تاملي درباره بدن و مدرسه
ما در جهان نظارت زندگي ميكنيم
صالح زماني
يكي از مهمترين حوزههاي مغفول مانده در مطالعات و پژوهشهاي آموزش و پرورش پرداختن به مساله «بدن» است. سوال مركزي و محوري اين است كه آيا نهاد آموزش در تنظيم بدن دانشآموز در مدرسه نقش دارد؟ يا به عبارتي آيا بدن در مدرسه سازهاي كنترلپذير است؟ ريشههاي اين بحث به تلاشهاي نظري اوايل دهه ۹۰ در فضاي علوم اجتماعي باز ميگردد و تا پيش از آن چندان خبري از چالشهاي بدن در جامعه نبود. در حقيقت رهايي از نظريه زدگي از يك طرف و همين طور تغيير در نظام معرفتشناسي دكارتي از سوي ديگر سبب شد تابدن در كنار ذهن و نظام كنشهاي اجتماعي مورد توجه قرار گيرد. ترنر يكي از مهمترين متفكران اجتماعي بود كه در اين زمينه نقشآفريني اثربخشي داشت.نوآوري ترنر در جامعهشناسي بدن اين بود كه با بهرهگيري از « پراگماتيسم معرفت شناختي» و رد تمركز پارادايمي يا آنچه به عنوان «فرقهگرايي پارادايمي» شناخته ميشود تلاش كرد تا از منظر دكارتي عين/ذهن رها شود و دست به تركيب پاراديمي بزند. بنابراين در اين فرآيند بود كه تلاش شد تا فهم پراكسيس و كنش از منظر فرادكارتي نگريسته شود و همزمان معناي نويني از عامليت در نظريه اجتماعي شكل بگيرد كه در آن همزمان به ابعاد جسماني و بدن زيسته (رويكرد شالودهگرايي) و حافظه كنشگران اجتماعي (رويكرد سازهگرايي) تاكيد شود. ترنر معتقد بود كــه جامعه جديد و مدرنيته متأخر در حال حركت به سمت جامعه كالبدي (somatic society) يعني جامعهاي كه در آن تنظيم بدن به نقطه عطف روابط و كنشهاي اجتماعي شده و به سمت قاعدهمندي در قامت يك سازهاي اجتماعي در حال پيشروي است.
اگر در حوزه مدرسه به تفسير ترنر از بدن تكيه كنيم آنگاه به گزارهاي بر خواهيم خورد كه به ما گوشزد ميكند كه ماهيت ادراكي و جسماني بدن دانشآموز كاملا در هم تنيده شدهاند و بر اين اساس مدرسه نميتواند نسبت به انگاره بدن بيتفاوت باشد بلكه بايد براي قاعدهمندسازي آن برنامه داشته باشد. ترنر به دو وجه بيروني و دروني بدن اشاره دارد كه هر دو وجه در تعاملات و ارتباطات دانشآموز ملموس است. وجه دروني مربوط به كنترل اميال، نيازها و هيجانهاست و وجه بيروني منعكسكننده هويت، مصرف و نمايش اجتماعي است. بر اين اساس بايد براي برساختن يك نظام تربيتي اخلاقي و كارآمد، وضعيت بدن را در نظر داشته باشيم.
اما آنچه در اين ميان ضروري است اين است كه در نظر داشته باشيم كه با ظهور نسلهاي اجتماعي جديد (نسل زد و آلفا) مرزبندي ميان واقعيت ارگانيك و فرآيندهاي اجتماعي كمي پيچيده شده است. دانشآموز و نوجواني كه بخش مهمي از سبك زندگياش در جهان ديجيتال و سكوهاي اجتماعي مجازي سپري ميشود، بدني در معرض استعمار دارد و اگر مدرسه نقش قاعدهمندي بدن را در پيش نگيرد دقيقا مشخص نيست كه در آينده چه اتفاقي خواهد افتاد. مدرسه بايد براي تحقق نظامي از ديسيپلينهاي اخلاقي و زيستي تلاش كند تا بدن دانشآموز هم در بعد جسماني و هم در بعد اجتماعي در برابر ارزشهاي نظام مصرفگرايي مدرن مقاومت كند.
توسعه سبك زندگي ديجيتال، يكجانشيني و عدم تمايل به تحرك، رفع نيازها از طريق سكوهاي مجازي، بينيازي به نشان دادن هيجانها و اميال واقعي، تمايلات بيش از حد به مصرف قند و شكر و نوشيدنيهاي مضر و غذاهاي سريع، مصرفگرايي بياندازه، همزمان هم نظام ارگانيك بدن را تهديد ميكند و هم سامان اخلاقي آن را دچار اختلال ميكند. حتي رهايي دانشآموز در انتخاب پوشش لباس روزمره و حتي مدل آرايش مو ميتواند سازه اجتماعي بدن را به مخاطره بيندازد.
بايد در نظر داشت كه بدن دانشآموز به مثابه ابژه آموزشي و فرهنگي پيشنيازهايي دارد كه بايد به آن پرداخته شود. متاسفانه در مدرسه ايراني دانشآموز عمدتا ابژهاي اقتصادي براي تنظيم نظام مالي مدرسه است و از اين رو ديسيپلينهاي لازم براي وجه ابژه اجتماعي از دست ميرود و در نهايت بدن دانشآموز چه در بعد هويتي و اخلاق مصرف (وابستگي به شبكههاي اجتماعي و رسانههاي نوظهور) و چه در بعد زيستي (چاقيهاي مفرط، كمتحركي و فقدان مهارتهاي بدني) به فراموشي سپرده ميشود. نظامهاي سياستگذار نيز به دليل بزرگ نمايي در ارزشهاي ايدئولوژيك سهم بسزايي در قهقراي بدن دانشآموز ايراني دارند كه البته نسبت به اين موضوع بيتفاوت هستند. تسهيلگران و مديران مدارس نيز نسبت به اين واقعيت سهلانگارند كه همه ما در جهان نظارت زندگي ميكنيم و نه جهان كنترل و از اين رو ميبايست نظارت ويژهاي بر بدن دانشآموز داشته باشيم.
نكته ديگر اين است كه يكي از پيامدهاي پنهان سبك زندگي ديجيتال و بدنهاي بيبنياد، توسعه نابرابري در فضاي مدرسه است كه اثرات ضد توسعه دارد. عدم دسترسي برابر دانشآموزان و تجربههاي متفاوت آنها از زيست ديجيتال و مجازي و همين طور تنوع و تكثر در مدلهاي تربيتي خانواده و نمايش اجتماعي ثروت سبب ميشود كه نابرابري در دستيابي به امكانات به امري روزمره مبدل گردد و عزت نفس سايرين را نشانه رود. بنابراين مدرسه مطلوب و آرماني ميبايست نسبت به آينده بدن دانشآموز به مثابه يك سازه اجتماعي و اثرگذار در توسعه بيتفاوت نباشد و براي آن برنامه داشته باشد.