ترسي از ترسهاي جنگ سرد
مرتضي ميرحسيني
آن سالها براي حكومت شوروي، سالهاي ضعف و زوال بود. شايد بسياري اين ضعف و زوال را نميديدند و حتي آمادگي ديدنش را هم نداشتند. اما در آن مقطع، يعني دهه 1980 ميلادي، كرملينيها با مجموعهاي از بحرانهاي ريز و درشت درگير بودند و به فرجامي كه بعدتر برايشان رقم خورد نزديك و نزديكتر ميشدند. تا جايي كه به اقتصاد برميگشت، خزانه شوروي كشش هزينههاي نظامي بيشتر را نداشت. اما اين مشكلي نبود كه ذهن اغلب سران حزب را درگير كند. حتي به اين هم راضي نبودند كه هر سال بخش بزرگي از بودجه كشور را بردارند و در آن چاهي كه انتهايش معلوم نبود بريزند. بيشتر ميخواستند. بيشتر ميخواستند و از هر فرصتي براي تحميل اين خواسته استفاده ميكردند. ريگان هم كه به رياستجمهوري امريكا رسيد، چند تايي از اين فرصتها را تقديمشان كرد. مثلا آن سخنراني مشهورش در هشتم مارس 1983 در اورلاندوي فلوريدا كه از دشمني با شوروي گفت و رقيب شرقي را «امپراتوري شيطاني» خواند. برخيها اين سخنراني را جدي گرفتند و آن را نشانهاي از شروع دور تازهاي از تنشها تفسير كردند. اما به نظر بسياري ديگر، ماجرا چيزي جز لفاظيهاي هميشگي و كليشهاي يكي از دو طرف، ضد ديگري نبود. چه لفاظيهاي هميشگي و چه اوجگيري تنشها، آن حرفهاي ريگان به سود شبكه منافعي تمام شد كه بر صنايع نظامي شوروي مسلط بودند. مگر نه اينكه تهديد دشمن بزرگ، پررنگتر شده بود و بالاترين مقام جبهه مقابل از درگيري نظامي – و حتي جنگي تمامعيار – صحبت ميكرد. پس افزايش بودجه نظامي و سرمايهگذاري هرچه بيشتر در صنايع اين حوزه ضرورت داشت و همهچيز زير سنگيني سايه امنيت ملي توجيه ميشد. حتي برگزاري چند مانور بزرگ و پرهزينه هم – براي اينكه دشمن را به آمادگي واكنش درخور مطمئن كنند - لازم به نظر ميرسيد. به گفته ژنرال اسليپچنكو، از سران نظامي شوروي «ارتش از سخنراني ريگان به عنوان دليلي براي آغاز يك آمادگي كاملا جدي جهت درگير شدن در وضعيتي جنگي استفاده كرد. ما مانورهاي راهبردي عظيمي انجام داديم. از اين طريق توانستيم براي اولينبار كم و كيف بسيج نيروهاي خودمان را در آزموني واقعي محك بزنيم. نه فقط نيروهاي پياده ما تمرين كردند، بلكه توانستيم تسليحات راهبردي خودمان را نيز امتحان كنيم. براي ارتش، اين دورهاي كه ما را امپراتوري شيطاني ناميدند، عملا بسيار خوب و مفيد بود، زيرا ما به آمادگي نظامي بالايي دست پيدا كرديم.» جالب - و البته كمي هم مضحك - اينكه بعد از مانورهاي شوروي، امريكاييها نيز مجبور به برگزاري چند نمايش پرسروصداي مشابه شدند و كوشيدند در رقابتي كه داغ شده بود از حريفشان پيشي بگيرند. حتي چنان كه نوشتهاند، يكي از بزرگترين مانورهاي نظامي تاريخشان را، جايي نزديك حريم دريايي شوروي اجرا كردند. هيچكدام از دو طرف عزم يا ميل به جنگ نداشت. از اينرو، حتي در روزهايي كه به نظر ميرسيد تنشها به اوج رسيده و احتمال رويارويي بيشتر شده، سنجيده گام برميداشتند و فاصله ايمن از آتش را حفظ ميكردند. البته با اين لفاظيها و مانورهاي بزرگ و پرهزينه، جهان را ناامن كرده بودند. نميجنگيدند، اما ترس از جنگ را به جان - نه فقط مردم خودشان، كه - ساكنان گوشه و كنار دنيا ميانداختند. قصد استفاده از سلاح هستهاي را هم نداشتند، اما صحبت از احتمال وقوع جنگ اتمي و نابودي كامل و قطعي تمدن بشري، هميشه وجود داشت. بسياري از مردم آن روزگار، عميقا اين چشمانداز تلخ و تيره را باور كرده بودند و مطمئن بودند كه دير يا زود، يكي از اين دو ابرقدرت، ديوانگي ميكند و موشكهاي هستهاي را به سوي ديگري پرتاب ميكند و بعد، طرف مقابل با موشكهاي خودش به اين حمله پاسخ ميدهد. به قول اريك هابسبام، آنچه ميان شوروي و امريكا در نيمه دوم قرن بيستم گذشت «به بهاي شكنجه روحي نسلهاي متعددي تمام شد.»