معناي صرفِ زيستن در يك دوره زماني خاص، بلكه به معناي ايجاد گسست، فاصلهگيري انتقادي و نگريستن از روزني ديگر به اكنون است. جورجيو آگامبن، فيلسوف ايتاليايي، معاصر بودن را نوعي نسبت خاص با زمان ميداند؛ معاصر كسي است كه در زمان خود، تاريكيها را ميبيند، نه آنچه در معرض روشنايي قرار گرفته است. در اين معنا، زناني كه در سكوت، در خاموشيهاي اجتماعي و در حاشيههاي روايات مسلط زندگي كردهاند، خود حاملان حقيقي معاصر بودنند. معاصر بودن زنان در اين چارچوب، نه تنها يك تغيير اجتماعي بلكه يك انقلاب هويتي است كه در آن زنان از حاشيه به متن آمدهاند و در حال ساختن جامعهاي برابرتر و انسانيتر هستند.
زنان در تاريخ، اغلب به منزله زندگي برهنه (bare life) در معناي آگامبني آن، موجوداتي زيستهاند كه قدرت سياسي آنها را نه به رسميت شناخته، نه وارد مدار كنشگري كرده است. بدن زنانه، ذهن زنانه و كنش زنانه در بسياري از دورههاي تاريخي، يا در اردوگاههاي نمادين سركوب زيسته شده، يا در منطق وضعيت استثنايي گرفتار آمده است؛ وضعيتي كه در آن، قواعد عام قانون تعليق ميشوند تا ديگري در فضاي بيقانوني نگاه داشته شود. در بافت زنان، حيات برهنه ميتواند به معناي انقطاع زنان از حقوق اجتماعي و سياسيشان باشد؛ زنان به ويژه در تاريخ جوامع پدرسالارانه، اغلب در وضعيتهاي حاشيهاي قرار داشتند، بهگونهاي كه حيات اجتماعي و سياسيشان محدود و به شدت تحتفشار بود. به طور سنتي، زنان به عنوان موجوداتي به حاشيه رانده شده درنظر گرفته ميشدند كه تنها در عرصههاي خاصي از زندگي اجتماعي حضور داشتند: خانه، مادري، همسري و غيره. اين وضعيت به طور خاص در جوامعي كه نقش زنان را تنها در قالبهاي خاصي تعريف كردهاند، به معناي نوعي از حيات برهنه است؛ جايي كه زنان به عنوان سوژههاي اجتماعي كاملا حاشيهاي و فاقد حقوق مدني و سياسي به شمار ميآيند.
در دوران معاصر، حركت زنان از حاشيه به متن به معناي برقراري دوباره اين حقوق است. زنان در دنياي معاصر به ويژه از دهههاي اخير، شروع به بازپسگيري و بازتعريف اين «حيات برهنه» كردهاند. اين بازپسگيري نهتنها در عرصه حقوقي و سياسي، بلكه در عرصههاي فرهنگي، هنري و علمي نيز نمود پيدا كرده است. زنان اكنون به عنوان سوژههاي فعال در جوامع خود حضور دارند و «حيات برهنه» آنها تبديل به يك پروژه بازسازي و بازتعريف هويت و حقوق شده است. زناني كه امروز به دركي نوين از موقعيت خود دست مييابند، به نوعي در حال برساختن معاصر بودن خويشند؛ يعني به جاي پذيرش جايگاهي كه برايشان مقرر شده، در تلاشند كه از حاشيهاي كه به آنها تحميل شده، عبور كنند.
معاصر بودن زنان ايراني، چيزي فراتر از صرفا مشاركت در گفتمانهاي مدرن است؛ بلكه در خودِ كنشهاي خردي است كه به بازتعريف فضاهاي زيستي، روابط اجتماعي و حتي سياستهاي كلان منجر ميشود. اين فرآيند، از خلال مقاومتهاي خرد اما بنيادين رخ ميدهد؛ زناني كه در محيطهاي دانشگاهي، اقتصادي و فرهنگي نقشهاي تازهاي برعهده ميگيرند، زناني كه در انتخابهاي زيباشناختي و سبك زندگي خود، هنجارهاي مسلط را بازتعريف ميكنند، و زناني كه در شبكههاي اجتماعي، به ايجاد ديالوگهاي تازهاي درباره سياست تفاوت و هويت زنانه ميپردازند. همه اينها، مصاديقي از سياست معاصر بودن زنان است؛ سياستي كه نه در ميدانهاي رسمي، بلكه در زيرپوست جامعه جريان دارد.زنان ايراني در دنياي معاصر با چالشهاي زيادي روبهرو بودهاند، اما حركت آنها از حاشيه به متن يك فرآيند پيچيده و تدريجي بوده كه تحتتاثير وضعيتهاي استثنايي قرار داشته است. به طور مثال، در نظامهاي پدرسالارانه، زنان از بسياري از حقوق طبيعي و اجتماعي خود محروم بودند و به طور غيررسمي در وضعيتي شبيه به «وضعيت استثنايي» زندگي ميكردند. اگر وضعيت استثنايي در منطق آگامبني، نوعي تعليق قانون براي نگه داشتن يك گروه در حاشيه است، زنان با كنشهاي تدريجي خود، اين منطق را به چالش كشيدهاند. حركت زنان به سوي متن، در حقيقت نوعي پاسخ به وضعيت استثنايياي است كه در طول تاريخ در جوامع پدرسالارانه عليه آنها اعمال شده است. زنان در تلاشند تا از اين وضعيت استثنايي رهايي يابند و به عنوان سوژههاي فعال در متن اجتماعي و سياسي قرار گيرند. براي مثال، زنان در ايران امروز، نهتنها از طريق مطالبه حقوق قانوني، بلكه با تغيير نقشهاي اجتماعي و خانوادگي، خود را از وضعيت زيستِ برهنه خارج كردهاند.
زنان ايراني به ويژه در دوران پس از انقلاب اسلامي، در وضعيتهايي قرار داشتند كه حقوق و آزاديهايشان به شدت محدود شده بود. اما امروز، با تلاشهاي مستمر و گسترش فضاهاي جديد براي بيان خواستهها و مطالباتشان، توانستهاند از حاشيه به متن عبور كنند و به عنوان سوژههاي فعال و تاثيرگذار در عرصههاي مختلف اجتماعي، فرهنگي و سياسي ظاهر شوند. اين حركت، نه تنها يك تغيير اجتماعي بلكه يك انقلاب هويتي است كه زنان ايراني را قادر ميسازد تا جايگاه واقعي خود را در جامعه معاصر پيدا كنند. درنهايت، آنچه زنان امروز را از نسلهاي پيشين متمايز ميكند، نه صرفا تلاش براي برابري، بلكه تاكيد بر تفاوت است؛ سياست تفاوتي كه امكان ميدهد زنان، نه در مقام نسخههاي زنانه مردان، بلكه به عنوان سوژههايي متمايز و خودبنياد، صداي خود را داشته باشند. آگامبن نشان ميدهد كه معاصر بودن، به معناي خلق نسبت تازهاي با زمان است؛ نسبت زنان امروز با تاريخ، نه از جنس تكرار گذشته، بلكه از جنس گسست و نوسازي است. آنها ديگر نميخواهند در متنِ از پيش نوشتهشده قدرت، فقط حاشيههايي را تغيير دهند، بلكه در حال نوشتن متن خود هستند؛ متني كه در آن، زن ديگر نه استثنا، نه حاشيه، بلكه كانون روايت است.