• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۲ اسفند
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6004 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۲ اسفند

جناب هاوارد فاست

مرتضي ميرحسيني

اهل نيويورك بود. تبار كارگري داشت. زندگي را در مبارزه شناخت و اين مضمون را در بيشتر نوشته‌هايش به كار گرفت. در «آخرين مرز» (1941) از تقلاي نافرجام سرخ‌پوست‌ها براي بقا نوشت، در «شهروند تام پين» (1943) زندگي يكي از قهرمانان جنگ استقلال امريكا را روايت كرد، در «موسي» (1960) به دل تاريخ مصر و بني‌اسراييل زد و آنجا نيز به جست‌وجوي دغدغه‌ها و دلمشغولي‌هاي هميشگي‌اش رفت. همچنين «امريكايي» (1946)، «نسل دوم» (1978)، «مهاجران» (1977)، «راه آزادي» (1944) و «اسپارتاكوس» (1951) چندتايي از مهم‌ترين رمان‌هاي او محسوب مي‌شوند. مي‌گويند - و مي‌شود درباره اين گفته بحث كرد كه - او هرگز حتي در بهترين روزهاي حرفه‌اي‌اش، زماني كه كتاب‌هايش ميليوني فروش مي‌رفتند نيز نويسنده‌اي تراز اول محسوب نمي‌شد. اما دوستش داشتند. حداقل تا مدتي بسيار محبوب بود. به قول يورگن روله آثار فاست «از ميهن‌پرستي و عشق به دموكراسي سرشار بودند و اين همان چيزي بود كه جامعه (امريكا) در طول جنگ دوم جهاني به آن نياز داشت. آن روزها كه حيات سياسي و روشنفكري جامعه هنوز به چپ گرايش داشت، فاست در دستگاه سخن‌پراكني امريكا نقش مهمي ايفا مي‌كرد. اما پس از جنگ، زماني كه خط‌مشي رسمي تغيير كرد، بي‌شك عزت‌نفس و پايمردي موجب شد كه او به ايده از رونق‌افتاده وفادار بماند.» همين عزت‌نفس و پايمردي‌اش هم بود كه كار دستش داد. با نظام كشورش درافتاد، حبس كشيد و نامش به فهرست سياه مطرودان رفت. ناشران بزرگ يا از همكاري با او منع شدند يا هر كدام به بهانه‌اي از پذيرش نوشته‌هايش طفره رفتند. به تنگنا افتاد، اما از عقايدي كه به درستي‌شان باور داشت، دست نكشيد. با اين ويژگي‌ها، در فضاي جنگ سرد به چهره جذابي براي شوروي تبديل شد. سال 1953 جايزه ادبي استالين را تقديمش كردند و گفتند: «هاوارد فاست در فضاي خردكننده تحريك و افترا به آرمان‌هاي خود وفادار مانده است و با قلمش همچنان از حقوق و آزادي انسان‌ها دفاع مي‌كند. فاست مظهر امريكاي راستين و مترقي است، امريكاي انسان‌هاي بي‌پيرايه‌اي كه مانند مردمان ديگر كشورها عميقا خواهان برقراري صلح و دوستي در سراسر جهان هستند.» اما او به شوروي هم وفادار نماند. مردي مثل او نمي‌توانست به نظامي از آن جنس وفادار بماند. افشاي جنايت‌هاي استالين و بعد هم لشكركشي تجاوزكارانه شوروي براي سركوب انقلاب مجارستان را تحمل نكرد؛ «چقدر بي‌كفايت بودم كه نتوانستم تشخيص دهم پيروزي در اين نيست كه سوسياليسم را به دست بياوريم، اما انسان را از حق مقدسش در برخورداري از وجدان و حق و شأن انسان در بيان نظراتش محروم كنيم.» نوشت من در كشورم فشارهاي زيادي را تحمل كردم، اما زنده ماندم و همچنان نوشتم؛ اگر در شوروي زندگي مي‌كردم نه زنده مي‌ماندم و نه مي‌توانستم بنويسم؛ از اين‌رو امريكا با همه زشتي‌ها و بدي‌هايش، امتيازاتي نسبت به شوروي - كه به دست حزب كمونيست اداره مي‌شود - دارد؛ «مهم نيست حزب كمونيست در گذشته چه بوده است، اين حزب امروزه براي بهترين و دور و درازترين روياهاي بشري زندان است.» از دلبستگي‌هاي ايدئولوژيك گذشته‌اش بريد و بدون وفاداري به اين و آن، مبارزه براي عدالت و درستي را ادامه داد. امريكايي‌ها كه طردش كرده بودند، اما در آن سوي ماجرا، در شوروي مدتي - نه چندان طولاني - حرف‌هاي تازه‌اش را ناديده گرفتند و حتي كوشيدند بر آنها سرپوش بگذارند. نتوانستند. پس به زبان رايج خودشان، جوابش را دادند. گفتند اين مردك دورو و هيستريك و فرصت‌طلب، ماركس را با اشعيا نبي اشتباه گرفته است؛ «جناب هاوارد فاست، حتي كتاب‌هاي پيشين شما از نظر انسان‌هاي شريف نفرت‌انگيزند. شما كتاب‌هاي‌تان را به كثافت و آب گندي آلوده كرده‌ايد كه خود امروزه كاملا در آن فرو رفته‌ايد.» نه آن جايزه فاسدش كرد و نه اين توهين‌ها نگرش او را تغيير داد. حدود نود سال تا دوازدهم مارس 2003 عمر كرد. هم دوره مك‌كارتيسم و جنگ سرد را پشت سر گذاشت، هم فروپاشي شوروي را به چشم ديد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون