تحليل و بررسي كتاب آزادي و فرهنگ نوشته جان ديويي
بنيانهاي دفاع از دموكراسي
هومن هنرمند
كتاب «آزادي و فرهنگ» جان ديويي كه به تازگي توسط نشر كرگدن و با ترجمه رضا يعقوبي منتشر شده، از آثار متأخر و دوران پختگي جان ديويي به حساب ميآيد. ديويي بر مفهوم دموكراسي متمركز است، ولي در اين كتاب به خوبي ميتواند نظريات پيشين خود را به مقوله فرهنگ پيوند دهد، طوريكه علاوه بر دموكراسي و فرهنگ به مفاهيمي چون ليبراليسم و آزادي نيز ميپردازد. اخلاق و علم بنيانهاي جديدي هستند كه نياز به برتري دادن به هر يك از دو عامل طبيعت و محيط را كمرنگ ميكنند. فرهنگِ متكي بر اخلاق انسانمحور و روش علمي ميتواند دموكراسي و انديشه دموكراتيك را نهادينه كند. «آزادي و فرهنگ» در ۱۹۳۹ و در زمانهاي نوشته شد كه آلمان نازي بر مسند قدرت بود و استفاده از مقوله نژاد و طبيعت براي توجيه و برپايي توتاليتاريسم اهميت كليدي داشت. از سوي ديگر، نظريات ماركسيستي هم در شوروي ترويج ميشدند كه به جاي طبيعت، از محيط براي توجيه حكومت خودكامه خود بهره ميبردند. ديويي كتابش را با نقد هر دو نظام سياسي پيش ميبرد، او احساس ميكند ارزشهاي دموكراتيك در خطر هستند و نياز است بار ديگر بر چرايي اهميت آنها تاكيد شود. از اينرو او نوعي جزمانديشي را شناسايي ميكند كه با ناديده گرفتن يكي ديگر از اين دو دستمايه، يعني طبيعت و محيط، به تقليلگرايي منجر شده و نقش ديگر عامل را بياهميت جلوه ميدهد. جان ديويي به تاريخ و گذشته برميگردد و نشان ميدهد چطور در ابتداي امر بهره بردن از قانون طبيعي و حقوق طبيعي به برپايي دموكراسي منجر شد و تاسيس ايالاتمتحده توسط بنيانگذاران آن را نقطهاي مهم رديابي ميكند. عليرغم تاكيد بر حقوق طبيعي و مادرزادي در اعلاميه استقلال با جملات تاريخي «اين حقايق بديهياند: تمام انسانها برابر آفريده شدهاند؛ خالقشان به آنها حقوقي ذاتي و لاينفك عطا كرده است؛ حق حيات، حق آزادي و جستوجوي خوشبختي از جمله اين حقوقاند»، ديويي جملات ديگري از توماس جفرسون ميآورد كه نشان ميدهند ميشود آزاديها و حقوق را از خاستگاه طبيعي و مادرزادي بودن آنها جدا كرد و امكان بازانديشي و رشد آنها را فراهم آورد. جفرسون در نوشتههاي ديگر بارها به امكان بازانديشي در شكل حكومت، تغيير نهادها و قوانين اشاره كرده است؛ به طور نمونه: «يك نسل زماني از تمام حقوق و قدرتهاي پيشينيان خود برخوردار است كه قوانين و نهادهاي آنان را داشته باشد و بتواند تغييرشان دهد تا متناسب با خودشان شوند.» نگاه به طبيعت بشر و فرهنگ به ديويي كمك ميكند كه آنچه موجب پيدايش حكومتهاي توتاليتر شده شناسايي كند و از دموكراسي و روش دموكراتيك به كمك دو مفهوم ديگر دفاع كند، يكي علم و ديگري اخلاق و نياز به استناد به حقوق طبيعي را غيرضروري بداند. اگر روشهاي علمي و اخلاق مبتني بر انسانيت، جاي مفاهيم پيشين را بگيرند، انديشه و حكومت دموكراتيك رشد و توسعه مييابد و مردم به سمت دو طيف راديكال و افراطي