• 1404 دوشنبه 8 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6029 -
  • 1404 دوشنبه 8 ارديبهشت

يادداشتي بر كتاب «پشت برج»

وجهه تروماتيك زمان به روايت داستان كوتاه

مرتضي حاجي‌عباسي

براي نوشتن يادداشتي درباره مجموعه داستان «پشت برج» به‌ جز بررسي اجمالي تمامي داستان‌ها، واكاوي يكي از داستان‌هاي ارزنده كتاب نيز مي‌تواند راه‌گشا باشد. از اين منظر داستان «پل‌سياه» را انتخاب كرده‌ام.  به داستان پل‌سياه از نظر هم‌زيستي علم با هنر و ادبيات مي‌توان نگاه كرد؛ چه، نام «اينشتين»، براي يكي از شخصيت‌هاي داستان پل‌سياه انتخاب شده است. در دنياي ما، اينشتين با گونه‌اي از «دنياي قشنگ نو» به تعبير آلدوس هاكسلي عجين شده؛ او كه تلقي‌ جاري از ماده و انرژي را عوض كرد، با بسط تئوري نسبيت، حتي عرصه‌اي براي دگرگوني اخلاق، هنجارها، ارزش‌ها و معاني پديد آورد؛ اينشتين، علي‌رغم آنكه حتي در مساله نسبيت روي شانه ديگر دانشمندان ايستاده بود، جلوتر از آنان و فراتر از يك دانشمند، بدل به يك آيكن گرديد؛ نمادي براي ناميدن مرجع و ملجأ آن ‌همه مظاهر قرن بيستمي از اقتصاد و تجارت و جنگ جهاني تا كميك‌استريپ و سينما و سري‌هاي بتمن و سوپرمن و جنگ ستارگان. وقتي به تصوير معروفش كه زبانش را به‌ تمسخر درآورده، نگاه مي‌كنيم، از خود مي‌پرسيم نكند با اين استعداد فراانساني‌اش همه‌مان را اين سال‌ها سر كار گذاشته باشد؟ به‌ خصوص كه گفته: «تخيل از علم برتر است.» «در واقع اولين جرقه مفهوم نسبيت وقتي به ذهن اينشتين رسيد كه داشت فكر مي‌كرد چه پيش مي‌آيد اگر بشود پا‌به‌پاي نور حركت كرد. وضعيتي را درنظر گرفت كه سرعت ناظري آن‌قدر زياد بشود كه به سرعت نور برسد و پهلو ‌به ‌پهلوي سرعت نور پيش برود...» (نسبيت، راسل استنارد، ترجمه محمدرضا بهاري، نشر فرهنگ معاصر).‌ او از اين تخيلات، به فرموله ‌كردن نظريه‌اش رسيد. همين شايد راز تصويري باشد كه غلامرضا رضايي براي اينشتين قاب ‌شده به ديوار در داستان پل‌سياه انتخاب كرد.
در داستان پل‌سياه نشانه‌هاي مرتبط با اينشتين و نظريه نسبيت را مي‌توان حول دو محور دسته‌بندي كرد: مولفه‌هاي مكاني و مولفه‌هاي زماني. 
مولفه‌هاي مكاني در تشبيه‌پردازي از گونه‌اي تله‌پورتاسيونِ (دورنوردي) ناموفق بازجُسته مي‌شود: انتظار براي بارش باران به‌ مدد امواج الكتريكي تلويزيون آنجاست كه اينشتين «رو به تلويزيون بالاي مغازه صدايش را يك پرده مي‌آورد پايين. اشاره مي‌كند به بارش باران. «كفر مي‌شد يه‌كمش رو مي‌ريختي اينجا؟» همچنين انتظاري وجود دارد براي رسيدن امواج مخابراتي تلفن به جايي كه منطقا مقصد اين امواج تلقي مي‌گردد اما احتمالا از آن مقصد تهي گشته است: «تلفنت كه باز خرابه، هرچي تماس گرفتم نشد.»
 اما چرا شخصيت‌هاي داستان چنين انتظاري دارند؟ اساسا غرابت مكان اين داستان از چيست؟ به‌ نظر مي‌رسد حل مساله مكان نيز مانند رمزگشايي از كليت داستان وابسته به حل مساله زمان باشد.
بي‌ترديد مساله زمان بيشترين وجهه تروماتيك را در اثر دارا است. جاي پاي نشانه‌هاي زمانمند را در عناصري چون «عقربه‌ام از كار افتاده»، «روز قيامت»، «وقت داري؟ هرچقدر بخواي» و پارادوكس دوقلوها مي‌توان ديد. مهم‌ترين نشانه آنجا شكل مي‌گيرد كه راوي، مشابهت زمان گذرنده از درون مغازه سلماني را با زمان‌هاي قبلا گذرانده زندگي خودش پيش مي‌كشد. 
ابتدائا بايد گفت به ‌طور عمومي در داستان دو نوع از محور انتقال مي‌توان سراغ كرد؛ يكي محور افقي كه بازنمايي و جابه‌جايي در مكان را ميسر مي‌سازد و زمانِ آن در هر لحظه، زمان حال داستان است و ديگري محور عمودي كه باعث پديد آمدن امكان انتقال در خود زمان مي‌گردد. اين انتقال اعم است از تحقق گذرندگي حال داستاني يا زمان‌هاي فلاش‌بك و فلاش‌فوروارد حتي زمان‌هاي زيست‌نشده. لذا محور انتقال عمودي يا همان محور زمان در داستان معمولا از جنس زمان ذهني است تا قابليت گذرندگي از گذشته و آينده را داشته باشد. 
آنچه در داستان پل‌سياه روي داده نوعي تخفيف در استفاده از قدرت زمان ذهني است. گويي نويسنده به ‌عمد خود را در كاربست زمان ذهني محدود كرده باشد. پرسشي كه بلافاصله به ذهن مي‌رسد آن است كه در ازاي اين محدوديت چه چيزي به دست مي‌آيد؟ پاسخ اينكه: معناداري نظريه نسبيت در شكل‌دهي لايه‌هاي ابرمتني و عمق‌پذيري شخصيت‌ها.
چگونه نظريه نسبيت به فراسوي رويه طرح داستان پل‌سياه مي‌رود و به شخصيت‌هاي اين داستان عمق مي‌بخشد؟ نخست آنكه نام اينشتين اجازه مي‌دهد تا او مانند يك ارباب زمان بر عقربه ساعت مغازه سلماني حكم براند. گرچه باز بايد يادآوري كرد كه او ربّ‌النوعي است محدود و معين كه فرمانروايي‌اش در چارچوب نظريه نسبيت است و نه به‌ صورت دل‌بخواهي. نوع عمل اينشتين با خواندن پاراگرافي از داستان بيشتر معلوم مي‌شود: «... دفعه پيش هم كه آمدم مغازه سلماني به نظرم همه اينها را ديده بودم. حركات اينشتين، حرف‌هاش، فيلم سينمايي...»، چگالي زمانْ نزدِ ناظرانِ حالِ داستان متفاوت است. به‌ عبارتي وقتي زمان براي راوي به ‌طور معمول در گذر است، زمانِ شخصيت سلماني (اينشتين) كند شده يا برحسب گفتمان فيزيك، اصطلاحا اتساع يافته يا به‌‌اختصار بدل به «زمان نسبي» شده است. اين معناي همان ديالوگ‌هاي شخصيت سلماني (اينشتين) است: «عقربه‌ام از كار افتاده» يا «وقت داري؟ هرچقدر بخواي». حتي انتظار شخصيت‌ها براي تله‌پورتاسيون ريشه در اين پرسش دارد: حال كه «ديرنوردي» بر مغازه و اهالي‌اش عارض شده چرا دورنوردي ممكن نباشد؟ اين انتظار البته رنگي از ثمر نمي‌بيند و سرانجام فقط در گمانِ يكي از شخصيت‌ها امكان‌پذير مي‌شود: «حالا يادم اومد، جيب‌بر، هي گفتم آشناست.» گويي او كه هم راوي و هم فيلم «جيب‌بر» در نظرش آشنا است، با ياري ايهام موجود در اين ديالوگ مي‌خواهد بگويد حالا جيب‌بر از صفحه تلويزيون سفر كرده و اين‌جا در مغازه سلماني روبه‌رويش نشسته است.
نتيجه، در داستان پل‌سياه، به ‌دليل حد آگاهانه‌اي كه نويسنده در استفاده از محور عمودي، وضع مي‌كند، زمان نسبي ‌جاي زمان ذهني را مي‌گيرد و در پس داستان مشغول كار مي‌شود. سلماني و شخصيت‌هاي حاشيه‌اي درون مغازه سلماني با استفاده از تكنيك عكس‌برگردان‌سازي پارادوكس دوقلوها، خود بدل به يكي از دوقلوهايي شده‌اند كه با (كسري از) سرعت نور تحت شتابِ گرانش قرار گرفته‌اند، گذر زمان براي‌شان كند يا متوقف شده و حالا راوي را (دوقلوي ديگري كه زمان را متفاوت از آنها پيموده) بازنمي‌شناسند. متن به‌جز مواردي كه اشاره شد ‌‌
بار ديگر در پايان نيز بر اينكه زمان نسبي توسط روايت پذيرفته شده است، صحه مي‌گذارد. آنجا كه راوي كنداكتور تلويزيون را رو به عقب مي‌جويد اما نشاني از نمايش فيلم جيب‌بر نمي‌يابد. آري، زمان در آن مغازه كوچك، در آن ناكجاآباد، روي سي ‌سال قبل جامانده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون