يادي از علي شقاقي كه به تازگي درگذشت
چشمان تيزبين «رييس»
رضا جلالي
حدود دو سالي از مهاجرتم گذشته بود كه روزي در يكي از همين شبكههاي اجتماعي با پيغامي عجيب اما بهشدت لذتبخش مواجه شدم. بعد از مهاجرت آدمهايي كه تا ديروز در كنارت بودند تو را فراموش ميكنند. تبديل به خاطرهاي در دنياي رفتگان يا به تعبير من مردگان ميشوي. ديگر چندان از جريان روزمره هنر در ايران با خبر نبودم و ديگراني كه تا ديروز تو را طرف بحث و نظرخواهي ميديدند همگي ناپديد شدند. اما ناگهان پس از دو سال سكوت رييس با فرستادن تكه ويديويي از اجراي يك هنر مفهومي در مورد شباهت آن اجرا با جف وال، هنرمند عكاس كاناداييالاصل كه اتفاق بسيار لذتبخشي بود، نظر خواست. ناگهان ديدم كه هنوز هم رييس از وراي اين همه بعد مسافت سعي دارد چيزي را به من يادآوري و زمان از دسترفتهاي را برايم بازسازي كند. جنس دغدغههاي رييس برايم بسيار تأثيرگذار بود پنداري با كسي بسيار نزديك به ديدگاه و تجربه خود سخن ميگويم هر چند بين ما چندين نسل فصل بود. اين گفتوگوها گاهگداري برقرار بود و گاه بر سر فرهنگ و هنر و گاه گلهمندي از كساني كه نوجويان هنرهاي تجسمي در ايران را فريب ميدهند چاشني اين ارتباطها بود تا همين هفته گذشته در فرصت استراحتي در محل كار با پيغام دوستي مواجه شدم. اينجا صبحها با خبر دريغها و از دست دادنها برايمان آغاز ميشود. اما نميدانم چرا خبر از دست دادن رييس ديرتر از معمول به من رسيد؛ خبري كه تأكيد داشت ديگر استاد علي شقاقي پيغامي برايم ارسال نخواهد كرد. علي رييس شقاقي يا آنگونه كه نزديكانش دوست داشتند صدايش كنند: رييس، تنها چند سال پيش از انقلاب به ايران بازگشت با كولهباري از تحصيل در رشته گرافيك و تجربههايي در زمينه صحنهپردازي و آنگونه كه خود اذعان داشت او پيش از بازگشت تجربههاي كوتاهي در زمينه عكاسي داشت. داستان عكاس شدن «رييس» را بايد از جنبههاي گوناگوني مورد بررسي قرار داد. براي بررسي جريان عكاسي و آنچه بعدها مسير كاري او را تغيير داد بايد نخست نقبي به گذشته زد و به بازنمايي عكس و عكاسي ايران در دهه پنجاه پرداخت. عكاسي ايران در آن روزها به خصوص در عرصه صنعتي و تبليغي به دليل رشد گردش اقتصادي داراي جايگاه ويژه و تا حدي تثبيت شده بود. محصولهاي بسياري توليد ميشد كه براي ارايه به مصرفكنندگان در عرصههاي مختلف احتياج به معرفي و تبليغ داشت پس رسانهاي به نام عكس جاي خود را به خوبي در ميان اين گردش اقتصادي تثبيت كرده بود. عكاسي ايران در اين دوران در بخش صنعتي و تبليغي بيشتر بر اساس تجربههاي شخصي يا انتقال تجربه از فردي به ديگري و دنبال كردن سليقه مخاطب دنبال ميشد. نگاهي به عكسهاي توليد شده در مجلهها يا ديگر راههاي تبليغي خود بيانگر نگاهي است كه عكاسان در اين زمينه دنبال ميكردند. هر چند در زمينه عكاسي تبليغي و صنعتي همانطور كه رييس هم اعتقاد داشت اين حرفه براي يك نفر طراحي نشده و يك كار گروهي است. روند عكاسي تبليغاتي در غرب اينگونه است كه ابتدا يك نفر براي كار ايدهپردازي ميكند، سپس به كمك يك طراح اين ايده به تصوير كشيده ميشود، در ادامه يك نفر اين تصوير و شرايط لازم براي عكاسي از آن را راهاندازي يا (set up) ميكند و در آخر وظيفه عكاس است كه تصوير نهايي را به ثبت برساند؛ اما در ايران همه اين مراحل را يك نفر به تنهايي انجام ميدهد و طبيعتا نميتواند در همه قسمتها بهصورت تخصصي وظيفهاش را انجام دهد. (بخشي از گفتوگوي انجام شده با علي رييس شقاقي در وبگاه روي