كمونيسم و فاشيسم گرايش پيدا نميكنند. در همينجاست كه مقوله فرهنگ همچون خط رابطي ميتواند احساسات و اميال جديد بيافريند و طبيعت بشري را از مفهومي چون وراثت كه غيرمنعطف و غيرقابل تغيير است، جدا كند. در اين فرآيند آنچه از طبيعت بشري ميدانيم در پيوند با فرهنگ تغيير يافته و شكل ميپذيرد. فرهنگ را اگر مجموعهاي از عادات ببينيم كه ممكن است انسانها را در زنجير و اسارت نگه دارند، اين عادات قابل تغيير و بازنگرياند. از طرف ديگر اخلاقيات ميتوانند در حكم بايدهايي ايماني درآيند كه ملزم به پايبندي به دموكراسي و باور به توانايي رشد انسان هستند. آموزش و پرورش همگاني و دموكراتيك و استناد به روشهاي علمي از مواردي هستند كه به پويايي فرهنگ و افزايش آزاديها كمك ميكنند. مهمترين اركان روش و روحيه علمي كه ديويي از آنها نام ميبرد اين موارد هستند: «آمادگي براي نگه داشتن عقيده در حالت تعليق، توانايي شك تا زمان حصول شواهد؛ آمادگي براي رفتن به جايي كه شواهد اشاره ميكنند، به جاي ترجيح يك نتيجهگيري شخصي از ابتدا؛ توانايي به كار بردن ايدهها در راهحل و استفاده از آنها به عنوان فرضيههايي براي آزمون بهجاي جزمهايي كه بايد از آنها دفاع كرد و احتمالا برجستهتر از همه) برخورداري از حوزههاي جديد و مسائل جديد براي پژوهش.» آنچه ديويي با آن مخالفت ميكند جزمانديشي است. او ميتواند عمق انديشه دولتهاي توتاليتر را واكاوي كرده و تقابل آنها با روش علمي را عيان كند. فيلسوف دموكراسي هم به نابرابري اقتصادي توجه دارد، هم به آفات نگرش ماركسيستي، ميانهروي در سياست نياز به اتكا به دموكراسي دارد وگرنه توتاليتاريسم نتيجه ناگزير آن خواهد بود. جان ديويي در كتاب ديگر خود «ليبراليسم و عمل اجتماعي» نظريات خود درباره اقتصاد و ليبراليسم كلاسيك را آورده است. در «ليبراليسم و عمل اجتماعي» مفهوم ليبراليسم مدرن مطرح ميشود كه به بازنگري در نحوه توزيع منابع ميپردازد. ليبراليسم مدرن سعي ميكند اقتصاد فردمحور و بازارمحور را با كمك دولت مهار كند و در عين حال همچنان مالكيت خصوصي را حفظ كند و در دام سوسياليسم نيفتد. اين نظريات در نوشتههاي لئونارد هابهاوس و بعدها در نظريات جان رالز نيز به خوبي منعكس شدهاند. ديويي در «آزادي و فرهنگ» روح تازهاي بر ارزشهاي دموكراتيك امريكا ميدمد، توجه و اضطرار تاريخي را درمييابد و مقوله فرهنگ، علم و اخلاق را ارزشهاي جديدي براي دفاع از دموكراسي تلقي ميكند. اين ارزشهاي نو بايد اميال و آرزوها را شكل دهند و امكان رشد و استفاده از ابزار جهت برآوردن اهداف را عملي كنند. فلسفه ماركسيستي و فردگرايي لسفهفر، اولي با تاكيد بر محيط و دومي تاكيد بر طبيعت، در يك جا اشتراك دارند و آن توجه بيش از اندازه به اقتصاد و فراموشي ديگر آرمانهاي انساني است كه ديويي به آنها استناد ميكند. انگار هر دوي اين فلسفهها فراموش كردند كه علم بود كه با تسلط بر طبيعت باعث رشد نهادها و آزاديها شد، نه منفعتطلبي اقتصادي فردمحور.