تاب) . در سالهاي پس از بازگشت رييس به ايران عكاسي صنعتي و تبليغي هر چند گردش اقتصادي مناسبي داشت اما به هيچوجه داراي روندي علمي و دانشگاهي نبود و اين نقصان در مورد خود عكاسي هم مشهود بود. اولينبار در سال ۱۳۶۲ رشته عكاسي در دانشگاه تأسيس شد. هرچند از عمر عكاسي در ايران چندين دهه پرفراز و نشيب ميگذشت. بيشك ميتوان عكاسي ايران را تا آغاز دهه شصت شمسي در ايران بهشدت تجربي قلمداد كرد. اين امر به هيچوجه زير سوال بردن تجربهها و دستاوردهاي عكاسان در طول اين سالها نيست بلكه نماياندن واقعيتي گريزناپذير از تاريخ عكاسي ايران است. عكاسي در ايران پيش از هر چيز با نامها گره خورده بود نه با جريانهاي هنري يا دانشگاهي و اين امر آثار خود را بر چهره عكاسي ايران باقي گذاشت. بسياري از نامهاي معتبر عكاسي ايران به هيچوجه داراي تحصيل مرتبط و مستقيم در اين رشته نيستند. اما با راهاندازي آتليه تلهپاتي كه بعدها به شيدنگار تغيير نام داد علي رييس شقاقي مسير خود را در عكاسي صنعتي و تبليغي ايران تثبيت كرد. در اين ميان بايد به نامهايي چون اكبر عالمي و مسعود معصومي (آتليه لوركا) نيز اشاره كرد. اين نسل از عكاسان در زمينه صنعتي و تبليغي بر پايه كارهاي تجربي و تلفيق آن با دانشآموخته شده در مراكز علمي خارج از ايران كار خود را در اين رشته از عكاسي ايران آغاز كردند. آنها بخشي از روند عكاسي تبليغي و صنعتي در ايران بودند. رييس در همان سالهاي ابتدايي بازگشت به ايران با اجراي چند سفارش و توصيه كامبيز درمبخش ناخودآگاه پاي به عرصه عكاسي صنعتي گذاشت. آنچه بعد از آن او به دست آورد بيشك حاصل تلاشهاي فراوانش بود. رييس در كنار عكاسي خود شاگردان بسياري را نيز پرورش داد كه همه از او مطالب فراواني آموختند. او داراي وسواس و دقت بسيار زيادي در اجراي با كيفيت عكسها بود. به يقين همين نكتهسنجي او را به يكي از نامهاي ماندگار عرصه عكاسي تبديل كرد. آغاز شناخت نزديك من به زماني باز ميگردد كه رامتين يكي از دوستان همدوره ما در آتليه او شروع به كار دستياري كرد. رامتين و بيان اتفاقهاي پيش آمده در دفتر عكاسي خيابان خارك برايم دريچهاي بود به جهاني كه به آن علاقه دارم. او از وسواس بينظير و چمشان تيزبين رييس روايتهاي بسياري را برايم بازگو ميكرد. جايگاهي كه رييس در آن سالها برايم به واسطه رامتين داشت دست نيافتني و رويايي بود. رييسي با چشمان تيزبين كه موشكافانه از وراي همه اجزاي يك صحنه آن عكس نهايي را استادانه به چنگ ميآورد. با خود عهد كردم در سفري به ايران فارغ از گير و گرفتار روزمرّگي به ديدارش بروم و حضوري درباره هنر و عكاسي به گفتوگو بنشينيم و بيشتر بياموزم. رييس استادانه با تجربهاي كه داشت اين شكاف ايجاد شده من با هنر ايران را درنورديد و با همان پيغامها به من آموخت كه بايد همچنان دغدغه هنر داشت هر چند دور از اين سرزمين. او همچنان در قامت يك استاد راهنماييام كرد به گوشههاي آن روندي كه خود ميپنداشت بر اساس تجربههاي مهاجرت در جواني برايم سودمند خواهد بود. دريغ كه جهان هستي جز دريغ و حسرت گاه برايمان آورده ديگري ندارد و هنوز از شنيدن خبر شوكبرانگيز سفر ابدي رييس رها نشده بودم كه رسيدن خبر سهمگين ديگري از رفتن آروين كاريكاتوريست جوان و دوست نازنين از راه رسيد. پس از رفتن مهرداد ذوالنور، مجتبي گلستاني، يارعلي پورمقدم و عمو ناصر نام رييس و آروين هم به يادهايي پيوستند كه ديگر در اين جهان باز نخواهمشان ديد و ديدار ميماند به فردايي كه معلوم نيست.